مبارزه برای حق سقط‌ جنین یک مبارزه‌ی طبقاتی است

مبارزه برای حق سقط‌ جنین یک مبارزه‌ی طبقاتی است

 

27 اکتبر سال‌روز تصویب قانون سقط‌جنین 1967 در بریتانیا است که امسال وارد 50 سالگی می‌شود.  طبق این قانون زنان می‌توانند با «مقررات و شرایط مشخص و محدود»ی به حاملگی خود پایان دهند: حاملگی بیش از 24 هفته نباشد، 2 پزشکِ ثبت‌شده و با «تعهد خوب اخلاقی» تأیید کرده باشند که ادامه‌ی حاملگی برای سلامت جسم و یا روان زن خطرناک است و یا جنین در شرایط سالم به دنیا نخواهد آمد و این کار تنها در کلینیک‌های دولتی یا ثبت‌شده رسمی انجام‌شده باشد.

اما هم‌زمان طبق ماده‌ی 58 و 59 قانون «جرم علیه اشخاص» سال 1861، نفسِ عملِ پایان دادن به حاملگی هنوز در محدوده‌ی جرائم است و بنابراین مجازات دارد؛ یعنی هر زنی که بدون در نظر گرفتن شرط‌های قانون 1967، به‌طور شخصی  سقط‌جنین کند و یا هر فردی که به چنین زنی کمک کرده باشد، مرتکب جرم شده و می‌توانند به زندان و یا حبس ابد محکوم شوند.

در ایرلند وضعیت حتا در این حد هم نیست. کلیسای کاتولیک نقش زیادی در جوانب گوناگون فرهنگ، آموزش، قانون‌گذاری‌ها و کدبندی‌های اخلاقی دارد و به‌طور رسمی اعلام کرده است که مخالف هرگونه حرکتی جهت آزادی سقط‌جنین است. سقط‌جنین در این نقطه از اروپایی که به دمکراسی و حقوق بشرش افتخار می‌کند، نه‌تنها جرم است بلکه تابو هم هست. حتا در مواردی که جان زن درخطر است پایان دادن به حاملگی کار آسانی نیست.

در بریتانیا شمار اعتراضات ضد سقط‌جنین افزایش‌یافته است. افراد و دسته‌هایی که به‌طور خاص از سوی مراکز مذهبی سازمان‌دهی می‌شوند، در مقابل کلینیک‌های مربوط به سقط‌جنین در تلاش برای تأثیرگذاری بر زنان مراجعه‌کننده و مردم هستند که بتوانند با درگیر کردن آن‌ها، حسی از ترس، افسوس، شرم و «گناه» ایجاد کنند.

اخیراً روزنامه‌های بریتانیا نوشتند که جمعی از متخصصینِ زنان و زایمان به‌ویژه انجمن پزشکان بریتانیا در اقدامی رسمی از نماینده‌گان مجلس خواستند که قوانین مربوط به زندان را که برای تنبیه و مجازات زنان و هر فردی که به آن‌ها کمک کرده است تا خارج از محدوده‌های قانون سقط‌جنین کنند حذف شود و به‌جای این‌که این موضوعی مربوط به جرم‌شناسی باشد، در دسته‌بندی موضوعات مربوط به‌سلامت و پزشکی قرار گیرد. در این درخواست‌ها روی‌هم‌رفته محدودیت «سقط‌جنین قانونی تا 24هفتگی» مورد چالش قرار نگرفته است.

نیت، هر چه که باشد این درخواست‌ها به نفع زنان هستند؛ اما بحث بر سر این است که یکم برخلاف تفکر موجود سقط‌جنین مسأله‌ای در محدوده‌ی پزشکی به‌مثابه‌ی یک «بیماری» که زنان باید و یا نباید با پزشک مشاوره کنند، نیست. داشتن حق کنترل باروری (چه پیش‌گیری و چه سقط کردن جنین ناخواسته) موضوعی محوری در مسیر رهایی زنان است. این‌که آیا زنان درنهایت و در هر شرایطی قادر هستند بدن خود را از مالکیت رها کرده و توان تولیدمثلی خود را کنترل کنند یا نه؟ دوم این‌که باید واقع‌بینانه اندیشید که چقدر می‌توان به این تغییرات و جهت‌گیری آن‌ها با فرض این‌که انجام بپذیرند خوش‌بین بود. تغییراتی که نه از راه آگاهی زنان و پیشتازیِ جنبش‌های رهایی زنان و با استدلالاتی که به‌طور خاص در مرکز آن مسأله‌ی مالکیت بر بدن زن و کنترل خواسته و موقعیت او و نه به‌طور کل در جهت‌گیری رهایی زنان از کنترل مردسالاری و مالکیت جامعه‌ی طبقاتی بر او؛ بلکه تنها با اتکا به تشخیص پزشکان آن‌هم با لابی‌گری با نماینده‌گان مجلس و دولت سرمایه‌داری بریتانیا، در شرایطی که در آن به‌طور مشخص حقوق زنان در حال عقب‌گرد است قصد دارد انجام بپذیرد.

جنبش ضد سقط‌جنین به لحاظ ماهیت و در کل، به‌شدت تحت تأثیر عقاید مذهبی بنیادگرایانه است ولی تلاش دارد که به استدلالات عقب‌مانده و ارتجاعی خود رنگ و بوی علمی و یا حقوق بشری دهد. آن‌ها می‌گویند: «جنین بخشی از بدن زن نیست و خود یک «شخص» است، زنده است و خصوصیات بیولوژیک کامل انسان را داشته و حق زندگی دارد. هر کاری که جنین را از بین ببرد (در هر مرحله)، در واقع یک «شخص» را کشته است و از بین بردن عمدی هر زندگی انسانی به لحاظ «اخلاقی» نادرست است».

بیایید به بنیان ایدئولوژیک آن‌ها نگاهی بیندازیم. در منطق و اخلاقیات کتاب‌های دینی هم‌چون انجیل یا قرآن نقش و جای‌گاه زنان نسبت به مردان، فرودست و به‌مثابه‌ی امری ازلی و ابدی و از روی حکمت و نظم طبیعی امور توسط «خالق هستی»، قلمداد شده است. در این متون «خالق هستی» رک و روشن می‌گوید: «زنان جایی برای تولیدمثل مردان هستند... برای آسوده‌گی مردان و در جایگاهی فرودست نسبت به آن‌ها آفریده‌شده‌اند... مردان رئیس خانواده و سرور زنان هستند و باید زنان را کنترل کنند... زنان نیز باید از مردان و شوهران‌شان اطاعت نمایند و ...»؛ بنابراین زنان موجوداتی هستند که قرار است ملک مردان و در کنترل آن‌ها بوده و کارشان خدمت به مرد و آوردن فرزند برای «او» باشد. این داستان در دوره‌ای از تاریخ اتفاق افتاده است که در آن برده‌داری و مرد/پدرسالاری، «اخلاقیات» مرسوم و کاملاً پذیرفته‌شده در آن جوامع بوده است. دورانی که زنان همراه با برده‌گان و فرزندان عملاً به مالکیت مردان درآمدند. حرکات و تمایلات جنسی زنان، به‌شدت کنترل می‌شده است تا مطمئن شوند فرزندان تنها به یک مرد تعلق دارند تا به این وسیله مالکیت ثروت مرد بتواند حفظ شود. با آمدن مذهب این اصول و مناسبات اجتماعی و فرهنگ، نهادینه و خدایی شد و اشکال ایدئولوژیک به خود گرفت. تعاریف از موجودیت و نقش زن در راستای نُرم‌ها و مناسبات موجود، این‌بار حکمت و مصلحت خدا و مقدر شده از سوی او در نظر گرفته شد و حاملگی زن نیز هم‌چون هدیه‌ای از سوی خدا و تصمیم او در ایجاد انسانی نوین که صرفاً آن را در شکم زن قرار داده است، پیش گذاشته شد.

اکنون این همان اخلاقیات است که هم‌چنان به زنان و جامعه اعمال می‌شود؛ یعنی برده‌گی زنان توسط سلطه‌ی طبقاتیِ مردسالار ِسرکوب‌گر. متأسفانه باور نداشتن به و یا حتا ضدیت داشتن با مذهب، دین و یا جامعه‌ی طبقاتی، خودبه‌خود  تضمین‌کننده و نشان‌دهنده‌ی این نیست که افراد، نگاه مردسالارانه و تفکر عقب‌مانده نسبت به زنان ندارند. می‌توان مذهبی نبود و یا حتا آرزوی داشتن جامعه‌ی بی‌طبقه را هم داشت، تحصیلات آکادمیک بالا داشت؛ اما در زندگی و روابط اجتماعی به‌ویژه مسأله‌ی زنان، دگم و غیرعلمی، یا مذهبی فکر و عمل کرد. مذهب، سنت و افکار مرتبط به آن و مناسبات برخاسته از فرهنگ جامعه‌ی طبقاتی، قرن‌هاست که در پوست و گوشت جوامع تنیده شده است و بخشی از تفکر انسان‌ها را شکل داده است. افراد آگاهانه و یا ناآگاهانه در حال تولید و بازتولید این افکارند زیرا  هم‌چنان در جامعه‌ی طبقاتیِ مردسالار بر پایه‌ی ستم و استثمار زندگی می‌کنند.

در تمام دنیا در حال حاضر هیچ دولتی نیست که در این امر دخالت نکرده و برای زنان محدودیت قرار نداده باشد. با شکل‌گیری دولت‌های سرمایه‌داری یک رابطه‌ی جنسیتی و قدرت جدید میان زن و مرد در راستای ضرورت «تولید و کنترل نیروی کار» به وجود آمد. ستم بر زن و «نقش زن به‌عنوان تولیدمثل کننده» سیستماتیک‌تر و بسیار سازمان‌یافته‌تر از نظام‌های طبقاتی مردسالار پیشین شده است که در مرکز آن کنترل زن و رحم او قرار دارد. از سوی دیگر مذهب نیز همواره در خدمت سرمایه‌داری بوده و به‌شدت در تاروپود آن تنیده شده است. تمام این‌ها برای دولت‌های سرمایه‌داری ازجمله دولت سرمایه‌داری ـ امپریالیستی بریتانیا تعیین‌کننده است. حدود 500 سال از انقلاب بورژوازی می‌گذرد ولی هنوز زنان نتوانسته‌اند حقِ ابتدایی کنترل آگاهانه بر بدن خود را داشته باشند. این به این دلیل نیست که ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری هنوز درک روشنی از این موضوع ندارند. اگر برخی حقوق زنان ازجمله سقط‌جنین در همین سطح محدود توانسته تا حدودی قانونی شود، درنتیجه‌ی مبارزات خود زنان و اجبار سرمایه‌داری و سیاست آن در شرایط خاص بوده است.  اما از آنجا که این سیستم بنیادا به نقش فرودست زن و کنترل بدن او نیازمند است، هم‌زمان تلاش دولت‌ها این بوده که به لحاظ ایدئولوژیک بتوانند مسیر این مبارزات را منحرف کنند. بورژوازی به‌طور بسیار زیرکانه عمل می‌کند. یا به‌نام «حقوق بشر» برای آن شرط و شروط می‌گذارد و یا استدلال‌هایی را تبلیغ می‌کند که درواقع ماهیت رهایی‌بخش مبارزه‌ی زنان در کنترل آگاهانه بدن و فعالیت‌های بیولوژیک خود را از نفس و هدف مبارزه جدا می‌کند تا به این شکل فضایی را حفظ کند که درنهایت بتواند ایده‌ی مالکیت بر زن و بدن او و درنهایت نوع بشر و نقش فرودست زن را تضمین کند. سیاست‌های دولت، از راه فیلم‌ها و تبلیغات رسانه‌ها، نوشته‌ها و برنامه‌های گوناگون فرهنگی و سرگرم‌کننده، افکار عمومی جامعه را طوری شکل می‌دهد که درنهایت خشونت بر زن و جای‌گاه و نقش سنتی و فرودست او را تولید و بازتولید می‌کند.

زن به‌عنوان نوع بشر و حق بدیهی بر بدن وزندگی‌اش، باید بتواند در مورد هر چیزی که در بدن او قرار است رشد نماید و تغییراتی در آن ایجاد کند، چه بخشی از بدن او به‌حساب بیاید یا نیاید، چه زنده باشد چه غیرزنده، چه یک غده و یا یک زائده نام بگیرد و چه یک جنین یا انسان، تصمیم بگیرد. این‌که بیولوژِی زن این‌گونه است، این‌که مردان چنین توانایی را ندارند و علم بشر هنوز قادر به حل مسأله‌ی تولیدمثل و برداشتن بار آن از گرده‌ی زنان نشده است؛ هیچ وظیفه‌ای را به‌طور اتوماتیک در برابر زنان قرار نمی‌دهد که مسئولیت تولید نوع بشر و نیروی انسانی را به‌طور اجباری بر عهده داشته باشند. این هسته‌ی محکم درک از موضوع حق زنان بر بدن‌شان است.

سقط‌جنین یک تراژدی و کاری شرم‌آور نیست. آن‌چه یک تراژدی شرم‌آور و ننگین است، این است که زن اجازه‌ی کنترل بدن و توان باروری خود را نداشته باشد. زمانی هم که چنین آزادی ابتدایی را ندارد، درواقع یک برده است. موضوع به همین ساده‌گی است. برده‌گی یعنی زمانی که فردی به دلیل موقعیت و یا خصوصیت بیولوژیک خود و یا توان خاصی که دارد و درست به همین دلیل می‌تواند در دل یک جامعه‌ی طبقاتی مردسالار مبتنی بر مالکیت، سودآور و منفعت‌زا باشد و توسط آن به کنترل و مالکیت درآید. لازم نیست کسی به‌طور مستقیم این را به زبان بیاورد زیرا ما هم‌اکنون در دوران برده‌گی مدرن زندگی می‌کنیم.

بنابراین ما باید در درجه‌ی اول قادر به سازمان‌دهی مبارزه‌ای باشیم که در زمینه‌های فکری و عملی بتواند مرزبندی شفاف و روشنی را در رابطه با ماهیت و هدف مبارزه‌مان داشته باشد. مبارزه برای حق سقط‌جنین یک مبارزه‌ی طبقاتی است و باید در این پرتو باشد تا بتواند نه‌تنها افکار کهنه‌ی مرتبط با مالکیت بلکه ایده‌ها و افکار سنتی برخاسته از مذهب و جهلِ نهادینه‌شده در طول قرن‌ها را نیز ریشه‌کن کند. مهم‌ترین کار در این مسیر مبارزه با ایدئولوژی و تفکری است که این وضعیت را بازتولید می‌کند، از آن نفع می‌برد و افکار عمومی را به عمیق‌ترین وجه خود شکل می‌دهد بدون این‌که افراد حتا متوجه شوند که زیر نفوذ آن هستند. جنبش‌ها و گروه‌های مخالف سقط‌جنین درنهایت، دانسته یا ندانسته درگیر یک نبرد ایدئولوژیک هستند. نبرد بین ایدئولوژی وابسته به جهل، خرافات و برده‌گی و علم رهایی زنان و بشریت از قیدوبند هر نوع ستم و استثمار؛ از چنگال دولت، مذهب و مردسالاری.

 تاریخ نشان داده است که تغییرات اجتماعی پیشرفته تنها زمانی ممکن است و به‌طور اطمینان بخشی اتفاق میفتد که جنبش پیشرویی، پشت آن باشد. دستاوردهای مبارزات زنان نیز در دهه‌ی 60 و 70 مدیون رهبری آگاهانه‌ی جنبش انقلابی زنان بود. ما نیز تنها با اتکا به جنبش انقلابی زنان در پرتو یک استراتژی رهایی‌بخش و درگیر کردن مردم و در رأس آن زنان و به چالش گرفتن و ارتقای افکار آنان در مبارزات اجتماعی است که می‌توانیم انتظار دستاوردی رادیکال با سمت‌وسوی رهایی‌بخش برای زنان داشته باشیم.

سازمان زنان 8 مارس (ایران-افغانستان)- انگلستان

24 اکتبر 2017