قتل ناموسی- شهرزاد مجاب

قتل ناموسی!

شهرزاد مجاب

قتل ناموسی، یکی از سبعانه‌ترین و قدیمی‌ترین انواع خشونت علیه زنان، در سطح وسیعی در آسیا و آفریقای شمالی؛ و در دو دهه‌ی اخیر، در اروپا و آمریکای شمالی رایج شده است. هر سال هزاران زن قربانی این شکل از خشونت نظام مردسالاری می‌شوند. اگر در گذشته قتل ناموسی خبرساز نبود و پایمال کردنِ حقِ حیاتِ هر زن در سکوت مرگبار خانواده، جامعه، پارلمان، حکومت و رسانه‌ها به فراموشی سپرده می‌شد، امروز پرده‌پوشی این جنایت به آسانی میسر نیست. جنبش زنان و جنبش فمینیستی پرده از روی این جنایت برداشته‌اند و امروز صدای قربانیان در رسانه‌ها، مجالس قانونگذاری، مجامع حقوقی و محافل آکادمیک شنیده می‌شود.

در حالی که سادگی این جنایت و سهولت ارتکاب آن شگفت‌انگیز است، بحث بر سر ماهیت این شکلِ خشونت، جلوگیری از آن و مجازات جنایتکاران در پیچ و خم ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک در می‌ماند. زنان گاهی تنها به بهانه‌هایی چون تبسم به یک مردِ «نامحرم»، عاشق شدن، یا مخالفت با ازدواج اجباری سر به نیست می‌شوند. اما اگر این بهانه‌ها ساده‌اند، چگونه به عکس‌العمل پیچیده‌ای چون قتل می‌انجامند؟ چگونه برادر می‌تواند خواهرش را، به هر بهانه‌ای، ساده یا بغرنج، از حق حیات محروم کند و پدر دخترش را و شوهر همسرش را؟ و چگونه همه‌ي مردان خانواده به لینچ کردن (lynching) یک زن خانواده تن در می‌دهند؟ از این شگفت‌آورتر، چرا زنان در این جنایت مردسالارانه شرکت می‌کنند؟ چگونه مرد و زنِ خانواده و طایفه بر مسند قضاوت می‌نشینند، حکم صادر می‌کنند؛ و آن را اجرا می‌کنند؟ چرا قانون در ایران و بسیاری رژیم‌های اسلامی شهروندان را در ارتکاب این خشونت آزاد می‌گذارند؟ از این سوال‌ها، حتی بدون ارائه‌ي پاسخ، می‌توان به این نتیجه رسید که سادگی این جنایت در پیچیدگی آن و پیچیدگی‌اش در سادگی آن است. 

در سال‌های اخیر، در حالی که قتل ناموسی گسترده‌تر شده است، زنان به مقابله با آن برخاسته‌اند و با ایجاد پناهگاه و خانه‌ي امن و به طرق دیگر از زنانی که مورد تهدید قرار گرفته‌اند پشتیبانی می‌کنند. در همان حال ادبیات تحقیقی رو به گسترش است و به بحث‌های تئوریک و سیاسی زیادی دامن زده است. در این نوشته تأکیدم بر مبارزه‌ای‌ست که بر سر درک این جنایت و درک ستم بر زنان در جریان است ـ مبارزه‌ای تئوریک، سیاسی و ایدئولوژیک برای مقابله با خشونت علیه زنان و در جهت ترسیم روندی انقلابی در جنبش زنان. در این جا به نقد چند موضع تئوریک می‌پردازم و مولفه‌های سیاسی و ایدئولوژیک آن‌ها را بررسی می‌کنم. 

ا. ویژگی «ناموس» و جهانشمولی «قتل»

در ادبیاتِ فمینیستیِ متعهد به نسبیت‌گراییِ فرهنگی و پساساختارگرایی و پسا استعمارگرایی ادعا می‌شود که قتلِ ناموسی مانند هر قتل دیگری است و نباید آن را با صفت «ناموسی» مشخص کرد. از این نقطه نظر، اگر این قتل «ناموسی» نامیده بشود، به تعصبات فرهنگی و سیاسی دامن می‌زند، زیرا فرهنگ‌ها را به دو نوع بد و خوب، زن‌ستیز و زن‌باور، عقب‌مانده و پیشرفته، یا وحشی و متمدن تقسیم می‌کند؛ و با این‌کار به نژادپرستی و تعصبات ناسیونالیستی کمک می‌کند. استدلال دیگر، که ظاهری «فمینیستی»‌تر دارد این‌ست که این قتل‌ها در مقوله‌ی «خشونت خانگی» (domestic violence) می‌گنجند و لزومی ندارد آن‌ها را به نام «ناموس» متمایز کرد. در این بخش هدفم این‌ست که نادرستی این ادعا را درعرصه‌ي تئوری و ناتوانی آن را در عرصه‌ي سیاسی (مبارزه با نژادپرستی و ناسیونالیسم) توضیح بدهم. 

زنان مانند مردان به دلایل گوناگون به قتل می‌رسند. اما اهمیت بحث فمینیستی تأکید بر سرِ مواردی است که زن به خاطر زن بودن به قتل می‌رسد. اگر تئوری فمینیستی، به هر دلیلی، نتواند ویژگی این قتل‌ها را نشان بدهد، تفاوتی با تئوریهای پاتریارکی جرم‌شناسی نخواهد داشت. برای مثال در «قتل‌عام مونترال» در 6 دسامبر 1989، یک دانشجوی مرد با تفنگ نیمه خودکار وارد کلاس درس شد، زن‌ها را از مردها جدا کرد و چهارده دانشجوی زن را به رگبار بست. حتی اگر این دانشجو در نامه‌ای تأکید نمی‌کرد که آن‌ها را به خاطر زن بودن و فمینیست بودن کشته است، باز هم این قتل‌عام، به نحوی که انجام شد، با قتل‌عام‌هایی که هم مرد و هم زن را هدف قرار می‌دهند فرق داشت و می‌بایست جنایتی زن‌ستیزانه به حساب بیاید.

قتلِ ناموسی با سایر خشونت‌های خانگی نیز آشکارا تفاوت دارد. واژه‌های «ناموس»، «شرف»، «حُجب»، «حیا»، «عفت»، «عصمت»، «شرم»، «آبرو» و «پاکدامنی» مفاهیمی ساده و عادی و بی غل و غش نیستند. این مفاهیم هم بیان‌گر زن‌ستیزیِ رژیمِ روابطِ جنسیتی (gender relations) هستند و هم این روابط را شکل می‌دهند و بازتولید می‌کنند. در این رژیمِ جنسیتی، «ناموس» و «شرف» مرد و خانواده در بدن و رفتار و کردار زن لنگر انداخته است. این صفات در زبان و فرهنگ ایران و ملت‌های همسایه «زنانه» هستند. زنان، نه مردان، باید «محجوب»، «عفیف»، «باحیا»، «با عصمت»، و «با آبرو» و «با شرم» باشند. این صفات زنجیرهایی هستند بر تن و روانِ زن و رابطه‌ی برده‌دار و برده را درعرصه‌ي روابط جنسیت بیان می‌کنند. مالکیتِ مرد بر زن به زبانی دقیق در این حوزه‌ی وسیعِ معنایی بیان شده است. اگر برده با زیر پا گذاشتن عرف یا قانون بردگی به آسانی جانش را از دست می‌دهد، زن نیز با نقض مناسبات پاتریارکی به راحتی به قتل می‌رسد. «لکه‌دار شدن ناموس» مرد و خانواده و طایفه مقام و منزلت آن‌ها را در سطح عشیره و طایفه و ده و شهر پایین می‌آورد، آن‌ها را در سلسله مراتب قدرت ضعیف‌تر می‌کند؛ و به همین دلیل لازم می‌بینند که این «لکه» را پاک کنند. در واقع سرپیچی برده مقام برده‌دار را آن قدر زیر سوال نمی‌کشد که دست از پا خطا کردن زن شأن و منزلت مرد را.

خاص بودن قتل ناموسی در دین و قانون نیز تأکید شده است. برای مثال شریعت اسلام مقام خاصی برای ناموس قائل است و قتل زن را به دلایل ناموسی مجاز می‌شمارد. با وجود پیدایش دولت‌های «مدرن» در خاورمیانه (بعد از جنگ جهانی اول) و محروم کردن یا محدود کردن قانون‌گذاری و قضاوت توسط مراجع دینی، اصول شریعت در مورد قتل ناموسی در قوانین کیفری مراعات شد، به این ترتیب که ارتکاب قتل ناموسی یا بی‌مجازات می‌ماند یا قاتلان با اطلاع از این قوانین و در پناه آن به این جنایت دست می‌زنند. مثلا در عربستان سعودی قتل ناموسی قانونی است و در بعضی کشورها مانند اردن، مراکش و پاکستان قانون یا تعبیر آن در دادگاه، یا جنایت را بدون کیفر می‌گذارد یا آن را به حداقل می‌رساند. نمونه‌ی ایران گویا است. طبق مطالعه‌ي پروین بختیارنژاد در مورد قتل‌های ناموسی در ایران (فاجعه‌ی خاموش «قتل‌های ناموسی»، ص 51)،۱ در واقع مجرمین قتل‌های ناموسی در ایران در پناه دو ماده‌ی قانونی 220 و 630 قانون مجازات اسلامی بدون نگرانی از مجازات، اقدام به قتل زنان می‌کنند.

ماده‌ي 220 قانون مجازات اسلامی می‌گوید: پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد، قصاص نمی‌شود و به پرداخت دیه قتل به ورثه‌ي مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد.

قاتل یا قاتلین تمامی دختران و زنانی که به دست پدر یا سایر بستگان خود به قتل رسیده‌اند، با اطلاع از این ماده قانونی خود را مبری از مجازات می‌دانند و با خاطری آسوده اقدام به قتل آن‌ها می‌کنند.

 اما ناموس تنها یک نهاد یا سنت دینی نیست. درکِ درستِ تئوریک از رابطه‌ي دین و خشونت اهمیت فراوان برای مبارزه علیه این جنایت دارد. دین یکی از بنیادهای جامعه‌ي کهن است و همراه با سایر بنیادها، از جمله خانواده، خشونت علیه زنان را سازماندهی می‌کند. پاتریارکی، چه نوع فئودالی و عشیره‌ای و چه شکل مدرن و سرمایه‌داری آن، یک نهاد یا سیستم اجتماعی است که دین یکی از مؤلفه‌های آن به شمار می‌رود. در دولت‌های غرب که «جدایی دین و کلیسا» مدت‌ها پیش صورت گرفته است، قتل زنان به خاطر زن بودن هم‌چنان ادامه دارد. در ایران نیز سرنگونی رژیم اسلامی و حتی تأسیس یک دولت سکولار قتل ناموسی را بلافاصله از عرصه‌ي روابط جنسیتی خارج نخواهد کرد. هم‌چنین، قتل ناموسی یک پدیده‌ي صرفا اسلامی نیست و مورد تأیید سایر دین‌ها هم بوده است. در واقع در قرآن تنها چهار مورد رابطه‌ي جنسی زن و مرد خارج از ازدواج («زنا») ذکر شده است و در هیچ موردی مجازات قتل برای زن یا مرد تعیین نشده است، اما متون شریعت به تفصیل به بحث ناموس و مجازات متخلف می‌پردازند. مجازات وحشیانه‌ي سنگسار نیز در قرآن نیامده است و ابتدا در متون دینی یهودی ذکر شده است.۲ هیچ‌ یک از این‌ها مسئولیت بنیاد دین و حکومت تئوکراتیک ایران و سایر رژیم‌های اسلامی را در ارتکاب جنایت علیه زنان سبک‌تر نمی‌کند. 

یکی از ویژگی‌های قتل ناموسی شرکت زنانِ خانواده در این جنایت است. با وجود این‌که این جنایت بدون هیچ پرده‌پوشی اعمالِ خشونتِ مردانه بر زنان است، مادر و خواهر و دختر در پروسه‌ي قتل با مردان هم‌دستی می‌کنند. بختیارنژاد در تحقیق خود می‌نویسد (ص 32-33): 

با هر زنی كه امكان گفت وگو در این مورد را پیدا می‌كنم، سوال می‌كنم واكنش مادرها به هنگام قتل دختران چگونه است؟ آیا آن‌ها به مردانِ خانواده اعتراض نمی‌كنند؟ از دختران‌شان حمایت نمی‌كنند؟

از همه آن‌ها می‌شنوم كه به هنگام قتلِ دختر، مادران نهایت همكاری را با مردان (اعم از شوهر، پسر، برادر و…) می‌كنند! زیرا عدم همكاری آن‌ها به معنای شریك بودن مادران در جرم دختران است...

متأسفانه فضای فرهنگی این مناطق به گونه‌ای است كه افراد در چنین شرایطی آن‌چنان احساس سرافكندگی و بی‌آبرویی می‌كنند كه برای پس گرفتن آبرو و حیثیت خود دست به هر كاری حتی قتل عزیزان خود می‌زنند. در این رابطه نمونه‌های فراوانی از همكاری زنان با مردان در قتل‌های ناموسی ذكر می‌شود...

مثالی دیگر از انگلستان، که در سال‌های اخیر در آن‌جا چندین قتل ناموسی صورت گرفته است: دادگاه یک مادربزرگ و پسرش را به خاطر برنامه‌ریزی و قتل عروسش (همسر پسرش) به حبس ابد محکوم کرد. این مادر بزرگ یک جلسه‌ی خانوادگی فراخوانده بود که در آن طلاق پسر و عروسش را تقبیح کرده و فرمان قتل عروسش را صادر کرده بود. 

شرکت مرد و زن در قتل تنها محدود به افراد خانواده‌ي بلافصل نیست. خویشاوندان نیز جنایت را تأیید می‌کنند و یا در آن شرکت می‌کنند. برای مثال در برنامه‌ریزی قتل پَلا اطروشی 11 نفر و در عمل قتل پنج نفر از آن‌ها (پدر، سه برادر و یک عمو) شرکت داشتند. سه نفر از طراحان قتل در استرالیا زندگی می‌کردند و بقیه در سوئد و کردستان عراق. پدر در سال 1999 دو دخترش پَلا و خواهر جوان‌ترش را که از مهاجرین کُرد عراقی در سوئد بودند، به دهوک در کردستان عراق برد و پَلا را به قتل رساند. عموی پَلا از استرالیا برای اجرای قتل به دهوک رفته بود. در مواردی که خانواده‌ي گسترده یا روابط عشیره‌ای وجود دارد، همه‌ي طایفه چشم به راه «پاک کردن لکه‌ي ننگ» هستند. 

در سیستم قضایی غرب مثلا در انگلستان، قتل ناموسی را از نوع قتل عمد و «جرائم سازمان‌یافته» (organised crime) به حساب می‌آورند. این نوع جنایت با برنامه‌ریزیِ قبلی انجام می‌شود؛ و مرتکبین برای جلوگیری از افشای جنایت و گریختن از مجازات زمان و شیوه‌ي قتل را حساب شده تعیین می‌کنند. دادگاه هم به نوبه‌ي خود آن را مانند جرائم سازمان‌یافته حساب می‌کند و برای شاهدان حمایت از انتقام‌جویی بستگان را فراهم می‌کند و به خاطر عمدی بودن قتل مجازات سنگین‌تری تعیین می‌کند.

ویژگی قتل ناموسی را در رابطه با سایر سنت‌های جامعه‌ي مردسالار ایران نیز می‌توان دید. نظام‌های پاتریارکی شیوه‌های بسیار گوناگونی برای کنترل جنسیتی زن به کار می‌برند. برای مثال سنت ختنه‌ی دختران، حجاب و پوشش اسلامی، جداکردن زن و مرد (آپارتاید جنسی)، زن‌ستیزیِ زبانی، یا مجازات مرگ برای رابطه‌ي جنسی دو زن («مساحقه» در قوانین کیفری ایران) همه در همخوانی و همگویی با هم بخشی از پروژه‌ي کنترل جنسیتی زنان را تشکیل می‌دهند. به این ترتیب، از نظر تئوری نمی‌توان پاتریارکی را به یکی از مولفه‌هایش ـ دین، قانون، سنت، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، زبان، هنر… ـ تقلیل داد. هم‌چنین پاتریارکی محصول بدطینتی یا زن‌ستیزی یا خشونت‌خواهی این یا آن مرد نیست. به عبارت دیگر پاتریارکی یک پدیده‌ي اجتماعی است نه پدیده‌ي روانی، ذهنی و فردی اگرچه این نظام روان و ذهن و فکر فرد را شکل می‌دهد. پاتریارکی، نظام، سیستم، ساختار و رژیمِ اعمال قدرتِ جنسیتِ مرد بر زن است. آن‌چه این نظام تولید یا تأمین می‌کند سلطه‌ي جنسیت مرد بر جنسیت زن است، رابطه‌ای که در ادبیات مارکسیستی و فمینیستی با مفهوم ستم بیان می‌شود. پاتریارکی مثل هر سیستم دیگری در ضمن تولید خود را بازتولید می‌کند. اگر پاتریارکی ریشه در پیدایش مالکیت خصوصی، تقسیم جامعه به طبقات متخاصم و پیدایش خانواده دارد، امروز بعد از هزاران سال دگردیسی در فرماسیون‌های برده‌داری، فئودالی و سرمایه‌داری به شکل شبکه‌ای از روابط جنسیتی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، زبانی، ادبی و هنری عرض اندام می‌کند.

 به این ترتیب این استدلال که قتل ناموسی مثل هر قتل دیگری است یا مانند سایر خشونت‌های خانگی است مستند به فاکت‌ها یا شواهد این جنایت و درک درستی از نظام پاتریارکی نیست. بر اساس آن‌چه در فوق گفته شد و مطالعه‌ي تطبیقی در مورد خشونت علیه زنان، می‌توان گفت که قتل ناموسی قتلی ویژه است که در ویژگی خود بخشی از پدیده‌ي جهانی قتل زنان را تشکیل می‌دهد. به عبارت دیگر، ویژگی و جهانشمولی نه جدا از هم بلکه در رابطه‌ي دیالکتیکی قرار می‌گیرند. 

قتل ناموسی را نمی‌توان فقط به فرهنگ جامعه منسوب کرد. ماشینِ قتل، نظام پاتریارکی است که فرهنگ فقط یک مولفه‌ی آن را تشکیل می‌دهد. هم‌چنین فرهنگ یک جامعه بسیار متنوع است. در کشورهایی که اسلام دین اکثریت است از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم تاکنون فرهنگ زنورانه‌ی ضد ستم بر زنان به وجود آمده است. در ادبیات، روزنامه‌ها، مجلات و کتب این کشورها نوشته‌ها و آثار هنری متعدد در رد ستم بر زنان و تبلیغ برابری زن و مرد و مخالفت با خرافات پاتریارکی از جمله خرافات دینی و عرفی ارائه شده است، در عین حال دانش فمینیستی هم بیش از یک قرن سابقه دارد. در عرصه‌ي حقوقی - سیاسی نیز پیشرفت‌های زیادی صورت گرقته است. برای مثال ترکیه مدت‌ها قبل از فرانسه و سوئیس حق رأی زنان را به رسمیت شناخت. علاوه بر این، زنان بیش از یک قرن است تشکلات دفاع از حقوق خود، روزنامه و مجلات و سایر بنیادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را درست کرده‌اند. همه‌ي این‌ها نشان می‌دهد که فرهنگ این منطقه از دنیا، مثل کشورهای غرب، هم مولفه‌ي بسیار قوی و کهنسال پاتریارکی دارد و هم مولف‌ی جوان‌تر اما رو به رشد ضدپاتریارکی. این مولفه‌ي جدید با بیش از صد سال تاریخ جزء جداناپذیر این فرهنگ است. به این ترتیب هنگامی که نژادپرستان غربی (نژادپرستی سفید) کلِ فرهنگ کشورهای شرق را ضد زن به حساب می‌آورند در واقع با این کار زن‌ستیزی و جهان‌بینی پاتریارکال خود را به نمایش می‌گذارند زیرا بیش از صد سال مبارزه‌ي زنان را در بیش از نیمی از دنیا انکار می‌کنند. آن‌ها با این سیاست جهانی بودن مبارزه‌ي زنان را علیه پاتریارکی انکار می‌کنند، زنان جامعه‌ي خود را از سایرین جدا می‌کنند، و تلاَش می‌کنند که آن‌ها را تحت پرچم نژادپرستی، ناسیونالیسم و فاشیسم به زیر سلطه‌ي پاتریارکی مردسالاری «مدرن» خود بکشند. یکی از واقعیت‌های آمریکای شمالی و اروپا این است که نژادپرستان و محافظه‌کاران معمولا آنتی فمینیست‌های افراطی هستند.

فمینیست‌هایی که به بهانه‌های مختلف از جمله نگرانی از افتادن در چاله‌ي نژادپرستی تلاش می‌کنند قساوت این جنایت را تخفیف بدهند، در واقع به چاه پاتریارکی و ناسیونالیسم و بومی‌گرایی (nativism) و بنیادگرایی دینی می‌افتند. آن‌ها هم مانند نژادپرستانِ غرب، فرهنگ و سیاست فمینیستی جامعه‌های شرق را که بیش از یک قرن سابقه دارند، بیگانه و غربی و تقلیدی و اقتباسی (derivative) به حساب می‌آورند، گویی که زنان و مردان شرق توانایی درک این سبعیت و مقابله با آن را ندارند. این فمینیست‌ها نه از موضع منافع زنان بلکه از موضع مصلحتِ ملت و دین که بنیادهای پاتریارکی هستند حرکت می‌کنند. تعجب‌آور نیست که این سیاستِ جنسی (gender politics) با سیاست بنیادگرایان همسویی و همراهی دارد.

۲. خشونت پاتریارکی و ناسیونالیسم

 خشونت و ناسیونالیسم تنها در غرب به هم نمی‌رسند. ناسیونالیسم از آغاز پدیده‌ای پاتریارکال بود. هنگامی که ناسیونالیسم برای بار اول در نیمه‌ي دوم قرن 18 در غرب به قدرت رسید (انقلاب فرانسه 1789، آمریکا 1776)، زنان شهروندان درجه دوم به حساب می‌آمدند و از بسیاری حقوق سیاسی از جمله حق رأی دادن و انتخاب شدن، محروم بودند. این هم‌زمان با پیدایش فمینیسم بود و زنان بعد از یک قرن و نیم مبارزه توانستند دولت بورژوایی را مجبور به پذیرفتن حق رأی همگانی بکنند. ناسیونالیسم در شرق در اواخر قرن نوزدهم پیدا شد و متاثر از جنبش حق رأی زنان در غرب، بحث برابری یا رهایی زنان را در محدوده‌ي فمینیسم لیبرالی مطرح می‌کرد. جنبش‌های ناسیونالیستیِ شرق به جز رفرم حقوقی ـ قانونی مثلا رفع حجاب، حق تحصیل، یا حق دسترسی به کار غیرخانگی پروژه‌ي دیگری برای مقابله با پاتریارکی نداشتند. پروژه‌ي آن‌ها مدرنیزه کردن پاتریارکی فئودالی بود. در واقع در زمینه‌ي خشونت علیه زنان، همه‌ي جنبش‌های ناسیونالیستی بعد از کسب قدرتِ دولتی، از رفع خشونت حتی در عرصه‌ی قانون ناتوان ماندند. مثلا هم در ایران دوره‌ي پهلوی و هم در سایر کشورهای خاورمیانه قتل ناموسی یا مجاز بود یا مجازات محدودی برای آن قائل می‌شدند. 

در سال‌های اخیر که قتل ناموسی اشاعه‌ي بیشتری یافته، ناسیونالیسم، ناتوان از کنترل آن، تلاش می‌کند که کارنامه‌ي خود و ملتش را پاک‌سازی کند و این خشونت را نتیجه‌ي «آلوده شدن» ملت پاک و منزه خود به سنن بیگانه اعلام نماید. اما ناسیونالیست‌های شرق نیز با این کار نژادپرستی و زن‌ستیزی خود را هم‌زمان به نمایش می‌گذارند و به جای مبارزه با خشونت به خرافات ملی دامن می‌زنند. به بخشی از جمع‌بندی تحقیق بختیارنژاد توجه کنید (ص 93):

گفت وگوهای طولانی من با برخی از این مردان به من تفهیم كرد كه آن‌ها به راحتی خود را آماده‌ی نقد قدرت می‌كنند، ولی هرگز تمایل یا جرأت نقد سنت‌های اجتماعی خود را ندارند. بسیاری از آن‌ها حتی سعی می‌كردند این مسأله را كمرنگ جلوه دهند. ولی پرسش‌های پی در پی و طولانی من، آن‌ها را واداشت تا ابراز كنند، نقد این سنت‌ها، به زعم آن‌ها، منجر به اختلافات و كینه‌های عمیق اقوام و طوایف نسبت به یكدیگر و نیز بایكوت فرد از سوی قوم و طایفه‌ي خود می‌گردد.

شنیدن این جملات مرا متوجه هسته‌ي بسیار متصلب سنت‌ها و عرف درون قومی كرد. از مصاحبه شوندگان می‌پرسیدم كه شما به عنوان افراد روشن‌فكر منطقه‌ي خود، آیا وظیفه‌ی نقد این سنت‌ها را در حوزه‌ی عمومی و با صدای بلند ندارید؟ آن‌ها با سكوتی تلخ و سپس كلامی بریده بریده خطرات جدی نقد این سنت‌ها را گوش‌زد می‌كردند. 

مثال دیگری از ترکیه جنبه‌ي دیگری از برخورد ناسیونالیستی به خشونت را نشان می‌دهد. در ترکیه ناسیونالیست‌های ترک ادعا می‌کنند که قتل ناموسی فقط در بین کُردها دیده می‌شود و این به خاطر عقب‌ماندگی و روستایی و عشیره‌ای بودن آن‌ها و ناتوانی آن‌ها در تُرک شدن و متمدن شدن است. اما از آن‌جا که وجود این خشونت در ملت تُرک انکارناپذیر است، ادعا می‌کنند که در جامعه‌ي ترک قبل از گرویدن به اسلام روابط جنسیتی برابر بود، زن‌ها حجاب نداشتند و حتی بر مسند حکومت می‌نشستند. به این ترتیب خشونت علیه زنان سنتی بیگانه است که دین اسلام و عرب‌ها به ملت ترک تحمیل کرده‌اند. همین ادعا را ناسیونالیست‌های فارس، پشتو، دری، ترکمن، کُرد و غیره می‌کنند. برای مثال یکی از فعالین جنبش ضدخشونت در کردستان عراق در پاسخ به این سوال که «ختنه کردن زنان چگونه به سنت کُرد تبدیل شده است» (سوالی که فرض می‌کند این سنت بیگانه ‌است)، می‌نویسد:

می‌توان گفت که فرهنگ کُرد تحت تأثیر فرهنگ ملت‌های اشغال‌گر قرار گرفته است. در بین بیشترین این فرهنگ‌ها و اشغال‌گرانی که اثرشان بر فرهنگ‌مان آشکار است، فرهنگ عرب و تُرک بوده که از طریق دین اسلام از شبه جزیره‌ي عربستان به کردستان رسیده است و در سال 31 هجری/634 میلادی عربهایی که دین اسلام را به کردستان منتقل کردند همراه خود بعضی سنت‌ها را آوردند که در بین کردها وجود نداشت مثل ختنه کردن دختران.۳

این ادعا، مستند به هیچ شاهدی نیست و خیالبافی صرف است زیرا هیچ اطلاعی از دین یا روابط جنسیتی در بین کردها در اوائل اسلام در دست نیست. در کند و کاو بیشتر معلوم می‌شود که منظور از فقدان پاتریارکی و برابری زن و مرد قبل از اسلام جامعه‌ي عشیره‌ای‌ست که زنان چادر و حجاب نداشتند و گاهی، در فقدان حاکم مرد، یک زن موقتا حکم‌رانی می‌کرد. این‌که بیشتر مسلمانان دنیا غیرعربند و بخش مهمی از شریعت محصول پاتریارکی مسلمانان غیرعرب است هیچ‌ وقت مطرح نمی‌شود.

۳. خشونت: ستم و استثمار - جنیست و طبقه 

جنبش کمونیستی به مراتب بیش از جنبش‌های ناسیونالیستی به «مسأله‌ی زن» و رهایی زنان توجه کرده است و در نتیجه بیشتر به مبارزه با ستم بر زنان از جمله خشونت و قتل ناموسی پرداخته است. احزاب کمونیست در برنامه‌ي خود برای تغییرِ نظام سیاسی، رفع ستم بر زنان را مد نظر داشتند، زنان را بسیج می‌کردند، سازمان زنان و نشریه‌ی زنان به راه می‌انداختند و هشت مارس را جشن می‌گرفتند. کمونیست‌ها، چه حزبی چه غیرحزبی، در این مبارزه پیگیرتر از سایرین بودند. برای مثال شاعر کمونیست عبداله گوران (1904-1962)، بزرگ‌ترین چهره‌ي ادبیات کُردی مدرن، ستم بر زنان و مخصوصا سبعیت قتلِ ناموسی را در اشعار خودش برملا کرده ‌است.۴ اما اگرچه حساسیت کمونیسم به ستم از ایدئولوژی و درک تئوریک پاتریارکی برمی‌خیزد، بسیاری از سازمان‌های کمونیستی درکی غیرمارکسیستی و چه بسا ضدمارکسیستی از پیوندهای روابط جنسیت با نظام طبقاتی دارند. 

درک غالب در جنبش کمونیستی این‌ست که «ستم بر زنان، ستم طبقاتی است» و یا «زنان تحت ستم مضاعف هستند، یکی ستمی که به عنوان زن تجربه می‌کنند و دیگری ستم یا استثماری که بر همه‌ی کارگران اعمال می‌شود». یک پیامد این «تئوریِ ستم مضاعف» این است که ستم اگر هم بر زنان طبقات استثمارگر اعمال می‌شود مسأله‌ي کمونیست‌ها نیست. چکیده‌ي این ادعا این است که ستم جنسیتی ستم طبقاتی است، یعنی تفاوتی بین ستم و استثمار وجود ندارد؛ و هنگامی‌که ستم را که پدیده‌ای سیاسی است (تقسیم نابرابر قدرت دو جنسیت) با استثمار که پدیده‌ای اقتصادی است (تصرف کردن ارزش اضافی) اشتباه می‌کنند به این نتیجه‌ي ضدمارکسیستی می‌رسند که «با لغو روابط کارمزدی ستم بر زنان برچیده می‌شود». اگرچه این ادعاهای اکونومیستی و تقلیل‌گرایانه مورد نقد قرار گرفته‌اند،۵ آن‌ها را با اتکا به شواهد قتلِ ناموسی ارزیابی می‌کنم. 

قتل ناموسی در درون خانواده که همه‌ي اعضای آن به یک طبقه تعلق دارند صورت می‌گیرد. در هر موردی، قاتلان اعضای یک طبقه‌ي اجتماعی (کارگر، دهقان، فئودال…) و اعضای یک خانواده هستند، نه از دو طبقه‌ي متخاصم. هم‌چنین این قتل‌ها در همه‌ي طبقات صورت می‌گیرند. قتل ناموسی اعمالِ خشونتِ طبقه‌ي حاکم بر طبقه‌ي محکوم نیست، زیرا مردان طبقه‌ي فئودال و سرمایه‌دار نیز همین خشونت را بر زنان طبقه‌ي خود اعمال می‌کنند. به این ترتیب، قتل ناموسی مانند بیشتر مواردِ ستم بر زنان، توسط مردان خانواده انجام می‌شود نه مردان طبقه‌ي دیگر.

اما اگرچه ستم بر زنان از جمله قتل ناموسی فراطبقاتی است، برخورد به ستم و راه‌حل‌های آن الزاما طبقاتی هستند. برای مثال، طبقه‌ي فئودال در طول تاریخ، تلاشی برای پایان دادن به این خشونت‌ها نکرده است در حالی‌که بورژوازی، در دهه‌های اخیر آن‌هم تحت فشار جنبش‌های زنان، از طریق حقوقی- قانونی و اشاعه‌ي تعلیم و تربیت به کنترل این خشونت می‌پردازد. کمونیست‌ها علاوه بر دادن آگاهی و سازماندهی و استفاده از ابزار قانونی سعی می‌کنند نظام مردسالار را با حل شبکه‌ي تضادهای تاریخی (کار و سرمایه، کار فکری و بدنی، شهر و ده و غیره) بر بچینند، کاری که یک شبه میسر نخواهد شد و حتی در دوران طولانی سوسیالیسم هم به انجام نخواهد رسید.

4. خشونت علیه زنان: خودرویی و آگاهی

هر چه دانش ما درباره‌ي خشونت علیه زنان و به ویژه قتل ناموسی پیشرفت بیشتر می‌کند، نظام پاتریارکی با خشونت بیشتر جنگ علیه زنان را ادامه می‌دهد. پروین بختیار نژاد (ص 52) گزارش می‌دهد:

… بسیاری از شهروندان خوزستانی و حتی برخی از مقامات قضایی اظهار می‌كردند: پیش از این‌كه مردان خانواده اقدام به قتل دختر خود كنند، رضایت‌نامه‌ای محضری به امضای پدر تنظیم می‌كنند كه او اجازه قتل دختر خود را صادر كرده است و زمانی كه دختر به قتل می‌رسد، سر دختر، با اجازه‌نامه‌ای كه قبل از مرگ او تنظیم شده، روی میز قاضی گذاشته می‌شود! و قاضی حداكثر می‌تواند به او برای مدت كوتاهی محكومیت زندان صادر كند و بعد هم او مانند یك قهرمان كه لكه‌ي ننگ را از خانواده‌ي خود دور كرده به آغوش گرم خانواده برمی‌گردد.

مبارزه با این سبعیت که با هماهنگی خانواده و دین و دولت صورت می‌گیرد، بدون آگاهی انقلابی یعنی تئوری انقلابی و سازماندهی انقلابی میسر نیست. مواضع تئوریک - سیاسی که به اختصار به آن‌ها اشاره شد (اکونومیسم، نسبیت‌گرایی‌فرهنگی، ناسیونالیسم) هیچ‌کدام توانایی بسیج مردم برای شورش علیه این توحش را ندارند. یکی به بهانه‌ي عِرق ملی و دیگری به بهانه‌ی مصلحتِ طبقه‌ي کارگر رهایی زنان از این رژیم توحش را به آینده‌ای نامعلوم موکول می‌کند. ناسیونالیست‌ها، چه ملی، چه مذهبی، چه سبز چه رنگ‌های دیگر، نه خواست رفع خشونت را دارند نه توانایی آن را و نقش تاریخی آن‌ها رنگ و لعاب زدن به نظام تئوکراتیک است. جنبش کمونیستی که پتانسیل مبارزه با این توحش را دارد خودش در باتلاق اکونومیسم و دشمنی با فمینیسم فرورفته و امروز بیشتر پس مانده‌ای از گذشته است تا پیشتاز آینده. این جنبش بدون خانه تکانیِ جدی، برخورد بی‌محابا به عقب ماندگی‌ها و شکست‌هایش و نوسازی هم‌چنان پس مانده‌ای از گذشته خواهد بود. نوسازی جنبش کمونیستی بدون مبارزه با اکونومیسم و بدون درک مارکسیستی- فمینیستی از نظام پاتریارکی میسر نیست. 

شرکتِ زنان در قتل ناموسی نشانی از عقب‌ماندگیِ ذهنیِ بخشی از زنان در مورد ستم پاتریارکی است. این واقعیتی است که در جامعه‌ي پاتریارکی بسیاری از زنان خودشان همدیگر را تحت نظر قرار می‌دهند، تا اصول این نظام را نقض نکنند. تعجب‌آور نیست که هزاران سال ستم هم از طریق اعمال خشونت و هم به وسیله‌ي کسب رضایت (از طریق ایدئولوژیِ دین، عرف، فولکلور…) تولید و بازتولید شده است. با وجود این، تاریخ مدون اگرچه تاریخی مردانه است، مقاومت انفرادی و پراکنده‌ي زنان را ثبت کرده است. آن‌چه روشن است این است که نظام پاتریارکی با مبارزات خودرو، پراکنده و بدون تشکیلات و تئوری انقلابی آسیبی نخواهد دید. آگاهی فمینیستی، به معنی درک تئوریک و تاریخیِ جایگاه زنان در جامعه و ارائه‌ي چشم‌اندازی برای رهایی از ستم (ابتدا به شکل مطرح کردن برابری حقوقی زن و مرد) به قرن هجدهم، یعنی عصر روشنگری، بر می‌گردد. دویست سال تاریخ فمینیسم در برابر چند هزار سال تاریخ پاتریارکی زمانی بسیار کوتاه اما غنی و پر از تجربه است. 

زنان آگاه ایران از همان روز اول به قدرت رسیدن رژیم اسلامی با پروژه‌ي اسلامی‌کردن روابط جنسیتی مبارزه کردند اما سازمان‌های کمونیستی از همان آغاز به این مبارزات پشت کردند، به این بهانه که ایران در خطر تهاجم امپریالیسم است و «مسأله‌ي زنان» فرعی است و به این ترتیب به استقرار تئوکراسی زن‌ستیز کمک رساندند. با وجود این، مقاومت زنان در سی و چند سال گذشته در همه‌ي عرصه‌ها از زندانِ خانه گرفته تا زندان‌های رژیم ادامه یافت. سازمان‌های کمونیستی هم‌چنان این نیروی عظیم سیاسی را رها کرده‌اند و در حدی که به آن توجه می‌کنند، تلاش دارند که مبارزه‌ي زنان را، که مبارزه‌ای سیاسی و آگاهانه است، به دنبالچه‌ي مبارزات اقتصادی کارگران تبدیل کنند. اگر نیروهای ملی و مذهبی برای کنترل جنبش زنان اصلاح قوانین زن‌ستیز را وعده می‌دهند، جریانات کمونیستی به توهم رفع «ستم مضاعف» از طریق مبارزات کارگری دامن می‌زنند. در این شرایط، ضعف اصلی مبارزات زنان نه در عرصه‌ي عمل (مقاومت‌های خودجوش و خودرو) بلکه در عرصه‌ي آگاهی (تئوری و سیاست) است. از ملیون و مذهبیون یا هر ترکیبی از آن‌ها نمی‌توان انتظار داشت که چشم‌اندازی فراتر از رفرم قانونی داشته باشند. افق فکری و سیاسی آن‌ها دسترسی به قدرت دولتی یا شرکت در آن است تا بتوانند نظام پاتریارکی را از خطری که با آن مواجه شده ـ خطر زنان به عنوان یک نیروی سیاسی جدید ـ نجات بدهند. نیروهای چپ، مشخصا سازمان‌های کمونیستی، فرو رفته در گرداب اکونومیسم، تا وقتی که به خانه تکانی جدی و نوسازی تئوری و پراتیک جنبش کمونیستی دست نزنند، سرنوشتی بهتر از جریانات رفرمیست نخواهند داشت.

مارکسیسم هنوز تنها موضع تئوریکی است که توانایی دگرگون کردن دنیا و ارائۀ آلترناتیو کمونیستی را دارد. اما مارکسیسم هم مدام باید تکامل یابد به ویژه در دنیای معاصر به دنبالِ شکست‌های بزرگِ تجربه‌ي سوسیالیسم در قرن گذشته. اگرچه مارکسیسم نقش بسیار مهمی در تئوریزه کردن نظام پاتریارکی و رهایی زنان بازی کرده است، امروز بیش از هر زمان دیگر نیاز به نوسازی خود در همه‌ی زمینه‌ها و به ویژه درک دقیق‌تر از روابط جنسیت دارد. سازمان‌های کمونیستی بدون دریافت و جذب انتقادی دانش وسیع فمینیستی قادر نخواهند بود که خرقه‌ي اکونومیسم و شووینیسم مردانه را از تن در بیاورند و دور بریزند. برای مارکسیست‌ها نباید درک این مشکل باشد که هیچ حزب کمونیستی نمی‌تواند در فردای به دست گرفتن قدرت دولتی، نظام پاتریارکی را با لغو کارمزدی از میان بردارد زیرا سرمایه یک رابطه‌ي اجتماعی است نه یک شی و نظام کارمزدی با صدور احکام و قوانین و اتکاء به زور دولت از جا تکان نخواهد خورد.

 

۱. http://www.feministschool.com/IMG/pdf/_-_.pdf

G. Schacht, “zina,” Encyclopaedia of Islam, First Edition, Vol. VIII, 1993, pp.2 1227-1228; R. Peters, “Zina or zina’,” Encyclopaedia of Islam, Second Edition, Vol. XI, p. 508. 

3. رووناک فه ره ج ره حیم، خه ته نه کردنی کچان، سه‌نته‌ری راگه‌یاندن و رووناکبیری ژنان، سلێمانی، 2003، لاپه‌ڕه‌ی 19.

4. برای مثال شعر «به‌رده‌نووسێک»، دیوانی گۆران، به‌غدا، 1980، لاپه‌ڕه‌ی 209-211

5. تردیدی نیست که جنبش کمونیستی ایران یک‌دست نیست و مبارزه بر سر درک این مسائل در جریان است. برای نقد کمونیستی از درک‌های اکونومیستی رایج در سازمان‌های کمونیستی ایرانی از جمله قاطی کردن ستم و استثمار، طبقه و جنسیت، یا جنبش کارگری و کمونیستی مراجعه کنید به: امید بهرنگ، جنبش کمونیستی و مسأله زن