نقد کتاب

" حجاب و روشنفکران"

نوشته نوشین احمدی خراسانی

 اخگر فرزانه

این کتاب که در زمستان 90 منتشر شده، شامل پیشگفتار و 5 فصل می باشد. نویسنده کتاب با آوردن آمار و ارقام و به استناد متون فراوانی که به آنها رجوع کرده است، به مسئله حجاب از زمان رضا شاه تا کنون پرداخته است. او هم چنین در تمام فصول کتاب که به ترتیب تقدمِ تاریخیِ دورانِ مورد بررسی، دسته بندی شده، رویکرد و برخورد روشنفکران به مسئله حجاب را از نگاه خود بیان کرده است.

متن حاضر تلاش دارد که با نقد و بررسی بخشی از مطالب در هر فصل از کتاب، جهت گیری کلی و نقش و هدف نویسنده را در تحریف تاریخ تا حدودی روشن کند.

   پیشگفتار: 

نوشین احمدی از همان پیشگفتار با مسلم انگاشتن رهایی زنان در زمان شاه، تلاش می کند عملکرد این نیروی بغایت ضد زن، دیکتاتور، وابسته و مرتجع را، عملکردی مردمی و در راستای نیازهای زنان معرفی کند. در صفحۀ 15 کتاب می نویسد: "... اما باید صادقانه بگوییم که در زمان شاه، مادران ما با اینکه حقوق قابل ملاحظه ای به دست آورده بودند، هیچ گاه از وظا یف انسانی و اخلاقی خود شانه خالی نکردند، نه ترک خانه گفتند و نه فرزندان خود را نادیده گرفتند و نه از محبت و فداکاری شان سرسوزنی کاسته شد."

در این جا نوشین احمدی خراسانی از یک طرف با طرح "حقوق قابل ملاحظه" خواست زنان را یک بار دیگر به پائین ترین و حقیر ترین سطح پائین می آورد و رژیم شاه را برآورده کنندۀ خواست زنان معرفی می کند، از طرف دیگر تلاش دارد همان نقشی را که جوامع گوناگون (مثل بچه داری و همسر داری و...) از جمله ایران در قوانین نوشته و نانوشته، در فرهنگ و سنت جامعه برای زنان قائل هستند، به رسمیت بشناسد و آن را به عنوان "وظایف انسانی و اخلاقی" زنان پیش گذارد!

نویسنده در صفحه 18، مصرانه تلاش می کند که مساله حجاب زنان را صرفا از زاویه اجباری بودن آن مورد نفذ قرار دهد و به فلسفه و محتوای  حجاب کاری ندارد. در حالی که برخورد به ماهیت حجاب به مثابه یک امر کلی چه در شکل اجباری آن و چه در شکل "انتخابی" آن از اهمیت زیادی برخورد دار است و بدون انگشت گذاشتن بر ماهیت حجاب و کارکرد آن در نظام های زن ستیز در طول تاریخ قادر نخواهیم بود سطح آگاهی زنان را ارتقا داده و برای پایان بخشیدن به کالائی دیدن بدن زن تلاش نمائیم.

پرداختن به مساله فلسفۀ حجاب یک عرصه ضروری و پایه ای از مبارزه است که می تواند به عرصه دیگر مبارزه، یعنی مبارزه با اجباری بودن آن خدمت کند. حجاب یعنی تحکیم و تثبیت زن به عنوان کالای قابل تملک مرد. در نتیجۀ حجاب، زن به موجودی فاقد اراده بدل می شود. حجاب و پورنوگرافی دو روی یک سکه اند که استفاده از بدن زن در مرکز آن قرار دارد. در هر دو، فرهنگ و ایدئولوژیِ پدرسالار و مردسالارغالب است: مردان حق دارند بدن زنان  را از آن خود بدانند و به هر شکلی که می خواهند با آنان رفتار کنند. در حجاب بدن زن باید در یک زندان از طرف قانون و سنت و کل مردان جامعه حفاظت شود، چرا که "ناموس و شرف" کل جامعه بدان وابسته است. پورنوگرافی بدن زن را به نمایش می گذارد و به هر خشونتی دست می زند و این بدن را متعلق به همه مردان معرفی می کند. در حجاب و پورنوگرافی بدن زن مورد تحقیر و توهین و تحت انقیاد مرد قرار دارد.

نوشین احمدی پس از سالیان دراز سکوت و بی اهمیت جلوه دادن حجاب اجباریِ زنان که ریشه در مذهب اسلام دارد، امروزه تلاش دارد که نوعی از "مخالفت" با حجاب اجباری را پیش گذارد. وی در این کتاب به کرات دلیل "مخالفت "اش با حجاب اجباری را عدم مشروعیت دخالت گری دولت در حوزه خصوصی افراد ذکر کرده است. ولی چه کسی می تواند مرز بین حوزه خصوصی و عمومی را مشخص کند؟ کدام امر خصوصی است که به حوزه عمومی ربط نداشته باشد؟ از طرف دیگر این نوع نگرش دست دولت را در اعمال یورش به حوزه عمومی باز می گذارد. بعنوان مثال آیا دولت می تواند موضوع تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها، وسایل نقلیه و... را به عنوان حوزه عمومی پیش ببرد و چون حوزه عمومی است محق است؟ آن چه که نوشین احمدی از جدائی حوزه خصوصی و عمومی طلب می کند این است که این بار زنان را به چانه زنی با دولت حاکم بر سر این موضوع بکشاند و در این چارچوب به عنوان موضوعی که ربط به پایه های دمکراسی مورد علاقه وی دارد محصور کند. تو گوئی دمکراسی برای مردم در چارچوب یک حکومت ارتجاعی و زن ستیز تئوکراتیک مذهبی حاکم بر ایران قابل تصور است.  آیا این خاک پاشیدن به چشم میلیون ها زن در ایران نیست؟ اولین شرط دمکراسی در ایران جدائی دین از دولت است، موضوعی که نوشین احمدی نه تنها سخنی در باره آن در این کتاب نگفته است بلکه در طی سالیان متمادی با پیوند با زنان چادر بسر حکومتی و بطور مشخص در کمپین یک میلیون امضا، دین اسلام را مغایر با حقوق زنان نمی داند! 

فصل اول:

 در فصل اول کتاب نویسنده در بررسی مسئله کشف حجاب توسط رضا شاه، ضمن انتقاد از کسانی که تنها به نقش دولت در این رابطه می پردازند، فرهنگ سیاسی غالب در درون کشور را به عنوان عامل تعیین کننده معرفی میکند. نقدی که به این نوع نگاه وارد است این است که نویسندۀ کتاب، در بررسی مسئلۀ کشف حجاب، به تعیین کننده ترین عامل یعنی امپریالیسم و سیاستهای اقتصاد جهانی در آن دوره و نیاز روبه گسترش بازار کار به حضور زنان،  اشاره ای نمیکند و عامدانه آن را نادیده می گیرد. از طرف دیگربه این ترتیب سر سپردگی رژیم وابسته رضا شاه به امپریالیسم جهانی را پنهان کرده و عامل اجرای این طرح را فشار از پایین قلمداد می کند!

ظاهرا برای نوشین کاملا تصادفی جلوه می کند که هم زمان در کشور های تحت سلطۀ منطقه، سیاستهای مشابهی در رابطه با زنان به اجرا گذاشته می شود و هم انجمن هاو گروه های زنان عملکردهای مشابهی رابروز می دهند (در این رابطه به مثال خود نویسنده در صفحۀ 30 کتاب مراجعه کنید که تشابه نقش هدا شعراوی در مصر و صدیقه دولت آبادی در ایران را نشان می دهد). سیاست های مشابه در منطقه، بدلیل  نیاز عمومی سرمایۀ جهانی به تغییراتی در ساختار کشور های تحت سلطه است که با دیکته به سران این کشور ها به اجرا در آمده است. بررسی نقش زنان در رابطه با مسئله حجاب بدون در نظر گرفتن جایگاه طبقاتی و جایگاه اجتماعی هر یک از آنان شیوه ای است که در جای جای کتاب بشدت تبلیغ می شود و زنانی مثل مهر انگیز دولتشاهی (اولین سفیرِ زن از ایران)، فرخ رو پارسا ( اولین زن وزیر در ایران)، مهناز افخمی (دومین زن وزیر در ایران)، که همه گی از زنان حکومتی در زمان شاه بوده اند را به عنوان نمایندگان زنان ایران و پیشروان جنبش زنان معرفی می کند. این که نویسنده برای اعتبار بخشیدن به نظراتش در دوران اخیر هم دست به دامان زنان مجلس جمهوری اسلامی، برخی روحانیون و زنان حکومتی امثال زهرا رهنورد می شود، دنبالۀ همین نگرش و همین سیاست است.  چطور می توان انتظار داشت که زنان حکومتی که بخشی از بدنۀ رژیم های ضد مردمی و ضد زن، مثل رژیم شاه و جمهوری اسلامی هستند، (یعنی بخشی از بدنۀ همان رژیم هایی که خود عامل به زنجیر کشیدن زنان اند) بتوانند نقش شوالیه های ناجی زنان را بازی کنند؟ مساله این است که نوشین احمدی نه تنها امروز و در این کتاب، بلکه سالیان متمادی است که زد و بند با زنان حکومتی و غیر حکومتی اصلاح طلب را اساس فعالیت خود قرار داده است. وی با اتکا به این زنان می خواهد با تغییر برخی از قوانین، آن را برای زنان قابل تحمل تر کند، همان کاری که مهرانگیز دولتشاهی و مثالهم در زمان شاه کردند، و این را فشار از پائین معرفی کند.

در صفحۀ 41 کتاب در رابطه با چگونگی پیاده شدن طرح کشف حجاب می خوانیم: "... مردان روشنفکر و تجددخواه که عمدتا در خارج از کشور تحصیل کرده و به کشور های همسایه (از جمله ترکیه) رفت و آمد داشتند، توانستند  از طریق قدرت رضا شاه و همراه کردن او، این رویکرد تازه را در جامعه پیاده کنند." (تاکیدات از من است) و باز در صفحه 46 می خوانیم: "... کشف حجاب رضا شاه در مجموع، برآیند خواسته روشنفکران و تجددگرایانِ آن زمان بود،." جملات بالا مستقیما این معنا را در ذهن خواننده ایجاد می کند که،  رضا شاه تحت تاثیر نیروهای روشنفکر و تجددخواه داخلی قدم بر می داشته و اهداف مردمی را دنبال می کرده و نه در پاسخ به فرامین دیکته شده توسط اربابان جهانی اش. همان طور که در بالا نیز اشاره شد، موضوع کشف حجاب در دوران رضا شاه را باید در چارچوب سیاست های آن دوره بنابر نیاز کشورهای امپریالیستی مورد بررسی قرار داد و نه در چارچوب مخالفت روشنفکران جامعه. اگر امروزه جهانی شدن سرمایه را بررسی کنیم، می بینیم که خیل عظیم زنان در سراسر جهان خصوصا زنان در کشورهای جهان سوم وارد بازار کار شده اند و در نتیجه این وارد شدن برخی از سنت ها ی فئودالی نیز تغییراتی کرده است. با منطق نوشین احمدی باید بگوئیم که امپریالیستها بانی تغییرات به نفع مردم و مشخصا زنان شده اند و آنان را از قید این سنت ها "رها"کرده اند. اما کیست که نداند این انباشت سرمایه و نیازهای سرمایه داری است که در هر جا که وارد می شود، بنا بر نیاز "تغییراتی" را دربافت این کشورها ایجاد می کند. اما از آنجا که این تغییرات، ریشه ای نیست و از طریق یک دگرگونی انقلابی بدست نیامده است، نمی تواند زنان را بطور واقعی از بند سنت، عرف و فرهنگ فئودالی و عقب مانده رها کند. بطور مثال سنت ارتجاعی و پس مانده هزاران ساله ناقص سازی جنسی دختران خردسال به قوت خود باقی است.

موضوع دیگر این است که نوشین احمدی اصرار داشته و دارد که همواره نقش پل بین مردم و دولت را بر عهده گیرد. در این راستا است که هر "مخالفتی" از طرف روشنفکران و یا خادمین دولت های حاکم چه در دوران رضا شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی را به عنوان خواست های مردمی جا می زند و تمام سعی و کوشش اش را می کند که این "خدمات" را به خورد زنان و مردم جامعه بدهد.

اما تلاش نویسنده برای مخدوش کردن مرز بین حکومت ضد مردمی با آحاد جامعه به همین جا  محدود نمی شود و بر پایۀ همین نگرش است که نویسنده،  در صفحات 66-67 کتاب، دلسوزانه جمهوری اسلامی را به کسب تجربه از شیوه برخورد رضا شاه به مسئله حجاب دعوت می کند و می نویسد: "... همان طور که امروز نیز عدم انعطاف پذیری حاکمیت در برابر "سبک زندگی زنان" ونوع پوشش شان (حتی در غالب مقررات مربوط به قانون فعلی حجاب) و سرکوب "بد حجابی"، (و نه لزوما بی حجابی)، می تواند به واکنش غیرمنطقی دیگری بیانجامد." جمهوری اسلامی سی و چهار سال است که با استفاده از این واژه ها (بدحجاب و بی حجاب) تلاش کرده است که از یک طرف بین زنان تفرقه بیاندازد و از طرف دیگر دختران شورش گری که هر روز با نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در مصاف هستند را کنترل کند. این چه فعال جنبش زنانی است که از بد حجابی و بی حجابی حرف می زند. استفاده و صحه گذاشتن بر روی این واژه ها صحه گذاشتن بر روی سیاست های این رژیم در مورد حجاب است.

با این نگرش است که نوشین احمدی به جمهوری اسلامی توصیه می کند که کمی انعطاف داشته باشد و حداقل مثلا سرکوب کردن را نه متوجه بد حجابان بلکه بی حجابان نماید  تا با واکنش غیر منطقی )بخوانید شورش عمومی زنان برای تغییرات بنیادی) در آینده مواجه نشود. از مباحث دیگری که در این فصل قابل بررسی است نگرش نویسنده به مسئلۀ حقانیت و دمکراسی است. در صفحات 72 و 73 می خوانیم: "...  ر پروسۀ جستجو برای کشف راه های گذار به دمکراسی و مدرنیت، اتفاقاً موضوع بر سر حقانیت" خواسته ها نیست، بلکه در پروسۀ گذار جامعه به سوی تحقق سامانی  دمکراتیک، "چگونگی" و روش تحقق خواسته های متنوع اقشار و گروه های اجتماعی است که روند دمکراتیک در یک جامعۀ چند فرهنگی را رقم می زند."

یکی از نقاط برجسته اختلاف توده زنان ایران با نوشین احمدی در همین جاست. اتفاقاً موضوع دقیقاً بر سر حقانیت خواسته هاست. همانطور که قبلا هم گفتیم این روشن است که خواسته ها و مطالبات نظامی مثل جمهوری اسلامی و زنان وابسته به این نظام در جهت سرکوب و به زنجیر کشیدن زنان ایران خواهد بود و هیچ قرابتی با مطالبات زنان ایران نداشته ونمی توان این تضاد خصمانه را با واژه های ملایمی چون  "خواسته های متنوع " تلطیف کرد.

بنابر این تعریفی که این کتاب از دمکراسی می دهد چیزی نیست به جز حفظ و تحکیم پایه های نظام موجود. سئوالی که مطرح است این است که، این دمکراسی و مدرنیتی که نوشین احمدی در زرورقی از کلمات زیبا می پیچد اصولا قرار است چه خدمتی به جامعه بکند. اگر قرار باشد خواسته های متنوع اقشار و گروه های مختلف اجتماعی (بخوانید آحاد جامعه و سرکوبگران آنان) مسالمت آمیز متحقق شود، از آنجا که خواسته قشر حاکم، سرکوب مطالبات سایر اقشار است، و تحقق این دو هم زمان با هم غیر ممکن است، قطعا آن قشری توان تحقق خواسته هایش را خواهد داشت که در قدرت است. در اینجا چیزی برای اقشار تحت ستم نمی ماند بجز پیکر هولناک زرورق پیچیده شدۀ سیستمی که مانع تحقق ابتدایی ترین خواسته هایش می شود. این پیکر هولناک همان چیزی است که نوشین احمدی آن را با نام دمکراسی تعریف می کند.

آنچه زنان ایران و تودۀ مردم به آن نیاز دارند تحقق مطالبات بر حقشان است و بنابراین حقانیت مطالبات قبل از هر چیز، تعیین کنندۀ برخورد ما با آن است. کنترل زنان به وسیلۀ حجاب و قوانین ضد زن جمهوری اسلامی از مطالبات قشر زنان و مردان وابسته به حکومت است. 

فصل دوم:

این فصل  از کتاب شرایط جامعه و زنان را بعد از خروج رضا شاه از کشور (1320) تا قبل از سال 1342 بررسی میکند و مدعی معرفی جنبش زنان در فاصله این سالهاست. جامعۀ موعود و مدل دمکراسی انتخابی نویسنده، مدل کشور های سرمایه داری و امپریالیستی است. نروژ و امریکا را به عنوان کشور هایی که دمکراسی در آنها نهادینه شده است مثال می زند و البته کلامی از عملکرد این کشور ها در کشور های تحت سلطه نمی آورد. نوشین احمدی از مافوق سودی که با جهانی شدن سرمایه، از طریق صدور سرمایۀ مالی و صنعتی به کشور های توسعه نیافته، به قیمت فلاکت  و بردگی هزاران زن و مرد و کودک در سراسر جهان، نصیب امپریالیسم میشود سخنی نمی گوید. او توضیح نمی دهد که حضور نظامی آمریکا در افغانستان و عراق در کجای این دمکراسی می گنجد. از این سخن نمی گوید که اگر سطحی از رفاه و آزادی در کشور های امپریالیستی برای خاموش نگاه داشتن ساکنانش مهیاست، این تنها به قیمت عدم امنیت و فقر و فلاکت در کشورهای تحت سلطه می باشد. سوختن صدها کارگر درکارگاه های تنگ و تاریک و فاقد حداقل استاندارد های ایمنی در بنگلادش و پاکستان و مرگ  در زیر آوارِ دخمه هایی که به آن نام کارگاه تولیدی داده بودند، برای چند هزاران زن که در بدترین و نا امن ترین شرایط،  با نازل ترین دستمزد ها برای سود های کلان سرمایه های امپریالیستی کار می کردند، گوشه هایی از عملکرد این "دمکراسی " در جهان است.

نویسندۀ این کتاب در تعریف خود از دمکراسی موجود در کشور های سلطه گر، از عملکرد نظامی و اقتصادی این "حکومت های دمکرات"، در کشور های تحت سلطه، سخنی به میان نمی آورد که مبادا بزک از چهرۀ زیبایِ دمکراتیک آنان پاک شده و هیولا پدیدار گردد. در صفحات بعدی به چگونگی رفع قانون بی حجابی اجباری از دیدگاه نویسنده بر می خوریم . که یکبار دیگر بر روشنفکرانه بودن عملکرد رضاشاه تاکید می گذارد. مطابق نظر نویسنده به دلیل فشارهای روحانیت که رویکرد روشنفکرانه و مدرنیت رضاشاه را تاب نمی آوردند، محمد رضا شاه ناگزیر به عقب نشینی شد و مسئلۀ کشف حجاب پس گرفته شد.

در این بخش از کتاب نویسنده به طور مفصل به تاریخچه و نقش انجمن ها و گروه های زنان پرداخته ولی از آنجا که بازعامدانه  همه را در یک توبره ریخته، از خواندن آن هیچ تصویر دقیقی از توازن قوای سرکوبگر و سرکوب شده، نصیب خواننده نمی شود. وی با تجرید وقایع تاریخی از محیط پیرامونشان، آن طور که برای تائید گفته هایش نیاز دارد به تاریخ سمت و سو می دهد و آن را به شیوۀ کتابهای درسی در این حکومت ها تحریف می کند. 

در صفحۀ 106 کتاب، نویسنده، برخورد صدیقه دولت آبادی را در برابر نادیده گرفتن حق رأیِ زنان توسط دکتر مصدق با برخوردِ تشکیلات زنان حزب توده مقایسه می کند و  رویکرد صدیقه دولت آبادی را که انتخاب سکوت و صبر بود را نقد می کند ولی آن چه در مقابل، تأئید میکند این است که تشکیلات زنان حزب توده از طریق رجوع به مجامع بین المللی علناً به اقدام دکتر مصدق اعتراض می کنند. اولا در تحلیل این برخوردِ زنانِ حزب توده، نوشین احمدی دعواها و سیاست های جاری آن زمان را ندیده می گیرد و توضیح نمی دهد که این رویکرد در واقع دنباله روی از سیاست کلی حزب توده بود که ملی شدن نفت را محکوم می کرد، به این دلیل که ملی شدن نفت باعث کنترل نفت شمال که در آن زمان دست شوروی بود، می شد و در انتخابِ این رویکرد حمایت از حقوق زنان نقشی بازی نمی کرد. دوماً این حرکت و هم چنین ارزیابی مثبت نوشین احمدی از آن، خریدن وجهه برای مجامع بین المللی است. همان مجامعی که هر جا منافع امپریالیستها را در خطر دیدند چشم بروی هر جنایتی بستند. برای مثال کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان 67 با سکوت همین مجامع بین المللی برگزار شد. ولی همچنان نویسنده در قبال این مجامع بین المللی همان سیاستی را در زمان جمهوری اسلامی دنبال و تایید میکند که حزب توده در زمان شاه میکرد. در صفحات 112و 113 شاهدیم که نویسنده با تاسف از این یاد می کند که بعد از سال 1342 جنبش زنان گفتمان مستقل و تأثیر گذار خود را از دست می دهد و اصل واساس جنبش زنان به عنوان پایگاهی برای حفظ منافع مشترک زن ایرانی از بین می رود. این که در آن سال ها، زنان به دلایل عقب افتادگی جامعه، فرهنگ و سنت و غیره مبارزه را ادامه ندادند، جای تاسف است.

اما نوشین احمدی خراسانی مدعی فعال جنبش زنان، خود در خیزش 88 اصرار می ورزید که زنان نباید با طرح خواسته های خود در مبارزه حضور یابند. وی در آن دوران تمام تلاش خود را بر این گذاشت که بتواند زنان را قانع کند که چرا باید به دنبال "رأی من کو" باشند و چرا این یکی از اصلی ترین و مهم ترین حق شهروندی است. این کوشش ها در راستای این بود که به این وسیله بتواند جنش زنان را منحرف کرده و آن را به زیر پرچم جناحی از حاکمیت زن سیتز اسلامی بکشاند.

طی گزارشاتی که نویسنده در رابطه با فعالیت انجمن های مختلف زنان وابسته به دربار، ارائه می دهد، می بینیم که چطور این گروه های زنان بشدت با هم رقابت می کردند که بتوانند اشرف پهلوی یعنی خواهر شاه و رئیس مافیای مواد مخدر ایران را به پذیرفتن مقام ریاست انجمن، حزب و یا گروهشان راضی کنند و مثلا در صفحۀ 122  می خوانیم که چطور نویسنده اعمال این گروه ها را تطهیر می کند و "منتقدانه" ترین سخنش این است که ضرورت نداشته که این همه تلاش، همت و از خودگذ شتگی را به خاندان سلطنت منتصب کنند. نوشین احمدی می نویسد: "بی شک چنین تلاش هایی (یعنی همراه کردن بخش هایی از هیئت حاکمه از سوی کنشگران جنبش زنان برای پیش برد حقوق و منافع زن ایرانی) همواره در جنبش های زنان در سراسر جهان امری پذیرفته شده و اتفاقا ضروری بوده است اما به نظر می رسد آنچه واقعا ضرورت نداشت انتصاب این همه تلاش و همت و از خود گذشتگی فعالان جنبش زنان و (دستاوردهایشان) به خاندان سلطنت بود." نوشین احمدی از لابلای صفحات تاریخ جهان، کسانی را جستجو می کند که به اسم جنبش زنان با دولت هایشان و یا بخش هائی از آن همراهی کردند و از این همراهی به عنوان پلکانی برای بالا کشیدن خود استفاده کرده اند. چرا که او بیش از هر زمان دیگر نیاز دارد که همراهی،  همگامی و هم فکری خود با سران و سلاطین جمهوری اسلامی و زنان مجلسیِ آن را عملی به حق و ضروری معرفی کرده، برای خود پشتوانه ایجاد کند و از این طریق خود را هر چه بیشتر به دایره حکومت نزدیک ترکند.

همراه کردن حکومت ضد زن، جانی، خون خوار و فاسد پهلوی با کدام جنبش زنان و از طرف کدام اقشار می تواند پذیرفته و ضروری باشد؟ آن جنبش زنانی که پتانسیل همراهی و مشارکت در جنایات چنین رژیمی را داشته باشد مطمئنا نمایندۀ تودۀ زنان ایران نخواهد بود. 

 نویسنده در این کتاب، بارها از زنانی که با رژیم پهلوی نزدیک و یا بخشی از آن بودند و در مقابل افکار و عقاید انقلابی قرار داشتند، به عنوان ناجیان  زنان یاد می کند. یکی از زنانی که از خدماتش در این کتاب بسیار قدر دانی شده، ستاره فرمان فرماییان است. ستاره فرمان فرمابیان در خاطراتش که می توانیم در صفحۀ 126 بخوانیم چنین می نویسد: "کوشش های من در جلوگیری از نفوذ افکارو عقاید تند انقلابی در بین دانشجویان ثمری نداشت. این ایده های انقلابی توسط جنبش دانشجویان خارج از کشورترویج و تبلیغ می شد و نفوذ افکار انقلابی، تمام مراکز تحصیلی کشور را در بر گرفته بود." کوششهای ستاره فرمانفرماییان از جمله همان "تلاش و همت و از خود گذشتگی فعالان جنبش زنان" است که نوشین احمدی ضرورتی به انتصاب آن به خاندان سلطنت نمی بیند. فرمانفرماییان به صراحت و با وقاحت تمام به  تلاش خود در ممانعت از رشد آگاهی در بین جوانان  اشاره می کند. آگاهی انقلابی که می توانست پایه های تخت سلطنت را بلرزاند، برای همۀ آنانی که حفظ این تاج و تخت  برایشان حیاتی بود، یک زنگ خطر جدی تلقی میشد. و باز در صفحۀ 133 نویسنده به کسانی که به انگیزۀ حاکمیت در اعطای حقوق شهروندی شک می کنند به شدت انتقاد می کند و به این ترتیب خواننده را ترغیب می کند که ساده لوحانه و بدون در نظر گرفتن ماهیت هیئت حاکمه، بپذیرد  که اعطای این حقوق می تواند یک عمل خیر خواهانه از طرف حاکمیت باشد.

آنچه در این کتاب، بار ها به آن بر می خوریم این است که نویسنده عامل اصلی در تحمیل حجاب اجباری و بطور کلی موقعیت فرودست کنونی زنان را نه حاکمیت، بلکه نیروهای ضد شاه و ضد جمهوری اسلامی می داند. اگر جنبش ضد شاه را به نیروهای مذهبی و نیرو های چپ تقسیم کنیم، در رابطه با رهایی زنان به طور کلی نمی توان انتظاری از نیروهای مذهبی داشت. مذهب ایدئولوژی است که در آن جایگاه فرودست زنان رسماً پذیرفته شده و نیروهای حامل این ایدئولوژی حد اکثر می توانند مثلاً در مورد عمق چاله ای که برای سنگسار زنان حفر می شود، اختلاف نظر داشته باشند و نه در مورد اصل برابری. نیروی دیگر مطرح در جنبش ضد شاه جریانات چپ بودند. این جریانات حامل ایدئولوژی هستند که بر پایۀ برابری وعدالت اجتماعی استوار است و بنابر این در رابطه با جنبش زنان باید مسئول و پاسخگو  باشند. نقدی که بر این نیرو به طور کلی وارد است این است که بهای لازم را به جنبش زنان نداده و به جای متشکل کردن زنان حول مطالبات مستقل جنسیتی اشان  مسئله مبارزه برای رهایی زن را به بعد از پیروزی انقلاب حواله دادند. ولی این انتقاد با آنچه نوشین احمدی در کتابش به آن می پردازد تفاوت ماهوی دارد. نوشین با اصرار تمام نقش حکومت و اربابان خارجی اش را در سرکوب جنبش زنان، کم رنگ کرده و حتی برعکس، آنان را دارای پتانسیل رها سازی زنان می خواند ودر عوض جنبش چپ را در ستم بر زن و فرو پاشی جنبش زنان به عنوان مقصر اصلی معرفی می کند؛ این در حالی است که جنبش کمونیستی در سطح جهان خصوصا در کشورهای سابقا سوسیالیستی نشان دادند که موضوع آزادی و رهائی زنان از چه درجه از اهمیت برخوردار است و بر پایه آن پیشروی های قابل ملاحظه ای را سازمان دادند. و بر کسی هم پوشیده نیست که هم اکنون درون جنبش زنان، آگاه ترین و انقلابی ترین بخش این جنبش، زنان چپ و کمونیست هستند. وجود این دسته از زنان باعث شده است که جنبش زنان ایران نه برای خواسته های حقیر و کوچک بلکه برای در دست گرفتن سرنوشت خود و سایر ستمدیده گان، مبارزه را بر علیه رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی به پیش برند.

فصل سوم:

این فصل به جایگاه جنبش زنان در سالهای 42 تا 57 و انقلاب 57  می پردازد؛  البته از همان دیدگاه مغرضانه ای که نتایج مطلوب نویسنده را استنتاج می کند و تاریخ را تحریف می نماید. در تحلیل نویسنده، اتفاقات داخلی ایران کاملا انتزاعی بررسی می شود. گویی ایران نه در کرۀ زمین بلکه در کره ای مجزا به حیات اقتصادی و سیاسی خود ادامه می دهد و هیچ رابطه ای با جهان ندارد و این تفکر را به خواننده القا می کند که حاکمیت این کشور در زمان رضا شاه، در زمان محمد رضا شاه و همچنین در زمان جمهوری اسلامی حاکمیتی مستقل از امپریالیستها بوده است. امروزه حتا جریانات راست و ارتجاعی وابسته بودن رژیم های پهلوی به امپریالیستها را رد نمی کنند و آن را به عنوان پدیده ای که باعث "پیشروی" جامعه ایران شده است معرفی می کنند. بررسی و تحلیلهای نوشین احمدی خراسانی در رابطه با مستقل بودن رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی تحریف آشکار تاریخ است برای این که بتواند راه را برای مماشات و سازش با جمهوری اسلامی باز کند. یک بار دیگر در ادامه تحریف تاریخ  خصوصا برای نسل جوان در مورد وقایع دوران انقلاب در صفحه 155 آمده است: "به عبارتی روشن و بی تعارف، باید گفت که: کنترل بر پوشش زنان در انقلاب 57 به هیچ وجه موضوعی فردی نبود بلکه یکی از نماد های اصلی و رمز آلود "جنبش ضد شاه" بود... ." طرح چنین ادعای بی اساسی آن هم در زمانی که هنوز جمع کثیری از شرکت کنندگان در انقلاب زنده اند و دچار فراموشی هم نشده اند، دور از احتیاط است. حد اقل زنان و مردانی که از قبل از انقلاب و سال های اولیه انقلاب در مبارزات شرکت داشتند به یاد می آورند که حضور نیروهای چپ  و کمونیست در جنبش ضد شاه نه یک حضور فرعی بلکه یک وزنۀ سنگین و تعیین کننده بود. معرفی جنبش ضد شاه به عنوان یک جنبش مذهبی و پنهان کردن واقعیت حضور صف های طویل تظاهرات چپ ها که در آن حتی یک زن هم با روسری دیده نمی شد و در تمامی دوران انقلاب و سال های اولیه بعد از حاکمیت ضد انقلاب حضور پر رنگ خود را در خیابان ها و دانشگاه های تهران و شهرستان ها به ثبت رسانده بود، چیزی به جز تحریف مغرضانۀ تاریخ نیست. پاک کردن حافظۀ تاریخ از وجود و مبارزات وسیع  جنبش چپ همان سیاستی است که حاکمیت با کشتار، تبعید و زندان خیل عظیمی از مبارزان جنبش سعی کرده است انجام دهد و دقیقا نویسنده هم با تحریف تاریخ، این سیاست را حمایت می کند. 

درست است که جنبش چپ مسئلۀ حجاب و حجاب اجباری و مبارزه زنان علیه آن را، جدی نگرفت. اما هرگز جنبش چپ آن را تأیید نکرد. این جنبش، حجاب را چه از نوع اجباری یا "اختیاری" سمبل اسارت می دید. و زنان چپ هم آن را در هیچ دوره ای از تاریخ برنگزیدند. اگر جایی برای رعایت مسائل امنیتی از حجاب به عنوان یک تاکتیک استفاده شده، این به معنی تأیید و تبلیغ و انتخاب این پوشش نبود.

نکته دیگری که در این کتاب قابل توجه است این است که نویسنده تنها  اجبار در حجاب را به "چالش "می کشد. در صورتی که حجاب در اساسش ضد زن است، چه اجباری و چه "اختیاری".

حجاب زن را کالا می کند و وظیفه کنشکر زن، سر فرود آوردن در مقابل عقب افتادگی زنان نیست بلکه آگاه کردن آنان است که به خودشان به عنوان یک انسان نگاه کنند نه یک شیئی ای که باید مورد تملک مردان خانواده باشند. از سوی دیگر نویسنده برخوردی به روی دیگر سکه، یعنی سکسیسم و استفادۀ کالایی از بدن زن ندارد. همانطور که پیشتر آمد زن از دیدگاه مذهب کالایی است که متعلق به صاحب آن (پدر، برادر، همسر..) می باشد. و حجاب وسیله ای است که کالا بودن زن را تحکیم می بخشد و این کالا را از دسترس غریبه به دور می دارد؛ ولی روی دیگر سکه هم برخوردی است که امروزه جهان سرمایه داری و غرب به زن دارد. از دید نظام سرمایه داری هم، زن کالاست. کالایی که ارزشش با میزان زیبایی و فریبندگی ظاهرش ارزیابی می شود. تجارت سکس بعد از اسلحه به دومین تجارت پر سود دنیا بدل شده است.

مسابقات ملکه زیبایی و جراحی های بیشمار زیبایی، فیلم های پرنو، مدل های عکاسی و تبلیغاتی و...هر روز بیشتر به جایگاه فرودست زن به عنوان کالا تأکید می ورزند. با ورق زدن مجلات زنان در غرب براحتی می توان دید که مدیای غرب برای مخاطبین زن خود چه مطالبی درج می کنند، تا بتوانند کالائی بودن زنان را در این نظام در فکر و عمل زنان نهادینه کنند. مطالبی که به اندازۀ دور سینۀ فلان هنرپیشه و چگونگی داشتن چهره و بدنی جذاب خلاصه می شود. اما  در کتاب "حجاب و روشنفکران " هرگونه انتقادی به سیاست های زن ستیزانۀ غرب تقبیه می شود. تمامی مباحثی که این سیاست ها را مورد حمله قرار می دهد  در ردیف بحث های ناموس پرستانۀ ارتجاعی و مرد سالارانۀ نیروهای مذهبی قرار می دهد تا کسی جرأت نکند سیاست های ضد زن سرزمین های موعودِ نویسنده را افشا کند.

فصل چهارم:

 این فصل وقایع بعد از انقلاب و برخورد زنان به اجباری شدن حجاب را بررسی میکند. در این فصل هم مثل فصول قبلی، زنان حکومتی، به عنوان نمایندگان زنان ایران معرفی می شوند و راهپیمائی 5 روزه با شکوه زنان علیه حجاب اجباری در 8 مارس 57 بی اهمیت و کوچک جلوه داده می شود. در صفحۀ 192 آمده: ".... در واقع در آن دوره التهاب انقلابی، "لشکر کشی به خیابان" و بسیج مردمی برای گروه های مختلف حامی انقلاب به راحتی قابل تحقق بود و به تلاش جانفرسا برای بسیج گری، نیاز چندانی نداشت... در واقع برگزاری تجمع و راهپیمایی در روزهای ملتهب انقلاب قابل مقایسه نیست با روزهائی که جامعه در آرامش  به زیر سایه دولتی مستقر و با ثبات، بسر می برد. از همین رو وقتی به کل تظاهرات و جمعیتی که به منظور اعتراض (و نیز برای شرکت در "مراسم 8 مارس") شرکت کرده بودند نگاه میکنیم نمی توان این تظاهرات و راهپیمایی ها را در مجموع اش "واکنش بسیار گسترده" از جانب زنان قلمداد کرد... اولا بر خلاف آنچه نویسنده ادعا میکند، در آن روز ها مقابله کردن با رژیمی که به اسم انقلاب به قدرت سیاسی رسیده بود کار بسیار شاقی بود و هر انتقاد کوچکی می توانست از جانب حتی مردم عادی به خشونت کشیده شود. زنان اولین بخش از جامعه بودند که مورد حمله قرار گرفتند ولی با مبارزات شان ارتجاع ضد زن تازه به قدرت رسیده را به عقب کشاندند و هریک از سران و سلاطین رژیم را علنا به پس گرفتن حرف خود واداشتند.

حضور هزاران زن به مدت 5 روز در خیابان با شعار های انقلابی علیه حجاب اجباری، آن هم در شر ایطی که بنا بر شواهد تاریخی، تعداد زیادی  حزب اللهی با چاقو و قمه به صف تظاهرات حمله می کردند، رادیکال ترین حرکت وسیع و مستقل زنان حول مطالبات جنسی اشان در طول تاریخ جنبش زنان است. کیت میلت می گوید که یکی از بزرگترین تظاهرات هائی بوده که در آن دوره در سطح جهان اتفاق افتاده است آنهم برای دفاع از ماهیت انقلاب که قرار بود با آن به عقب بر نگردند و اولین نیروی اجتماعی بود که بدرستی این شعار که "آزادی زن معیارآزای جامعه است" را پیش گذاشت. این تظاهرات نقطۀ عطف تاریخ مبارزات جنبش زنان است. نوشین احمدی با بی اهمیت شمردن این تظاهرات، قصد دارد بخش اصلاح طلب جنبش زنان و حرکت های زنان حکومتی در قبل و بعد ازانقلاب را که با آویزان شدن به بارگاه رژیم قصد اصلاح چند قانون را دارند، عمده جلوه دهد.

 در صفحه 193 نویسنده از سخنرانی خانم گوهرالشریعه دستغیب در تظاهرات بزرگ موافقان حجاب می نویسد ولی "یادش" رفته از خانم زهرا رهنورد که در آن روزها در دانشگاه های ایران به سخنرانی در رابطه با حجاب می پرداخت بگوید. از کسی بگوید که از "زیبائی حجاب می گفت و جاب را به عنوان پرچم ملی ایران معرفی می کرد که رضا شاه این پرچم ملی را بر باد داد"! در آخر صفحۀ 194و ابتدای 195 مینویسد:"... زنانی که در گروه های سیاسی چپ فعال بودند اساساً دیگر قادر به ادامۀ مبارزه علیه اجباری شدن حجاب نبودند، چرا که آنان به واسطۀ فشارها و بسته شدن فضای سیاسی، یا در حال خروج از کشور بودند و یا به همراه هم حزبی های خود، مورد تعقیب نیرو های امنیتی رژیم نو پای اسلامی قرار گرفته بودند، و یا برای آنکه می خواستند با زنان هوادار رژیم سابق، همگام و همراه نشوند از مبارزه برای حق پوشش خود دست شستند." نویسنده از بسیاری از زنانی که به دست رژیم به زندان افتادند و در زندان مخوف این رژیم بر علیه حجاب مبارزه کردند و بسیاری اشان به خاطر مخالفت با استفاده از حجاب در زندان شکنجه شدند و جانشان را از دست دادند،  حرفی به میان نمی آورد. در چندین کتاب منتشر شده از خاطرات زنان زندانی سیاسی، این موارد مشهود است. نوشین احمدی اما به این بخش از تاریخ کاری ندارد چرا که به دنبال این است که تاریخ مبارزات زنان چپ و انقلابی را تحریف کند و آنان را نزد جوانان به عنوان نیروئی بی عمل و پاسیو معرفی کند.

فصل پنجم:

نوشین احمدی برای توجیه این که چرا سالیان درازی یک کلمه در مورد حجاب که هیچ، حتی حجاب اجباری هم نگفت و در نوشته های گذشته اش، با مثال زنان مُحَجبِه بزفروش از اینکه زنان، خود حجاب را برگزیده اند، نوشته است،  به یاد این افتاده است که برود و دست به دامان همه پرسی های نوع جمهوری اسلامی بشود. تا دقیقا همان خط همیشگی را که حجاب برای بسیاری اهمییت ندارد، به پیش ببرد. نویسنده همواره با اتکا به مطالبات عقب افتاده ترین اقشار جامعه، رسالت پیشروان جنبش زنان را به سر فرود آوردن در مقابل این عقب افتادگی تقلیل می دهد؛ نه اینکه ارتقا آگاهی آنان را در دستور کار خود بگذارد. از طرف دیگر اگر موضوع حجاب برای زنان اهمیت ندارد چرا جمهوری اسلامی تنها کشور مسلمان است که برای کنترل "بی حجابی" نیروی سرکوبگر در خیابان ها دارد؟ چرا هر روزه هزاران زن و دختر جوان با این نیروها درگیر هستند؟ در همین فصل، نوشین احمدی به دلخواه جنبش زنان ایران را به دو بخش تقسیم می کند. گرایشی که محور گفتمان خود را بر سکولاریزم بنا کرده است و رویکردی که محور گفتمان خود را بر دمکراسی قرار داده است.

باز معلوم نیست که نویسنده چطور به این جمع بندی رسیده که گرایشات جنبش زنان را می توان به این عناوین (سکولاریزم محور و دمکراسی محور) خلاصه کرد. سکولاریزم یا جدایی دین از قدرت سیاسی شرط لازم برای رهایی زنان است ولی شرط کافی نیست. زنان رادیکال و چپ، سکولاریزم را نه هدف غایی بلکه قدم اول برای رهایی زنان ایران می دانند؛  بنابراین سکولاریزم به تنهایی گویای نگرش و محور گفتمان این زنان نیست. ولی نویسنده تعمداً جنبش زنان را در چارچوبی تعریف می کند که بتواند به راحتی آن را نقد کرده،  دست آخر از این جدل پیروز بیرون بیاید. در حکومت مذهبی مثل جمهوری اسلامی که خود را با قوانین مبتنی بر اسلام تعریف میکند، حجاب زنان و سایر نمادهای مذهبی نقش پرچمی را بازی میکند که اقتدار و استمرار حکومت را به آحاد جامعه و به جهان می نمایاند. به همین دلیل است که جمهوری اسلامی و همۀ انانی که در حفظ شالودۀ این نظام ذینفع هستند. هیچگونه مخالفتی با  استفاده از نماد های مذهبی در سطح جامعه و در عرصۀ عمومی را بر نمی تابند. در صفحۀ 253 آمده: "...  اما مشکل وقتی شروع می شود که در یک همذات پنداری صوری وتخیلی، هدف حذف همۀ نماد های دینی (حتی نماد های دین سنتی ) در پهنۀ جامعه و عرصۀ عمومی، به مثابه حذف این نهاد ها از ساختار دولت معرفی و توجیه می شوند." همانطور که قبلا گفته شد حجاب و سایر نمادهای دینی ضد زن ( حتی نمادهای دین سنتی)، نماد حقیر و فرو دستی زنان هستند. این حق زنان است؛ که اجازه ندهند که رهایی و استقلال شان برای تحکیم شالودۀ نظام جمهوری اسلامی هزینه شود . حقیقت نزد زنان  معنی ای جز این ندارد نکته ای که در لابه لای کتاب بارها به آن بر می خوریم این است که حقیقت مطلق وجود ندارد. بر اساس این حکم، نویسنده به اینجا می رسد که بگوید همه حق دارند و مرزی بین حق و ناحق موجود نیست. باز هم با مخدوش کردن مرز دوست و دشمن تلاش دارد این توهم را ایجاد کند که اصولا دشمنی وجود ندارد که لازم باشد با آن برخورد قهر آمیز کرد و نتیجاً فلسفۀ  عدم خشونت و کثرت گرایی را با تعاریف خاص خود تبلیغ می کند. در این رابطه میتوان مثلا به مطلبی که در صفحۀ 254  آمده  اشاره کرد: "در واقع ذهنیت اتوپیا گرا که خود را صاحب اختیار همۀ حقیقت (حقیقت مطلق) می داند، معمولا از مشارکت با نیروهای دیگر پرهیز میکنند. " و چند خط پایین تر: "...  اگر هر فرد یا نیروی اجتماعی، آمال و حقیقت خود را "مطلق" بپندارد و با استناد بر این باور رمانتیک و غایت نگر، پروژه های اجتماعی و باورهای خود را "حقیقت مطلق" و در نتیجه بی نیاز از مشارکت و همکاری با دیگر نیرو ها و حقیقت ها، تصور کند آنگاه آن نیروی اجتماعی، نا خواسته این پتانسیل  را در خود ایجاد می کند که به جای تکثرگرایی، به مغاک هولناک انحصار طلبی و حذف دیگران و نهایتا "خودکامگی" کشیده شود، حتی اگر این خودکامگی در سایۀ حاکمیتی سکولار- و نه دینی- رخ دهد." بنظر می رسد لازم است به مسئلۀ حقیقت کمی عمیق تر نگاه کنیم. هریک از اقشار و طبقات جامعه حقیقت خود را دارند. مثلا وقتی از حقوق زنان و سایر اقشار تحت ستم سخن می گوییم، مباحثی مثل دمکراسی، آزادی های فردی، آزادی اعتقادات وانتخاب شیوۀ لباس پوشیدن و... همه گی جزییاتی هستند از یک کل و آن کل که هدف مبارزات حق طلبانه است، عدالت اجتماعی است که حق همۀ آحاد بشر است.

نوشین احمدی خراسانی با در مرکزیت قرار دادن آزادی در حوزۀ خصوصی،  تلاش می کند که همۀ هدف مبارزات حق طلبانه و عدالت جویانۀ اقشار تحت ستم را به دمکراسی خلاصه کند آن هم دمکرسی طبقات حاکم. اولا که دمکراسی هم، نزد طبقات مختلف تعریف های متفاوتی دارد. دوماً حتی اگر بهترین حالت آن یعنی دمکراسی که مد نظر اقشار تحت ستم است موضوع بحثمان قرار دهیم، باز به خودی خود نمی تواند هدف باشد، بلکه تنها باید به یک حقیقت یعنی عدالت اجتماعی، خدمت کند. برجسته شدن این حقیقت و هدف امری است که نویسنده بشدت از آن حذر میکند و به انحا مختلف ذهن خواننده را از آن منحرف می سازد. چرا که عدالت اجتماعی مطلوب همۀ اقشار و طبقات نیست. برای تحقق آن باید اقلیتی که صاحب سرمایه و قدرت هستند از جایگاه خود فرود آیند و مسلما این امر داوطلبانه انجام نمی شود. آنان با چنگ و دندان جایگاه خود را حقظ می کنند و برای حفظ  موقعیت برترشان نه تنها حاضرند که منافع زنان و سایر اقشار تحت ستم را زیر پا بگذارند بلکه براحتی از روی جنازه های آنها رد خواهند شد طناب های دار و زندان ها را به پا می کنند. خشونت و جنگ خونین امری است که همواره صاحبان قدرت به توده ها تحمیل کرده اند، چرا که حقیقت نزد آنها چیز دیگری است. می بینید که خنده دار به نظر می رسد که بتوان از مشارکت و همکاری با سایر نیرو ها و حقیقت ها دم زد و این عمل  را مبارزه با خودکامگی و انحصار طلبی  نامید؛ مگراینکه رسالتت این باشد که مانع شورش اقشار تحت ستم علیه حقیقت های دیگر (بخوانید حقیقت صاحبان سرمایه و قدرت سیاسی) بشوی.

پایان سخن:

در صفحات آخر کتاب، و در جمعبندی که انجام شده، نویسنده از تمام آسمان و ریسمان بافتن های تا به اینجای کتاب، بار دیگر تاکید می کند  که مسئلۀ حجاب، مسئلۀ جامعه نیست و نتیجه می گیرد که باید مبارزه را به مخالفت با اجبار در حجاب محدود کرد. هم چنین آشتی با دشمن را توصیه می کند وراهکار حصول این آشتی را تقلیل مطالبات به حد اقلی که برای دشمن قابل هضم باشد،  می داند. در صفحۀ 266 می نویسد: بی شک جلب نظر و حمایت و توافق با نیروهای "غیر خود" نیز درگرو فداکاری، تساهل و گذشتن از برخی ارزش های تقدس یافته و معیاری های رسوب کرده در ذهن و باورمان است....." درست است نوشین احمدی بسیار فداکارانه به طبقه اش خدمت کرده است. در این راه همواره تلاش کرده است که مرز بین خودی و غیر خودی را تا آنجا که می تواند از بین ببرد. بر پایه همین نگرش است که در کل کتاب تمام هم و غمش این است که از یک طرف با معرفی زنانی که در چارچوب حکومت پهلوی ها برای طبقه خود فعالیت می کردند را به عنوان "کنشگران" جنبش زنان جا بزند و از طرف دیگر تا آن جا که می تواند به جنبش چپ و کمونیست حمله کند و آنان را عامل حجاب اجباری معرفی کند.

تاریخی که نوشین در این کتاب آورده است، تاریخ مربوط به زنان طبقات مرفه جامعه است. نویسنده در این کتاب در رابطه با اجباری شدن حجاب دست و دل باز به زنان انقلابی چپ و نیروهای چپ انگ می زند، اما از کسانی مثل زهرا رهنورد که با وصف زیبایی حجاب نیروهای حزب الهی را از زاویه ایدئولوژیکی آماده حمله به زنان مخالف حجاب می کرد، سخنی به میان نمی اورد. تاریخ نویسی هم امری مربوط به منافع طبقاتی است.  نوشین احمدی که کلی زحمت کشیده تا خودش را، به درون دایره زنان و مردان حکومتی  بکشاند، می خواهد به زنان بگوید که شما هم باید مثل من بدوید و بنویسید و حنجره پاره کنید که صدایتان را بالائی ها بشنوند و این طوری به بالا وصل شوید و اعتبار پیدا کنید تا من هم از این طریق بتوانم معامله گری بهتری را با بالائی ها انجام دهم. آنچه نوشین احمدی، ارزش های تقدس یافته می خواند، عملکرد کسانی است که حاضر نیستند به خاطر خرده نانی همه چیز را زیر پا بگذارند. ارزش های تقدس یافته یعنی مبارزه برای جامعه ای که زنان اش خود تصمیم گیرنده باشند، خود در سرنوشت جامعه شرکت کنند، مبارزه برای جامعه رها شده، رها از زنجیر بر دست و پای زنان، رها از کلیه ستم ها، رها از استثمار، این ها تقدس هائی است که در ذهن بسیاری از زنان زندانیان سیاسی در دهه خونین 60 در مقابله با حجاب اجباری نقش داشت و برای بخش انقلابی جنبش زنان از معیار های رخنه کرده در تار و پو د مبارزات شان است.  

اردیبهشت 92 -  2013

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 29