تحلیل بصری اجزاء پرفورمنس دادخواهی «زنان خیابان انقلاب» - آیدا پایدار

تحلیل بصری اجزاء پرفورمنس دادخواهی «زنان خیابان انقلاب»

آیدا پایدار

یکی از عناصر تأثیرگذارِ پرفورمنسِ «زنان خیابان انقلاب»، به‌کارگیری «کنتراست» است. کنتراستی به هدف تشدید قدرت بینایی برای درک و دریافت ضرورت آن قابی که چشم در مقابل آن با ابزارهای متعدد قدرت حاکمه، ناتوان و عاجز شده است. کنتراستی به هدفِ دهان‌کجیِ سکون اعمال گشته در مقابل حرکتی مصادره و منحرف‌شده، دهان‌کجیِ سکوت در مقابل ازدحام صدای سلب شده، دهان‌کجیِ حقانیتِ طبیعی تَن در مقابل مصنوع مبتنی بر نفع خصوصی و تزریق آن در تعریف طبیعی تَن! دهان‌کجیِ یک ‌تَن در مقابل ارتش‌های گردآمده‌ی سرکوب! دهان‌کجیِ تنهایی یک هویتِ عاصیِ زنده در مقابل هم‌دستیِ جنایت‌کارانه‌ی اجزاء تاریخیِ غولِ طبقاتی پدر/مردسالارانه، به هدف قتل این هویت!

این فصل گشوده‌ی کنایی، بر بستر سرکوب و مصادره‌ای تمام‌قد، به‌ضرورت می‌رسد. زن خیابان انقلاب بر سکوی فرمان و بر بلندا می‌رود تا تمام اعتراض خود را به جای‌گاه فرودستش، در کلیتِ فرم اجرای خود به‌مثابه‌ی کلیت خشمش اعلام دارد. ازین روست که زنانی دیگر کدهای عاصی این فرمانِ زیسته را درمی‌یابند، قوت می‌گیرند، بر سکوی فرمان رمزی می‌روند و تکثیر می‌شوند. بالا می‌روند تا نشان بدهند، می‌توانند قدم در راهی دیگر بگذارند و در هیبتی جز آن‌چه با زور به‌عنوان تنها شاکله‌ی حضور، بر آنان تحمیل می‌شود، در آیند. راهی که با کسب آگاهی و با درک و دریافت نقشه‌ی حرکت، می‌تواند به مقصدی منتهی شود که در آن مُهر نابرابری و برده‌گی هرچند به کار گرفته اما ناپذیرفته را از پیکر پاک کند. به این منظور اولین قدم در این مسیر را با برداشتن حجاب و در مرکزیت توجه قاب اجرای خویش قرار دادنش، به‌گونه‌ای که حواس و تمرکز هر بیننده‌ای را مغلوب هدف خویش کنند، برمی‌دارند. زن خیابان انقلاب با نمایش فیگور دوپهلوی بی‌دفاع که فاقد امکان دسترسی مادی به عناصر قهری است، تحمیل قهر نمادین را به گوشه‌ای پرت و تحقیر می‌کند؛ چون درنهایت شفافیت اعلام می‌دارد که ابزارِ قهر درواقع در دست دشمن سرکوب‌گر قرارگرفته و اگر این یک جنگ است پس چه جنگ نابرابری؛ جنگی که اعلان آن بلافاصله از سوی حاکمیت نوتأسیس، با اجباری کردن حجاب و اشاره‌ی غلتیدن تیغ بر بدن زن صورت گرفت تا به‌این‌ترتیب هویت خود را به جهان معرفی کرده و درصحنه‌ی قدرت پرچم افرازد. حالا همان زن با تمام قهرش به خیابان آمده و در فیگور دوپهلوی خویش بر آشتی‌ناپذیری با حاکمیتی تأکید می‌کند که چهل سال تَن او را به زیر تیغ حجاب و سرکوب و سانسور برده است. حاکمیتی که به‌زودی به قاب نمایش وارد می‌شود تا دیگربار قوای قهریه‌ای را که در همین خیابان در قالب گشت‌های ارشاد و منکرات و ... با فیگور دغل‌کار حق‌به‌جانبش پیوسته با عناوین مختلف برای سرکوب زنان به کار گرفته است، این بار بر بلندای سکوی جارِ نمایش اجرا کند. حال‌آنکه مدت‌هاست این فیگورِ شعله‌ور سرکوب، قهقهه‌ای تلخ و دردناک را از زبونی این قُل‌قُلِ در حال خاموشی، بر لب می‌آورد. شعله‌ی دست‌به‌دست شده‌ی خشم زنان تاریکی‌ناپذیر، اینک به دست زن خیابان انقلاب رسیده تا این بار به شیوه‌ای متناسب با حال، اعلان جنگ دهد. روحِ همواره عاصی اسفند پنجاه‌وهفت در کالبد خیابان انقلاب می‌دمد و تکثیر می‌شود؛ اما در فرم کنونی‌اش بنابر قوای هرچند نامتوازن اما متناقضِ تراژیک-کمدی، ابزاری که به زن خیابان انقلاب می‌دهد، ابزار هجو است. زن خیابان انقلاب بر این سکو به شیوه‌ی رایج فریاد نمی‌کشد، چون خشم او در قالب ساختارهای مردانه‌ی زبان موجود نمی‌گنجد بلکه با طرح دیگرگونی از «سکوت» ضرورت به چالش کشیدن ساختارهای زور علیه خود را پیش رو می‌گذارد. او با تمثالی تاریخی، ونوس‌وار و در هیبت الهه‌ای، پای بر فرق مدنیت سیمانی و ستم‌گرانه می‌گذارد و نامعادله را به ریشخند می‌گیرد: پس این اجرا در انسجام فرمی خود عنصری فرافریادی دارد. او اگر نمی‌دود، حرکت نمی‌کند، چیزی پرت نمی‌کند، به‌جای آن نشان می‌دهد که به‌طور سیستماتیک «تَن» که به این کارها مبادرت می‌ورزد از او دریغ شده است. تَن او تابو شده است. تن او «دیگر» شده است. تَن او به قتل رسیده است؛ پس خطی را می‌جوید که هم‌چون دشنه‌ی دادخواهی، قلب قاتل را نشانه گرفته است تا بر آن، نقطه‌ی قهر تنانه اش را بگذارد و دیگر نقطه‌های رهایی را به امداد و امتدادش فراخواند. او که حتا تنش از او گرفته‌شده و به زنجیر در آمده است، برای از دست دادن چه دارد جز حلقه‌های پوست و گوشت و استخوانیِ زنجیرش؟ پس در جنگ برای رهایی تَن، تَن را سپر می‌کند و به‌این‌ترتیب پرده‌ای را در مقابل چشم می‌گشاید که فاصله‌ای میان نمایش و واقعیت در آن نیست؛ که دیگر در کلام هم جایی برای اماواگر و توجیه و سرپوش و خوانشی غرض‌ورزانه باقی نمی‌گذارد. او با تنش فریاد می‌کشد و چشم‌ها را گشاده به صدای تنانه‌اش خیره می‌کند. او پیش از هر چیزی واضح‌ترین معادل جسمیت یافته‌ی ابزار سرقت تَنَش را، میله‌های قفس وجودی‌اش را، آلت قتاله‌ی هویتش را به دار می‌کشد. او در جنگ با ذهنیت حل‌شده در اسارت جامعه، شکل جسمیت یافته و نماد اجباری از کلیت «حجاب» را به دار می‌کشد. او ذهنیت و عینیت حجاب، به‌مثابه‌ی ابزار هژمونی و زور اعمال‌شده‌ی مادی توسط جانی خود را به دار می‌کشد. چراکه صدایش از میان کیسه‌ی متحرک مرگ به گوش حیات نخواهد رسید و هویت زنده‌اش را پی نخواهد گرفت. او به دنبال زنده‌گی و در تضاد با نظم نمادین اسارت، تمام عناصر را به‌گونه‌ای می‌چیند که تماشاگر را از سطح روزمره‌ی عادات بصری، به شک و سپس به ترک/گسست عادات و درنهایت به دگرگونی و طرحی نو فراخواند. او مدارک قتلی که در چرخه‌ی تکرار محوشده‌اند را از سرگیجه‌ی این چرخش می‌گیرد و در معرض وجدان قضایی هوشیار و عاجل الاجراء قرار می‌دهد. او اساساً عملکردی خلاف جریان را مد نظر دارد. خلاف وزش هر تصویر و صوت و حرکت می‌ایستد و در غایت جرئت و اطمینان، آن‌چه را می‌خواهد در لحظه‌ی قابی زنده‌‌گی می‌کند. او این مخالفت عینی فراکلامی را به‌عنوان فرمانی انقلابی و به‌عنوان دستی که می‌تواند گوشه‌ای از پرچم انقلاب را لمس کند، پیشِ رویِ جامعه می‌گذارد. او خیابان را عنصر واسطه‌ای زن و انقلاب قرار می‌دهد و ضرورت حرکت از زن/محجوب خانه‌گی به انسان/معترض خیابانی را نشان می‌دهد. او به بستر حاصل‌خیزِ عصیان و اعتراض اشاره دارد پس در صحن خیابان، یعنی جایی که خشونت دولتی، اجتماعی و خانه‌گی علیه زن با یکدیگر تلاقی یافته‌اند تا فرمان مرکز و حکم از بالا، مشدد اجرا شود، قرار می‌گیرد؛ یعنی همان حلقه‌ای که فاش می‌کند هیچ‌کدام از ابعاد خشونت و هیچ‌کدام از حلقه‌های زنجیر استثمارگر از یکدیگر جدا نبوده بلکه درهم‌تنیده شده‌اند تا سیستم استثمار و ستم محکم شود و بتواند ادامه پیدا کند. او در تعریف بصری این درهم تنیده‌گیِ عینی نشان می‌دهد که امر خصوصی امر عمومی است و امر خصوصی و امر عمومی هر دو امر سیاسی هستند؛ او به نقطه‌ی اوج هیاهو، شلوغی، صدا، حرکت، حضور، می‌رود و تمام این عناصر بریده از هستی ساقط‌شده‌اش را در تضاد با این فضا قرارمی‌دهد تا در مرکز این کنتراست بر یک‌چیز پای بفشارد: رهایی تَن خویش از پرچم ایدئولوژیک دشمنش! ازین روست که نهایتاً همین تضاد، همین کنتراست، همین دهن‌کجی و هجو تحقیرآمیز، ابزارهای قهر و سرکوب را مبهوت، وحشت‌زده و به همان حرکت و واکنشی وامی‌دارد که زن خیابان انقلاب بر آن واقف، به آن معترض و در مقابل آن، به دادخواهی، قیام کرده است. او پیش ازین، حرکت و جهت سرکوب و نمایش قهر را پیش‌بینی کرده است. پس سرکوب‌گر فریبکار را به قاب نمایش خود می‌کشاند و او را مجبور می‌کند تا دیگربار در مقابل حضار تماشاگر، نقاب از چهره بردارد. صحت و نقطه‌ی اوج این امر را می‌توان در پرت شدن از سکوی نمایش نقاب‌افکن‌اش دید. جایی که آشتی‌ناپذیری حضور تنانه‌ی زن و حاکمیت سرکوب دوباره اعلام و آشکار می‌شود. هم‌زمان جایی و به طرزی که ضعف و زبونی حاکمیت ناچاراً عریان شده و به تصویر درمی‌آید؛ هرچند به‌ظاهر و در موضع قدرت در چشم تماشاگر زُل می‌زند تا مرعوبش سازد اما درواقع ماهیت دروغین خود را بلندبلند فاش می‌کند. پرفورمنس هجو این قدرت، پرفورمنس هجو دروغ‌های شاخ‌دار وحشت‌زده‌ای است که می‌خواهد وحشت‌ساز و کنترل‌گر باشد. پرفورمنس هجو تلخ قیمومیتی استثمارگر است. پرفورمنس هجو پلیس است به‌مثابه‌ی رکن اساسی و نگهدار مدنیتی متبسم با دشنه‌ای در دستش؛ پرفورمتش تناقض بی‌رحم و تعارف یک کاخ پوشالی است. ازین رو زن خیابان انقلاب در اجرای خویش یک نافرمانی مدنی را اعلام نمی‌کند بلکه کلیتِ این مدنیت را به هجو گرفته و فاش می‌کند. او ساختارهای قدرت را نشانه گرفته است. او از نمادها بهره گرفته و کدها را به‌گونه‌ای کنار هم می‌چیند که به‌وقت بازگشایی به نفع نظم دغل‌کارِ سرکوب مصادره نخواهد شد. او تصویرسازیِ نمادینِ این نظم را به‌وسیله‌ی نمادهای نوین خویش و با زهرخندی فلج می‌کند تا دشنه‌های کینِ ساختاریِ ویران‌گر و البته محکوم ‌به ویرانی را بیرون بکشد بالا ببرد و نشان بدهد.

او بر رخنه‌ای عمیق دست می‌گذارد که انقلاب پیشِ رو نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. رخنه‌ای که بدون در نظر داشتن آن، صحبت از هر امکانِ رهایی ناقص و اجرایی قابل بازگشت خواهد بود. او نه‌تنها زن خیابان انقلاب است بلکه زنی در انقلاب است؛ زنی بر بستری عاصی که روزبه‌روز وسع بیشتر می‌گیرد. او زنی در انقلاب است، چراکه در اجزای فرمی به کار گرفته در اجرای منسجمش، روی ساختارها انگشت می‌فشرد. او که بر سکوی هجو اصولی پوسیده ایستاده است از باقی مبارزاتِ برحقی که علیه ساختارهای ستم‌گرانه‌ی موجود صورت می‌گیرد جدا نیست. دهان‌کجیِ تن مصادره شده‌ی او دهان‌کجیِ یک تاریخ به مالکیت خصوصی است. این همان نقطه‌ی عطفی است که ضرورت به هم پیوستن امواج عاصی انقلاب را به یکدیگر پررنگ می‌کند. او در جای درست خود ایستاده است. همان‌جایی که در طوفان سهمگینِ انقلابِ پیشِ رو باید با فریاد تَنَش به دادخواهی از استثماری تاریخی برود که تمام او را به دار آویخته. او رهاننده‌ی برتر خویش است. پرچم خود را بالا می‌گیرد و نه خواهان آزادی مصادره به مفهوم و مدنیت سیمانی و مبتنی بر ستم که خواهان رهایی همه‌جانبه از ساختارهای کهنه و شکل نوینی از هستی است. دختر خیابان انقلاب پرچمی را بالا می‌برد که منظومه‌های تاریخی بسیاری بر روی آن حک‌شده است. او به دادخواهی تنش، هویتش، نامش، زبانش، او به دادخواهی خودش آمده است. زن خیابان انقلاب به قامت رهاننده‌ی انقلاب خوش آمده است. ª

بهمن 1397 / فوریه 2019