«ماهی‌گیری از حوض خون پروانه»

آیدا پایدار

در آخرین دهه‌ی قرنی که تازه گذشت، ۹۶ و ۹۸ دو ماهِ قد کشیده از شعله‌های عصیان خشم فرودستانند، که عقربه‌‌‌های تاریخ مبارزات ایران را با خیزش‌های «دی» و «آبان» مزین کردند. دو جارِ بلند انسان‌ساز، که گوش و جانِ جانیان حاکمیت سرکوبگر جمهوری اسلامی را به تلاشی و لرزه در آورند. حاکمیتی که از ابتدا با فرمان حجاب اجباری پنجه بر تن زنان نمایاند تا با به زیر کشیدن نیمی از جامعه، منکوب و فرودست‌سازی کل جامعه در خدمت اقتدار و منافع اقلیت تازه‌ به قدرت رسیده را آزموده و اجرا کند. فوج فوج جوانان انقلاب مسروقه و ساقط شده‌ را به جوخه‌های اعدام سپردند و زندان‌ها را با انباشت تن از جان‌های آزاده به آزمایشگاه‌های اسارت و سرکوب مبدل کردند. دروس بیرون آمده از شکنجه‌گاه‌های خونین دهه‌ی شصت در خیابان‌ و میدان‌ها، خصوصا بر پیکر زنان پیاده شد و درب خانه‌ها را با کوبه‌های مقدسِ تحمیلی به صدا در آورد. «نعمت جنگ» سایه‌‌ی امنی شد که در آن افعی‌های سرمایه زیر عمامه تخم کردند، مارزاران دهه‌های در راهْ عضله در عضله فشردند و ساختار منحوس جمهوری اسلامی را شکل دادند. ساختاری با چند بازوی نحسِ نمایشی برای القای نوعی کاذب از تکثر اما تک‌سر و تک‌صدا در نفع. بختک اختاپوسی که روی تن و جان طبقات تحتانی افتاد و هر بار با پخش اجباری بلیط‌های پوچ بخت آزمایی، نمایش انتخاباتی کمیک را بر داغِ دل خونینِ زنان، کارگران، حاشیه‌نشینان، اقوام تحت ستم و تمام فرودستان می‌کوبد.

 در یکی دو دهه‌ی اخیر یکی از بازوهای تبلیغی نظام سرکوب برای داغ کردن تنور انتخابات، توسلی متفاوت و ویژه بر رسانه‌های بصری و خصوصا بالا بردن صدای حاکمیت در بوق سلبریتی‌های سینمایی است. بازوی مخلصی که پس از پاکسازی و خالی کردن عرصه از تمامی عناصر غیر وابسته یا کسانی‌ که کوچکترین رویکرد انتقادی به ماهیت دستگاه سلطه‌گر جمهوری اسلامی داشته‌اند با کاسه‌لیسی و پاس کردن واحد‌های سرسپردگی توانسته اجزای خود را گرد آورد و پروپاگاندای ج.ا را با لایه‌های مختلف در چشم و گوش و تمام دریچه‌های جامعه‌ی خفقان‌زده‌ حقنه کند. اما این دریچه‌ها دیگر به خون‌ریزی افتاده و علیه تمامی بازوها، سرخ و تمام قد ایستاده‌اند. به اصلاح طلب و اصول‌گرا اساسا نه گفته و سر آن دارند تا در اتمام ماجرای حاکمیت پدر/مردسالار سرمایه، بالاخره فصل لبخند فرودستان را بگشایند. درست در زمانی که این فریاد تمام‌قد حتی از پنهان و بی نام شده‌ترین نواحی حاشیه‌ای، از دهان هیچ بوده‌ترین‌های طبقات تحتانی و با حضور شورانگیز زنان جار شد، آتش به پا کرد و انسان‌ تپنده‌ی دی‌ماه به مثابه‌ قهرمانی تکرار شونده و بی‌شمار از تن‌های بسیار مشت برافراشت، در کنار بازوهای سربیْ بازوهای غرق در فیگوری خشونت‌نکوه و فرو رفته در دستکش‌های لوکس هنرنمایی، در شبکه‌های مجازی انگشت تهدید نشان دادند و فیلم‌ و سریال‌ها نیز یکی پس از دیگری با نقاب فریبکارانه‌ی نقد حاشیه بیرون آمدند. محصولاتی مبتذل با تاسف قیم‌مآبانه‌ی فرادست که بی‌تناسب‌ترین تصاویر دروغین از زنان و حاشیه‌نشینانِ اکنون برآشفته علیه متن غالب را از خرطوم سینما-تلویزیون جمهوری‌اسلامی پس می‌اندازند.

فیلم‌هایی همچون «مغزهای کوچک زنگ زده»، «ابد و یک روز»، «متری شیش و نیم»، «شنای پروانه» و... با ارائه‌ی تصاویری نسبتا متفاوت از «فقیر» یا همان «مستضعف» سال‌های نخست انقلاب، بنا بر اقتضای تاریخی نیازها و منافع حاکمیت و بقای آن خصوصا در این وضعیت بحران مشروعیت، به ابراز خلوص و وفاداری پرداخته‌اند؛ تصاویری کاذب اما متاثر از سیر فرودست‌تر‌سازی هرچه وسیع‌تر طبقات تحتانی به سبب اعمال سیاست‌های نئولیبرالی. بر همین اساس تشدید اختلاف طبقاتی، فرودست‌تر شدن فرودستان و ریزش بخش‌های تحتانی طبقه متوسط، تداوم و تلاقی حجاب اجباری با تاخت و تاز هارترِ سکسیسم مصرف‌گرا به بدن زنان، بحران بیکاری و در صف اول آن به خانه فرستادن زنان و نهایتا زنانه شدن بیشتر فقر در کنار سایر بحران‌ها منجر به از دست رفتن پایگاه‌های توده‌ای حاکمیت و شکل‌گیری اعتراضات در قالب تجمعات متعدد روزانه تا خیرش‌های سراسری با نیروی انفجاری زنان شده و خواهد شد. مبارزات خشماگین فرودستان برای زنده ماندن و همچنین رادیکال و سازمان‌یافته‌تر شدن شاکله‌ی اعتراضات زنان چه در خیابان با محوریت مبارزه با حجاب اجباری و چه در شبکه‌‌های مجازی در قالب بحث‌های جمعی‌تر و  کمپین‌های مختلف، ارج و احترام مقدس‌مآب به مستضعف و زن/مادر عفیف را به سویه‌های دیگری چرخانده است. سویه‌های بازنمایایی تحریف شده که قصد دارد علت را درون توده‌های تحت ستم بچپاند و راه برون رفت را با شلوغ‌کاری و به جان هم انداختن فرودستان به بیراهه زند. در این سویه‌ها مستضعف پیشین حالا با کلشیه‌ی لاتِ خلافکار، مکررا در سینمای به اصطلاح اجتماعی ایران، «مردانه» عرض اندام می‌کند و چون نهایتا مقصر است چاره ای جز حذفش نیست؛ و زن که از خطوط قرمز عفت و پاکدامنی یا در یک کلام از مقصد و مقصود «مادرانگی» گذشته، موجب تباهی اطرافیان و جامعه می‌شود و باز برای مصالح ارزش‌های پدرسالارانه چاره‌ای جز تنبیه‌ خیرخواهانه‌اش باقی نمی‌ماند.

 سینمای دستگاه سانسور و سرکوب چون نیاز دارد تا شکاف میان واقعیت و بازنمایی را با تحاریف خودش وصله پینه کند در گشت و گذاری توریستی از مناطق پایین شهر دوربینی جادویی را هم با خودش می‌برد. دوربینی که به طرزی حیرت‌آور با تکیه بر اعتبار و قوت ِ پول و مردانگی بالا نگه داشته شده و تنها زمانی زیر پا را می‌گیرد که قرار است از این پایین‌‌ها مقصر را پیدا کند. تنها زمانی سوی زن می‌چرخد که به خاطر «اشتباه‌»اش کتک می خورد و به خاطر تهدید سبک‌مغزانه‌ی چیزهای ارزشمندتر از جانش، کشته می‌شود. دوربین فرادست تنها زمانی به حاشیه و مناطق محروم، تنها زمانی سوی ویرانی زن و مناظر فرودستان می‌چرخد که قرار است  با هر شات و کات به روایت مجازات‌های بی‌وقفه از بالا مشروعیت ببخشد. در بهترین و فمنیست‌ اسلامی‌ترین قاب‌‌های این چینش متناقض، زن یک منفعلِ بالذات و یک قربانی ابدی است؛ طفلکی زن که تا دست تقدیر چه مردی بر سر راه این «چیز» منفعل قرار دهد و این کهنه‌ جغجغه‌ی بی‌خود شلوغ‌ کن فیلم ‌فارسی را باز به کدام سوی روایت مردانه بچرخاند. دو فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» و «شنای پروانه» نمونه‌ها‌ی بارز نگاه مرد-توریستی و از بالا به مناطق حاشیه‌ای و همچنین به زنان هستند. اما با این داعیه که ما نیز دغدغه‌ی قتل ناموسی، فقر و خلاف و حاشیه را داریم اما با این وجود مقصر کیست؟ مساله درست همین‌جاست: پژواک این پاسخ دیرینه‌ی یک ساختار طبقاتی پدرمردسالار: خودشان! این تداعی‌گر جملات آشنایی مثل «زنان خودشان میخواهند» یا «زنان خودشان دوست دارند» مورد تجاوز و خشونت قرار بگیرند وگرنه که فلان لباس را نمی‌پوشیدند یا با بهمان رفتار، بهانه دست فرد متجاوز و خشن که ذاتا مرد است نمی‌دادند. زنان خودشان شیفته‌ی کار خانگی هستند وگرنه این‌همه کنج آشپرخانه و توالت و حمام شبانه‌روز نمی‌شستند و نمی‌سابیدند؛ آن‌هم به حدی که از جانب مرد در مقام پدر/شوهر/پسر، به خاطر افراطِ ظاهری در کار خانگی مدام با عباراتی همچون وسواس و بیمار مواجه شوند.در این رویکرد حتی مردِ بیچاره که جان کندنِ دست و پاگیر زن در پیشبرد «سرگرمی» و نه «کار» خانگی متعجبش کرده یا مخل آسایش و تفریحش شده حق دارد خشمگین و معترض به کم و کیف اعمال بیگانه‌ای شود که کوچکترین نسبتی با آن ندارد. چون زن، این ابزار چند‌کاره، از گوشت و پوست و استخوان است و علی‌رغم تمام تلاش‌های فنآوری‌های دلسوزانه‌ی سرمایه‌داری هنوز به یک ماشین محض تکامل پیدا نکرده، ممکن است گاهی چند وظیفه ی همزمانش با هم به تضاد بر بخورند و موجب اتصالی و جرقه شوند. به این کلیشه‌ها از زن در نقش خدمتکار «خودخواسته» و «مقصر» خانگی و تصاویر بازنمایی شده‌شان در فیلم و سریال‌ها بسنده می‌کنیم و می‌گذریم از مبحث مفصل کار خانگی یا مبحث کمتر پرداخته شده‌ی ضرورت آن. اما در همین حد شاید روشن شده باشد که هیچ گاه از دریچه‌ی دوربین جریانات غالب و مدیون به حاکمیت، تصویری بیرون نمی‌آید که ستم بر خودهای ویران‌شده در سیستم طبقاتی مردسالار را به خودشان حواله ندهد؛ با این جمع‌بندی و نتیجه که آنان شیفتگان و مقصران اصلی وضعیت خویشند. به جز کلیشه‌های رایج روزانه گاهی «کلیشه‌های خطر» روی پرده می‌روند و آنانند که آینه‌ی «عبرت» سایر فرودستانند. در این‌جا هر فرودست هوشیار و عاقلی حتی اگر پایش را کمی کج گذاشت و هنوز از راه مقدر کاملا بیرون نرفته، چنانچه خواهان بازگشت آرامش و سعادت معقول است باید برگردد و فورا جایگاه فرودست پیشینش را تقدیس کند. آب توبه ریختن بر سر زن بدکاره، پشیمان شدن مادر نامعقول و دل‌سنگی که بچه‌هایش را نادیده گرفته و طلاق یا کار بیرون از خانه می‌خواهد، مطیع و قدرشناس شدن دختر ناسپاس و خیره سری که در وظیفه ی مقدس پرستاری از والدینْ دیگران را به مشارکت فرا می‌‌خواند و نظایر آن، پایان خوش فیلم‌های بی‌شماری در این ژانر از سینمای نگاه‌دارنده‌ی وضع موجود است. اما گاهی جای جبران باقی نمی‌ماند. موضوع «ناموس» است و آبروی رفته‌ی مردانی که اکنون بی‌ناموس شده‌اند و برای اثبات خلاف آن به جامعه‌ی پدرسالار، باید آب در دستشان را با رگ‌های بیرون زده‌ی گردن به گوشه‌ای پرت کنند و سراسیمه به سوی «مقصر» بدوند و حذفش کنند. اما باز به همان پرسش پیشین مقابل تم اصلی بر می‌گردیم: مقصر کیست؟ و باز در اینجا همان خودهای تباه شده‌ در این سیستمِ پنهانی است که  پدروار و مالکانه آنان را در برگرفته و می‌بلعد، از پشت پردهْ تفاله‌ی نعش‌ مقصرشان را روی دست می‌گذارد و به همگان نشان می‌دهد. زن، این خودِ تنها، در یک همدستی سیستماتیک با «تقصیر» سوژگی می‌یابد. در ژانر عبرت سینمای جمهوری اسلامی فرودستان تنها سوژه‌های تقصیرند ورنه که مادام ابژه‌های کهتریِ بالذات.  در دو فیلم پیش‌تر ذکر شده یعنی «مغزهای کوچک زنگ زده» و «شنای پروانه» نیز ماجرا اساسا بر همین قرار است: زن تنها به عنوان «ناموس» در منفعلانه‌ترین شکل امکان حضور می‌یابد، به خاطر «سهل‌انگاری» در ایفای نقش چیزبودگی خود باید کشته شود و دوربین به طور غالب و عمده طرف مردان است. دو فیلمی که سرشار از عناصر و  کاراکترهای مردانه است: قهرمان و ضد قهرمان مردانه، پایین شهر مردانه، خلاف‌های مردانه، گنده لاتی‌های مردانه، شرافت‌بازی‌های مردانه و نهایتا ارجمندی و پا‌سداشت از یک نظام ارزشی پدر/مردسالارانه با ایجاد شفقت در مخاطب و ایستادنش کنار دوربینِ مرد اما با یک نکته که در سال‌های اخیر اکیدا در سینمای ایران بر آن انگشت گذاشته می‌شود: اینکه اگر نهایتا این‌ بافتار و ساختار باب میل و چشم‌نوازِ مخاطبِ طبقات فوقانی نیست، اشکالی ندارد و جای هراس و نگرانی نیست. این‌ها تنها به طبقات شرور تحتانی مربوط است و  به حاشیه. زن‌ستیزی تنها در اینجاست. طبقه‌ی شر که در یک رویکرد ذات‌گرایانه تلاش می‌شود تا کاراکترهای عبرت آموز آن بدون هیچ علت و موجبی فقیر و فلاکت زده و عقده‌ای باشند؛ از ناسپاسی و حسادت به نعمات خداخواسته‌ی طبقات بالا چشم بدوزند و چون مقدر شده که این نالایقان سنگ به شکم ببندند و با چشمانی گشاده و بر راه، کنج خرابه‌ها هم آوا با جغدها بپوسند. انگشت هشدار، بی وقفه در فضای سیاه فرودستی با نورافکن‌های بر سرش می‌جنبد: تخطی از اصل تقدیر جنسیتی-طبقاتی مستوجب مجازات و حذف است. نفس سرکشی در کاراکتر جعلی فرودست در نهایت زیر لحاف سرنگ و مواد می‌خزد و بر بستر ذلت می‌خوابد. موجود لولیده در رنج، اینجا آنقدر حقیر و مکنده نمایانده‌ می‌شود که در نهایت برای خلاصی جامعه از شرش باید آن را میان دو ناخنِ ناچار سیستم قضا و جزا گذاشت و فشرد.

معمولا در این فیلم‌ها توبیخ طبقاتی از جانب دولت در مقام پدر خیرخواه و مجری نظم انحصاری جامعه انجام می شود و توبیخ جنسیتی از جانب پدر/برادر/شوهر خیرخواه در حصار خانواده. در اولی مردان نالایق طبقات فرودست با روی‌آوری به خلاف و در دومی زنانی که فیلم برهنه یا رابطه‌شان با مردان نامحرم لو می‌رود موضوعات غالب این ژانر «عبرت» می‌شوند. بدون باز گذاشتن امکانی دیگر، بدون اشاره به هیچ راه برون‌رفت سومی که ابژه‌ی طبقاتی یا جنسی بتواند ورای بدنی مازاد و کالا شده، سوژگی خود را در مسیری رهایی بخش اعمال کند. فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» که در سال ۹۶ اکران شد با این جملات آغاز می‌شود: «میگن ‌اگه چوپون نباشه گوسفندا تلف می‌شن! یا گم میشن، یا گرگ بهشون می‌زنه، یا از گرسنگی می‌میرن، چون مغز ندارن. هرکی که مغز نداره به چوبون احتیاج داره. یه چوپون دلسوز! چوپون حکم پدر گوسفندا رو داره. آدم بدون پدر هیچی نیست!»

از همین نخستین جملات بر متن بصری مردانی که قمه و شمیشر می‌کشند و یکدیگر را تکه پاره می‌کنند معلوم است ما با نوعی لاتوگرافی رو‌ به رو هستیم که اخیرا در سینما، تلویزیون، شبکه‌های مجازی به طرزی ویژه، متناقض و متمرکز نمایانده و ترویج شده و به وقت نیاز در سرکوب و مرعوب‌سازی به توسل گرفته می‌شود. در ادامه‌ می‌بینیم که این تصویر آغازین مربوط به یک تسویه حساب ناموسی است. اینجا نقطه‌ی عطف و گره‌گاهِ طبقاتی-جنسیتی را مشاهده می‌کنیم. گره‌گاهی که برای مسدود کردن راه رهایی ستم دیدگان، به ضرورت یک چوبان،‌ یک پدر، یک قیم و دولت و نظام اشاره دارد. این جایگاه فرادست را منت‌وار توی سر فرودستان تحقیر شده با عناوینی چون بی‌مغزی، نفهمی و ناتوانی می‌زند. پس فرودست‌ترین بی‌مغزها کوباندن چماق‌ها و اعمال خشونت‌ها را سبب می‌شوند. در این فیلم نیز که مربوط به مناطق پایین شهر و حاشیه‌ای است، سهل‌انگاری خواهر در مقامی پایین‌تر از مردان خانواده «اشتباه کلیدی» را رقم می‌زند. لو رفتن فیلمی که در آن زن/بی‌مغز/مقصر موهایش را به مردی غریبه نشان می‌دهد، موجب بیرون زدن رگ غیرت از گلوی برادران معروف در گنده‌لاتی، تکه پاره کردن کسانی که احتمالا در پخش فیلم دست داشتند و در نهایت قتل خواهر/ناموس می شود. همین رویکرد و همین عطف‌گاه طبقاتی-جنسیتی را عینا در فیلم شنای «پروانه» که در سال ۹۸ اکران شد مشاهده می‌کنیم. لو رفتن فیلم پنهانی از بدن برهنه‌ی یک زن به نام پروانه که مربی شنا در محیطی کاملا زنانه و مجاز است، موجب بیرون زدن رگ غیرت گنده‌لات مناطق‌پایین و مشهور در فضای مجازی می شود که شوهر این زن است. شوهری که در کُری خواندن‌های مجازی برای سایر لات‌های مجازی به خودش اشاره می‌کند و می‌گوید: این محل «بزرگ» دارد. بزرگ در اینجا همان تصویر از چوپان/قیم/صاحب‌ناموس است. همسر این مرد که حتی طبق ارز‌ش‌های پدرسالارانه و مذهبی زنی به هنجار و مقید‌ است، پس از لو رفتن فیلم بدن برهنه‌اش با چند ضربه‌ی قفل فرمان در ماشین توسط شوهرش کشته‌ می‌شود. در اینجا سلسله مراتب چوپانی در جامعه‌ی پدرسالار باید پیاده شود: پس چوپان بزرگتر به عنوان قیم اصلح و ناجی، وارد می‌شود: دولت و قوای جزای حاکمه!

در هر دو فیلم دولت به عنوان راه برون‌رفت جا زده می شود و زن‌کشی به حاشیه می‌رود. زن‌کشی خرده‌پیرنگی می‌شود که پیرنگ و شاهرگ اصلی جریان، قیم‌مآبانه بیرون بزند و متن را به تصاحب بکشد. با توجه به حد و اندازه‌ی حضور و پرداخت ناقص کاراکتر «پروانه» که تنها چند دقیقه‌ی آغازین در فیلم حضور دارد، احتمالا نام فیلم به اشتباه و بیشتر برای ایجاد جلوه‌‌ای کاذب و جاذب انتخاب شده است: شنای پروانه! شاید بهتر باشد این فیلم را دوباره نام‌گذاری کرد: ماهی‌گیری در حوض خون پروانه! در فیلم مذکور اشاره به سهل‌انگاری/سبک‌مغزی/مقصربودن را از چند جنبه‌ و در چند دیالوگ از مادر هاشم(شوهر پروانه) هنگام گریه و زاری پس از قتل پروانه می‌شنویم:

«چقد التماس پروانه کردم برو اینجا نمون، برو جلو چشم هاشم نباش!»

در اینجا زن مقصر است. چون هنگامی که دیگران ارتکابِ «اشتباه» را به او فرافکنی می‌کنند اما خودش معتقد است که نه اشتباهی مرتکب شده و نه محق مجازات است، می‌ایستد و به صرف زن بودنش از مرد فرار نمی‌کند؛ از مرد که  با استفاده از ابزارهای اعمال سلطه همچون ابزار تولید وحشت، به هیبت هیولایی در می‌آید و انتظار ‌می‌رود که دست به هر جنایتی ‌بزند تا «قدرت» مردانه‌اش را به نمایش بگذارد. در این صورت این زن است که مقصر قلمداد می‌شود؛ چون مرد با استفاده از ابراز تولید وحشت و ابزار عضلانی زور بدنی پیشاپیش این هشدار را صادر کرده بود، طبیعی است که  نهایتا او را همچون شکار به چنگ بیاورد و تکه پاره‌اش کند. غیرطبیعی در اینجا زن است در صورتی که  خود را به عنوان جانوری ضعیف نپذیرد و بنا بر یک استدلال حیوانی فرار نکند. نتیجه این می‌شود که غریزتا زن باید نقش قربانی ابدی را در مقابل مقادیری عضله و غرش و پرش‌های کشنده‌ پذیرفته و ایفا کند. در این استدلال با اینکه زن مورد ستم واقع می‌شود اما هم زن و هم مرد مورد اهانت قرار می‌گیرند.

بخش بعدی دیالوگ:

«بهش گفتم پروانه جون استخر آخه به ما نمیاد، نرو اونجا کار کن! کو گوش شنوا؟ کو گوش شنوا؟»

نکته‌ی قابل ذکر در این دیالوگ، در کنار قربانی‌نکوهی حتی پس از قتل زن، توسل به ساختارهای مقدر طبقاتی برای توجیه ستم جنسیتی است. پذیرش تقدیر طبقاتی در اینجا پذیرش تقدیر جنسیتی را توجیه می‌کند. وسعت این دیدگاه چنان زیاد است که حتی بخش‌هایی ظاهرا پیشرو از جامعه را نیز در بر گرفته. بنا بر این عقیده زنان طبقه‌ی کارگر و بخش‌های تحتانی جامعه، با این کلیشه‌ که همیشه پیچیده در حجم انبوهی از پارچه‌اند و در کنج مطبخ و رختخوابی نمور، «خودخواسته» تنها می‌پزند و می‌زایند و با صورت‌های چروکیده نه باید به چرایی حجاب اجباری بیاندیشند و نه در کل نیاز است بیاندیشند. آنان سیاهی لشکر مقدس گردان‌هایی باید باشند که مردان طبقه‌ به مثابه تنها سوژه‌گان رهایی‌، مصالح را سنجیده و تصمیات را گرفته‌اند. اگر کسی هم از ستم و استثمار طبقاتی دم می‌زند باید چنین تصویر کورجنس از زن طبقه‌ی کارگر را به طور ابدی بپذیرد و در صورتی که زن باشد باید به این هیبت کلیشه‌ای مقدس از زن طبقه‌ی کارگر در بیاید. حال آنکه زنان این طبقه ضرورتا باید سوژگی مبارزات دوگانه‌ای را چنان به پیش ببرند که نقش ویژه و سرنوشت‌سازشان را در ترسیم افقی وسیع‌تر از رهایی کل جامعه ایفا کنند.

بخش پایانی دیالوگ:

«همه‌ی عالم و آدم میدونن که هاشم جونش واسه پروانه در می‌رفت! بچم جنون گرفته بود، دست خودش نبود.»

این قبیل جملات احتمالا برای بسیاری از زنانی که خودشان یا زنان اطرافشان مورد خشونت فیزیکی مردان نزدیک همچون پارتنر، پدر یا برادر قرار گرفته اند پس از اعمال خشونت برای ترمیم همان نوع از رابطه‌، آشناست و مکررا شنیده می‌شود. «دست خودش نبود»،‌ «از خود بی‌خود شد»، «دوچار جنون شد» و فروکاستن تمام جنایات تا سر حد قتل و حذف کامل زنان به یک مساله‌ی صرفا روانی. گویی چنین وضعیتی تنها می‌تواند برای مردان ایجاد شود. این یکی از زن‌ستیزانه‌ترین رویکردهای رایج به خشونت علیه زنان است. در چنین رویکردی همه ی مردان با داشتن چنین پتانسیلی، بیماران و جانیان بالفطره‌اند که تنها نباید در شرایط و موقعیت اعمالش قرار گیرند.

این مشت دیالوگ، نمونه‌ای از خروارها جملات ردیف شده در سینمای غالب و جریان اصلی است. سینمایی که بهترین آینه‌ی یک حاکمیت ستمگر، ‌ریاکار و بازی‌گردان است و همواره تلاش خود را کرده تا از توده‌ها تنها برای کسب سود و نفع بقا و حفظ مشروعیتش استفاده کند. سینمای جمهوری اسلامی، آینه‌ای زنگار بسته از خون فرودستان دیروز و امروزی است که هنوز و همواره با مشت‌هایشان بر این صورت ریا و ستم می‌کوبند. مشت‌های «دی» و «آبان» که از دل شعله‌ور‌ترین داغ‌ها برخواستند، ماجرای این تصویر را تمام کردند. چندی نخواهد گذشت که افق رهایی از پیوستن بی‌شمار این خورشیدهای روییده بر فراز شانه‌ها، گستره‌ی این جغرافیای فلاکت و تاریکی را در بر گیرد و صورت و آینه را یک جا واژگون سازد.

نشریه هشت مارس شماره ۵۳

ژوئن ۲۰۲۱/ خرداد ۱۴۰۰