زنان سخن می‌گویند! / برگردان: نینا امیری

زنان سخن می‌گویند!

برگردان: نینا امیری

 

صبا دختر 19 ساله‌ی پاکستانی می‌گوید: «داستان زندگیِ پر از رنج من از آن‌جا شروع می‌شود که برخلاف تصمیمات خانواده‌ام با دوست‌پسرم که او را دوست داشتم ازدواج کردم. چند ساعت بعد از ازدواجم پدر و عمویم مرا با صحبت کردن به درون ماشین و از آن‌جا به نقطه‌ای دور، نزدیکِ رودخانه‌ای بردند. اول حسابی مرا کتک زدند و بعد عمویم محکم مرا نگه داشت تا پدرم بتواند به سر من شلیک کند. من بی‌هوش شدم و به زمین افتادم. پدر و عمویم جنازه‌ی مرا در کیسه‌ی بزرگی پیچیدند و به رودخانه انداختند و این‌گونه «آبرویِ» خانواده را حفظ کردند. من به طرز غیرقابل‌تصوری زنده ماندم. زمانی که پدرم می‌خواست به سرم شلیک کند، صورتم را به‌طرف چپ برگرداندم و همین باعث شد که گلوله از کنار صورتم رد شود و مرا به‌شدت زخمی نماید، اما مغزم را داغان نکرد. من که در درون کیسه قرارگرفته بودم با هزار بدبختی خودم را بیرون کشیدم و از رودخانه بیرون آمدم و توسط مردم به بیمارستان منتقل شدم.»

در هر 90 دقیقه زنی توسط مردان خانواده به خاطر حفظ «آبرو» به قتل می‌رسد و بیشتر این قتل‌ها در کشورهای اسلامی اتفاق می‌افتد. فقط در پاکستان حداقل 1000 زن در هرسال به قتل می‌رسند و معمولاً قاتلین تنبیه نمی‌شوند.

 

صدیقه می‌گوید: من یک‌بار توسط همسرم آن‌قدر کتک خوردم که برای یک هفته نمی‌توانستم از خانه خارج شوم. تمام بدن و صورتم کبود بود؛ اما خشونت تنها فیزیکی نیست، برخی برخوردها و حرف‌ها دردش از درد فیزیکی بیشتر است. بعد از جدایی، «همسرم» حتا اجازه‌ی دیدن دخترم ـ که به مدرسه می‌رفت ـ را نیز به من نداد. او مدت‌ها به خاطر محروم کردن من از دیدار دخترم از بردن او به مدرسه خودداری می‌کرد؛ و بعد هم که او را به مدرسه فرستاد، خودش او را به مدرسه می‌برد و برمی‌گرداند تا به این وسیله مانع دیدار ما شود. زمانی که من با او زندگی می‌کردم به او اجازه می‌دادم که مرا کتک بزند تا دخترم را مورد اذیت و آزار قرار ندهد. دوری از فرزندم برایم مثل یک کابوسِ وحشتناک شده است.

 

تارا که در انگلیس زندگی می‌کند می‌گوید: مردی باهوش و خوش‌قیافه که از طبقه‌ی میانی جامعه بود و من به‌شدت عاشق‌اش شده بودم و با او ازدواج کردم به مردی جاکش و تروریست بدل شد. اولین باری که چاقو را روی گردنم گذاشت حس کردم که می‌خواهد سرم را از تنم جدا کند. بعد مرا انداخت روی زمین و آن‌قدر گلویم را فشار داد که داشتم خفه می‌شدم. زمانی که خشونت‌ها آغاز شد راه فراری نداشتم. من به‌شدت از او می‌ترسیدم، از این‌که نه‌تنها مرا اذیت کند بلکه به خانواده‌ام نیز صدمه وارد نماید. او از زدن من لذت می‌برد و همیشه بعد از کتک، با من سکس می‌کرد. من سال‌ها به او اجازه دادم که زندگی‌ام را کنترل کند. ولی بعدها این شجاعت را پیدا کردم که فرار کنم.

 

کارلا دختر 17 ساله‌ای است که مثل هزاران دختر جوانِ مکزیکی به تجارت سکس و تن‌فروشی کشیده شده است. او با مردی آشنا شد که مجبورش کرد به مدت چهار سال بدن‌اش را بفروشد. کارلا می‌گوید: «به‌طور تقریبی من 43200 بار مورد تجاوز مردان گوناگون قرارگرفته‌ام. من هر روز باید به ۳۰ مرد سرویس جنسی می‌دادم؛ هفت روز هفته به مدت چهار سال.»

 

موج شوهر کشی در ایران ـ گاردین

فردوس در 13 سالگی با مردی که 18 سال از او بزرگ‌تر بود به‌زور ازدواج کرد. او در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که باید فرمان‌بر و ساکت بود و در برابر تحقیر و ضرب و شتم، به زندگی ادامه ‌داد. فردوس می‌گوید: «بعد از 30 سال زندگی مشترک، دیگر نمی‌توانستم تحمل‌کنم. ترتیب کشتن همسرم را دادم.»

فردوس که به قتل همسرش محکوم‌شده، منتظر حکم اعدام است. او یکی از بیست زنی است که در چندماهه‌ی اخیر همسران‌شان را کشته‌اند. تعداد این زنان رو به افزایش است و مردم این را در اثر فشارهای اجتماعی می‌بینند. شوهرکشی پدیده‌ا‌ی جدید در جامعه‌ی مردسالار ایران است. این بدان معنا است که محرومیت‌های اقتصادی و بحران‌های اجتماعی به نقطه‌ی ‌جوش رسیده‌اند.

ازدواج‌های اجباری، لاس زدن مردان با زنان دیگر، فقر، نبودِ تفریح بین زن و مرد تحت قوانین اسلامی، قوانین سخت‌گیرانه‌ی طلاق که برای زنان راهی جز کشتن همسران‌شان برای بیرون آمدن از یک ازدواجِ بد نمی‌گذارد، رو به اوج است.

فردوس می‌گوید: «در تمام 30 سال زندگی مشترک، همسرم همیشه مرا کتک می‌زد. او به همه و هر چیز شک داشت و هرگز به من اعتماد نداشت. او زندگی را برای من به جهنم بدل کرده بود.»

تنبیه برای زنانی که همسران‌شان را کشته‌اند، اعدام است. بسیاری تاکنون به اعدام محکوم‌شده‌اند و حکم در موردشان اجرا شده است؛ و بقیه در صف اعدام هستند؛ و برخی منتظر دادگاه. این زنان از طبقات گوناگون می‌آیند.

 

بی‌بی‌سی: ستاره زن افغان که در بیمارستان بستری است می‌گوید: «زمانی که یازده سال داشتم مجبور به ازدواج با مردی که معتاد به هروئین بود، شدم. ما دارای سه فرزند دختر از سه‌ساله تا دوازده‌ساله هستیم. یک روز همسرم از من خواست که طلاهایم را برای تهیه مواد مخدر به او بدهم. من این کار را نکردم. او با سنگ به سرم زد و من بی‌هوش شدم. زمانی که بی‌هوش بودم او چندین بار به سرم سنگ زده بود و بعد با چاقو لب بالا و دماغم را برید. بچه‌هایم همه این صحنه‌ها را دیده بودند و باعث نجات من شدند. از آن زمان همسرم فراری است. من عدالت می‌خواهم.»

 

روزنامه‌ی ایندی پندنت گزارش می‌دهد که مایات دخترِ ایزدی درباره‌ی خشونت، آزار جنسی و برده‌گی جنسی توسط نیروهای داعش در عراق سخن می‌گوید. او فقط 17 ساله است. خانواده‌اش به کردستان پناهنده شده‌اند. مایات می‌گوید: «بخشی از وجودم می‌خواهد آب شوم و به زیرزمین بروم و بخشی دیگر این امید را دارد که زنده بمانم و خانواده‌ام را یک‌بار دیگر در آغوش بگیرم. آن‌چه را که آن‌ها به من کردند را نمی‌توانم بازگو کنم. حتا نمی‌توانم نوع شکنجه‌ای را که به من داده‌اند، توضیح دهم. آن‌جا که بودم سه اتاق وحشت وجود داشت که در آن اتاق‌ها زنان در طول روز مورد تجاوز مردان مختلف داعش قرار می‌گرفتند. آن‌ها با ما مثل یک برده برخورد می‌کردند. همواره ما را برای تجاوز کردن به مردان مختلف تحویل می‌دادند. به کسانی که از سوریه می‌آمدند. اگر در برابرشان مقاومت می‌کردیم، آن‌ها ما را کتک می‌زدند و تهدید می‌کردند. گاهی اوقات آرزو می‌کردم که مرا آن‌قدر کتک بزنند تا بمیرم؛ اما درعین‌حال آن‌ها ترسو بودند و این شجاعت را نداشتند که ما را آن‌قدر بزنند تا بمیریم و این زندگی پر از وحشت‌مان پایان یابد.»