مکث کوتاهی حول و حوش مفهوم حجاب، پوشش و برهنگی- راوی

مکث کوتاهی حول و حوش مفهوم حجاب، پوشش و برهنگی- راوی

صحبت یک بار بر سر پوشش است و یک بار بر سر حجاب. این دو مقوله یکی نیستند. پوشش مقولهء عامی است که شامل همهء انسانها میشود و میتوان در باب آن هم بطور عام فلسفه بافی کرد ولی حجاب پدیدهء یا بهتر است گفته شود معضلی است که تحت لوای پوشش فقط بر نیمی از جامعه بر حسب تقسیم بندی جنسی یا "جنسیتی" مهر مالکیت خصوصی و روابط کالائی دوران برده داری- فئودالی کوبیده و آنها را بر خلاف ادعای غلط انداز خصوصی اش در واقع صد صاحب میکند. تا جائی که سر زنجیر اسارت زن در چنین جامعه ای در دست نفع عمومی همهء مردان جامعه قرار گرفته و بدینگونه این امکان را برای روابط و مناسبات حاکم فراهم میسازد که با جمع آوری این نیروی مردانه تولید شده آنها را در راستای منافع خود در جامعه سمت و سو داده و هدایت و سازماندهی کند. کاری که تا کنون رژیم حاکم بر ایران نیز با موفقیت آنجام داده است. خلط این دو مقوله اجتماعی و هم وزن و همسنگ کردن آنها به نظر من خطاست!

تولید پوشش و پوشاک و ارزش مصرف پوشش و معیار و مقیاس ارزش گذاری و بالطبع فرهنگ منطبق با آن فی نفسه به مثابهء حفظ و نگهداری و حفاظت اندام و پیکر انسان در برابر سرما و گرما و عوامل دیگر جوی و طبیعی وووو هم مانند تمام ابعاد دیگر زندگی انسان چندین هزار سال پیش در پیچگاه روابط کالائی مشروعیت خود را از دست داد و با شکل گیری مالکیت خصوصی، مفهوم "ارزش" با تعریف دوبارهء خود با زانو زدن در بارگاه ارزش مبادله یوغ بردگی آن را بر گردن نهاد. از آن زمان تاکنون مدتهاست که حفظ و نگهداری و تیمار و پوشش بدن دیگر انگیزهء تولید پوشاک و پوشش نیست و با سپری شدن دوران شکوهمند اولیه انسانی، ارزش مصرف در همان گام اول مغلوب قدرت ارزش تازه بدوران رسیده شد و با فتح این شاهراه تمام نبض جامعه با آن تپیده و قانون ارزش گذاری جدید در تار و پود مادی و معنوی جامعه نهادینه شد.

وقتی از "حجاب" به مثابهء "پوشش" صحبت میشود این شاخصی است که فقط مربوط به نیمی از جامعهء انسانی یعنی جنس مونث یا "زن" بوده و جنس مرد را فرای هر طبقه ائی شامل نمیشود. این انسان مرد نیست که به زیر خیبر و خیمهء مالکیت خصوصی برده داری فرستاده میشود بلکهء فقط یک نیمه و یک جنس این نوع از موجود زنده! به همین خاطر نمیشود سمبلیک ریش بنده را با حجاب مادرم مقایسه کنید و مقایسه هم در وجوه هم طراز صورت میگیرد و بی در دروازه نیست. اینگونه میتوان میانگین نرخ استثمار و تورم و یا ساعت کار اجتماعی را تعیین کرد و بدون زنانه و مردانه کردن مجلس این نرخهای اقتصادی خشک و بی چهره را محاسبه کنید که آن هم به نظرم خطاست. ولی نه در مقولهء حجاب، نه در بحث سنگسار و صیغه و حرم سرای اسلامی و طلاق و ازدواج و بی پناهی و وابستگی و فرودستی در خانه و خانواده و جامعه و نظام و قانون و دین و شریعت وووووو صدها شکلی که به شکل لایه بندی شده به تناسب فقط جامعهء زنان را در بر گرفته و در واقع خود وجوهی هستند که تمایز و تفاوت درخت انار و چنار را برای ما روشن میکند. نه در مقولاتی که نیمهء دیگر جامعه فقط تماشگران پاسیو بی نفع و منفعت در این رابطه و معادله نبوده و همهء آنان بنا به جایگاه طبقاتی و سلسله مراتبی جامعه به تناسب از آن نفع برده و از موهبت های یک جانبهء آن بهرهمند می شوند.

حجاب فقط نقش سمبولیک ندارد و تصویر سازی صرف هم نیست که قصد دارد غیر مستقیم و فیثاغورتی خلاصه چیزی را در کهکشان دیگری برای ما در روی کرهء زمین به تصویر بکشد. مادی و عینی است ملموس بوده و با تمام حواس قابل درک است و بالطبع نزد نوع انسان حنبهء معنوی و روحی پیدا میکند. حجاب بطور عینی بار بیشتری از مشقت های روزانهء کاری دختر شایسته جامعهء بورژوازی مدرن دارد. برای باور عینی و مادی بودن این زندان زنانه ریشمردان میتوانند انتزاعأ یک روز کامل را زیر چادر و چارقد زندگی کرده و در هوای 40 درجهء بدنبال کسب وکارو نان آوری باشند تا با صدها حصار و محدودیت فلج کننده که زندگی را بر یک زن دشوار میسازد، بهتر آشنا شوند. این مقایسهء اکونومیستی فقط گوشه ائی از بسیاری از حساب و کتاب های سرانگشتی ملموس روزانه و ساده و بی اهمیت است که هر دقیقه و هر ثانیه بخش بزرگی از زنان جهان به اشکال مختلف با آن سر وکار و دارند و هنوز به عمق فاجعه نمی پردازد.

حجاب علت نیست ولی معلول بیکاره و یکسویه هم نیست، همانطور که خود رابطهء علی ما هم تک دانه و اتنزاعی نیست و مثلأ معلولی میتواند حاصل چند علت باشد. در این بین این معلول میتواند ردپای خود را در دهها رابطهء علت و معلولی دیگر داشته و گاه در رابطهء دیگری نقش علت را بازی کند که اغلب نفس هزاران سالهء مرد سالاری آنها را در پس ریش بنده نادیده نگرفته و به آن اهمیتی نمی دهد. رژیم اسلامی ایران یورش خود را به تمام دستاوردهای انقلاب یا "قیام" 57 از فردای قدرت گیری با یورش به زنان آغاز کرد و جنگی را علیه جامعهء زن سازمان داد که نوید آن را خیلی بیش از این داده بود و حجاب عنصر- عامل- ابزار یا سلاحی بود که بدون آن نه تنها نمیتوانست جامعهء زن ایران را به اسارت بکشد بلکه کلیت این حکومت شبه فاشیستی نمیتوانست در این غالب و فرم شکل گرفته و پایدار( نسبی) بماند. جنگی که شکست یا پیروزی در آن برای جمهوری اسلامی نقش مرگ یا زندگی را بازی میکرد و بدون عملی کردن آن حکومت جدید تعریف نمیشد. حجاب در این بین یکی از ارکانی بود که هویت و اقتدار حکومت در کل بر آن قرار گرفته و بدون آن این ساختمان بنا نمیشد. اینگونه تکلیف و جایگاه نیمی از جامعه در ارتباط با دستگاه جدید قدرت تعریف شد و باز شاخص تعریف تجرید عام ستم مانند "هسته های اولیه" خود در هزاران سال پیش زنانه شده و به تناسب بعد در لایه های مختلف جامعه تا به امروز انعکاس یافته است. رژیم تازه از خرداد 60 یورش اصلی و سازمان یافتهء خود را برای انداختن کل حجاب تاریکی و جهالت و ستمگری بر سر جامعهء ایران در راستای جلوگیری از رشدو بسط و توسعهء روشنگری آغاز کرد و تکلیف کل جامعه ایران را یکسره کرد. در صورتی که این اتمام حجتی بود که از روز اول حکومت زن ستیز اسلامی با زنان کرد. رژیم اسلامی از همان روز اول در برابر این ضرورت و اجبار اجتناب ناپذیر قرار گرفت و باید در عمل پاسخ داده و تکلیف را یکسره میکرد.

بنیاد دین و مذهب بر زن ستیزی نهاده شده و مقولهء آزادی زن و رهائی زن در تضاد آشتی ناپذیری با آن قرار گرفته است. آزادی و رهائی زن نفی این موجودیتها و قید و بندهای هزاران ساله مادی و روحی است و دین و مذهب و خرافه انکار حتی حقوق اولیه و بدوی انسانی زنان. حق و حقوقی که آقای خدا دوجین دوجین برای مردها در نظر گرفته است. این ایده وقتی حکومت و دولت و ابزار داشت دیگر فقط ایده و سمبل نیست بلکه روسری و توسری است و مشت و توهین و سنگسار و اعدام و محرومیت اجتماعی و شغلی و گرسنگی و بی پناهی و فحشا و اعتیاد و خود کشی و خود سوزی و استثمار ارزانتر و وحشیانه و در مقابل خیل مدعیان ناموس پرست از پدران و شوهران و برادران- قضات و ولایت امر و ریش سفیدان و مردان اهل علم و قلم- عمو و پسر عمو و پسر عمه ها و خلاصه تمام پیش و پس های پسری و آقا زادگانشان بالطبع که در نهایت آقای خدا سمت سرلشکری آنها را دارد.

علاوه بر این کنترل و به بردگی کشیدن نیمی از جامعه در پرتوی حکومتهای ایدئولوژیکی عقب افتاده و ارتجاعی یعنی سلب نیمی از قدرت متحد و منسجم جامعه در همهء ابعاد خود. اهمیت این امر استراژیکی را رژیم در جنگ بقا سریع فهمید و این تقسیم بندی و ایزوله کردن قانونی نیمی از کل جامعه و نهادینه کردن و نرمالیزه کردن ستم و برده داری جنسی در زندگی عادی مردم راه کردی بنیادی بود که کودتای عمومی و سراسری در خرداد 60 بر گردهء آن ایستاد. آن زمان هم بسیاری مانند امروز تمایلی برای درگیر سازی خود با مسئلهء زنان و سازماندهی امری که بستر مادی آن از هر سوراخ و روزنه ای در جامعه بیرون زده و میزند- جاری است و رادیکال، دیده نمیشد و کمتر گوشی، شنوای مسائل "غیر پرولتری" یا "غیر طبقاتی" یا "فراطبقاتی" بود. آخر قرار بود آنزمان هم حق زن را پرولتر مرد بدهد و دستان پرتوان مردانهء او این حق را در دامن عفیفه ها سربراه قرار دهد. همان پرولتری که در خانه که چه عرض کنم حتی در کوچه و خیابان حق بورژوائی مردانهء خود را با قلدری از زن طلب میکند و قانون- شرع و قضا هم با خون زن نااهل نافرمان یاغی شدهء زناکار در میدان سنگسار مهر تائید به آن میزند. آن زمان هم بسیاری از سر و صدای این زن های گستاخ سر بهوا در خیابانهای ایران و تهران که با درک درست اوضاع و نقش استراژیکی این تضاد برای رژیم تازه خود را در برابر این یورش شبه فاشیستی حکومت سازمان داده و در ابعاد گسترده ای در خیابانها دست به اعتراض و مقاومت زده بودند، دلی خوشی نداشته و به خواستهای "فمینیستی" و غیر پرولتری و بورژوائی و لیبرالی و "فرمالیستی" آنها ریشخند میزدند. هشدارهائی که نادیده گرفتن آنها پیامدهای سخت و ناگوار تاریخی را به ارمغان داشت و کمبودها و ضعفها و عقب افتادگی ما را تا حدود زیادی در این زمینه روشن ساخت و حقایقی را عیان کرد که گویا آسان و سریع به فراموشی سپرده میشوند.

حتی اگر مسئلهء حجاب را تا حد یک سمبل تقلیل دهیم باز این سمبلی است که ابعاد و وجوح مختلفی را از ستم لایه بندی شده زنانه تصویر سازی میکند که دامنهء آن در تمام سطوح مادی- روحی زندگی بخش بزرگی از زنان جهان دیده میشود. این سمبلی نیست که فقط معضل زنان را در برخی از جوامع سرمایه داری امروز در ارتباط با مقولهء "پوشش" تا حدودی تداعی میکند، خیر این مانیفست چندین هزار سالهء فرودستی اجتماعی زن بطور عام در تمام ادوار جوامع طبقاتی است که اینک خود را در تمام روابط و مناسبات تولیدی و روبنای فرهنگی و سیاسی جامعه سرمایه داری امروز بروز میدهد.

فاکت این است که قدمت تاریخی نا برابری و نقش فرودست زنان نسبت به مردان در جامعهء بشری با تاریخ تولد مالکیت خصوصی در خوش باورانه ترین توصیف آن همزمان بوده و از دوران خانواده های تک همسری تاکنون ما با این معضل بزرگ بنیادی که رابطهء دو جنس از یک نوع و نه دو طبقه یا قشر اقتصادی را بازتاب میدهد، سروکار داریم. فاکت این است که استثمار و غصب کار غیر با تصاحب کار و ارزش اضافی زن در همین خانواده های مقدس آغاز شد و بعد غالب برده وارانهء آن عمومیت طبقاتی یافت. حجاب معرف شکل مالکیت خصوصی برده دارانه- فئودالی ایست که فرامین آن را "آقای" خدا بیش از چهار سال پیش در دامنهء تور با مجازات و قتل عام نااهلان گستاخ شده از زبان موسی جاری کرد و ستم و خصلت فرودستی را که مالکیت خصوصی در هزاره های اول عمر خود به رابطهء اجتماعی این دو جنس تحمیل کرده بود، فرمولیزه کرد. در برخورد به این مسئله این جایگاه اجتماعی زنان در امر تولید نیست که در کانون این تضاد و نابرابری نشسته است بلکه جنس او. فرودستی زن یعنی فرودستی مجردی که جایگاه او را در برابر یک مرد فارغ از تعلقات اقتصادی و طبقاتی تعریف میکند. به بیان دیگر تجرید ستمی که به تناسبات مختلف در رابطهء زن و مرد در هر طبقه و قشر و لایه اقتصادی و اجتماعی جامعه بروز کرده و اشکال خاص آن را به نمایش میگذارد. از خانواده های پرولتری و پرولتر بورژوا شده در خانه تا انگل ترین طبقات و لایه های سرمایه. برای شناخت خاص باید با تکیه بر عام خاص شد و با وجود آگاهی از مفهوم عام درخت بدنبال پاسخ این گشت که چرا برخی از همین درختان میوه میدهند و برخی خشک و بی بر سر بهوا میکشند. آری فوتو سنتزه تجرید عامی است ولی باید این تجرید عام در نهایت به توضیح این بپردازد که چرا این انار است و آن چنار! اینجا ما با دیاکلتیک حجاب و بی حجابی ( یا بقول برخی از دوستان "پوشش") و برهنگی سر و کار نداریم بلکه این مالکیت پدرانهء خصوصی شده و زن تاریخی است که ابژکت شناخت را در این ارتباط تشکیل میدهد و میتواند در ارتباط و پیوند با تضادهای دیگر تصویر روشنتری را از این مقوله اجتماعی ارائه بدهد. حجاب، پوشش نیست بلکه زندان انفردی متحرکی است که خدا و قانون و سنت و شرع برای زنان مقرر کرده است. اینها تمام ستمهای زوال دهنده ائی هستند که به اشکال مختلف جامعهء زنان را مورد تعرض قرار داده و مازاد بر ستم همگانی بر آنها اعمال میشود. این خودبخود این بخش از جامعه را رادیکال تر- پیگیر تر و مصمم تر برای گرفتن حق و حقوق خود میکند. برای ریشمردی که تا کنون حتی یک دقیقه هم در این زندان انفرادی زندگی نکرده درک این ضروت و الویت کمی دشوار بوده بخصوص اگر بیش از 6 هزار سال توجیه روشنگرانهء فلسفی نیز دست پدرانهء خود را مدامأ به ریش آقایان بکشد.

از طرفی آیا کم دیده ایم که چگونه امر ساده و پیش پا آفتادهء فرمالیستی و سمبلیکی میتوانند موج عظیمی از نیروهای مادی جامعه را به حرکت درآورده و حتی گاه با سزارین تاریخ اجتماعی مسائلی در دستور کار جهان قرار دهد که در مخیلهء هیچ فیلسوفی حتی آنانکه به درک عالیتری از دیالکتیک جبر و تصادف رسیده اند، نمیگنجید؟

بوعزیزی هم خودسوزی کرد و در محدودهء فرم و نمود و سمبلها اعتراض خود را بروز داد. در فرم و نمود آغاز شده و به محتوا و ماهیت ختم میشود. انقلاب ما هم در گام اول خود در روبناست و با کسب نهادهای و نمود ها و فرمهای قدرتی و سیاسی در عالم واقعییات قابل اجراست تا بتواند با یک انقلاب اجتماعی همه جانبه اقدام به تغییر بنیادی جامعه کند. انتصابات سال 88 هم سنت فرمالیستی بود که نمودی از جنگ قدرت گرگان را به نمایش میگذاشت. روندی که بعد از آن در جامعه رقم خورد به نظر من حتی تغییراتی در محتوا و تار و پود جامعه بود و حداقل خاستگاه مردم ما را چند قدم بزرگ دیگر در تاریخ به پیش برد.

نمیشود پشت سنگر محتوا و ماهیت و گذار تدریجی و "مسالمت آمیز" به انتظار روز موعود که جوجه خودبخود با شکست پوسته سر از تخم درآورده و به نفی گذشته میپردازد، نشست! هزاران تخم مرغند که هرگز جوجه نشده و ظرفیت ها و پتاسیل های بالقوهء آنها گندیده و فعلیت نیافت. انقلاب سیاسی هم یعنی شکست پوسته و فرم برای رها سازی نیروی های مولده تولیدی جامعه از قید و بندها و پوسته هائی که مانند دیواره و میله های زندان محتوای جامعه را حبس و محصور ساخته و از رشد و گسترش انها جلوگیری میکنند. شکستن برخی از این دیوارها و تق و لق کردن ذهنی و مادی آنها بنا به شرایطی حتی قبل از کسب قدرت و دولت در این گذار پر تلاطم از جامعهء سرمایه داری در پرتوی بحرانها و افت و خیزهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی میسر و امکان پذیر شده و خود این نظام مملو از تضادهای حل نشدنی به باز تولید مستمر این شرایط می پردازد. من منکر نقش "زخم قلم" یا "سلاح نقد" نیستم ولی معتقد هستم که با این وجود نمیتواند جایگزین"زخم دشنه" یا "نقد سلاح" بشود. این روزها در عالم واقعیت برای رژیم، مهلک تر از زخم دشنه و "سلاح نقد" هیچ چیزی نیست و این تنها زبانی است که این دشمن قدار در نهایت می فهمد. بیش از سه دهه عمدتأ زخم قلم زده شد و همچنان زده شده و البته که در آینده نیز زده خواهد شد. این کار همیشگی ماست و نه مستمسکی برای شانه خالی کردن از به مصاف کشیدن آگاهانه و هدفمند تاریخ. شرایط برای این تغییر مهیاست و ما در گذار تاریخ در مقطع و گرهگاه پرتلاطم مناسب ولی خطرناکی ایستاده ایم. سوژه ها و سمبلها و ارزشها و معیارها ووووو همه و همه به تناسب و تحت تاثیر شدت و گستردگی بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نیز مانند مشابه و معادلهای صوری خود کله پا شده و با همان زبانی سخن نمیگویند که در پایداری نسبی جامعه معمولأ رایج است. درک این مسئله بسیار اهمیت دارد و این نیز باید در بازتابهای ما نیز در نظر گرفته شود وگرنه واقعی و حقیقی نیست و واقعیت عینی زمانهء خویش را بازتاب نمیدهد.

عریانی و برهنگی معادل فحشا و پورنوگرافی و تجارت سکس نیست و نمیشود با سرهم بندی مقولاتی که ربطی به هم ندارند نتیجه درستی گرفت. آخر دوستان شرح تاریخ فاجعه بار و اسفناک تجارت سکس مشخصأ در جامعه بورژوازی و چه ربطی به حرکت زنانی مانند علیا دختر شجاع مصری و امثال گلشیفته در این برهه دارد؟ آخر این کجا و آن کجا؟ اگر برهنگی و عریانی در کانون تشخیص فحشا و فساد قرار داشت و عمده نشان فاحشگی بود، پس با این حساب تمام زنان و مردانی که لب دریا با هدف تفریح و تیمار تن و روح خود به وسیلهء برهنه گشتن تن به آب میزند هم فاحشه هستند و هم اپورتونیست هائی که هدف اب تنی وسیلهء لخت شدن و به آب زدنشان را توجیه میکند!

برخی دیگر از وحشت سوء استفادهء رژیم از حرکت شوکی برخی از زنان مانند گلشیفته در شکست حصرهای سنتی و دینی و فرهنگی از در دیگری به همان نتیجهء ناموس پرستان میرسند که باید گفت درستی یا نادرستی- حمایت یا عدم حمایت از یک حرکت نه بر مبنای ادعاها و سوء استفاده های نیروهای ارتجاعی جامعه و حکومتهای سرکوبگر بلکه نفس خود حرکت و ابژکت شناخت بطور خاص و مشخص صورت میگیرد. این دوستان بدانند که جمهوری اسلامی برای سرکوب و اختناق و پرونده سازی و جعل واقعییت به هیچ بهانه نیازی ندارد و ماهیت ارتجاعی و ضد بشری این حکومت حتی فرای حد نیاز "محرک" و انگیزهء برای این دم و دستگاه تولید میکند که دیگر بقول برخی از فرهیختگان به این "محرکها و بهانه ها" نیازی نداشته باشد. نزد این جهان بینی و ایدئولوژی همهء زنان فاحشه و روسپی هستند که بخش مسلمان آنان به برکت لطف همیشگی آقای خدا به آدم مجازند این شغل را در خانه شرعأ و قانونی همراه با بیگاری و اعمال شاقه پیگیری و دنبال کنند. به همین خاطر این عزیزان نگران سوء استفاده های رژیم نباشند و با هدر دادن نیرو فکر خود را بی جهت آشفته نسازند.

به عقیدهء من حرکت این زنان و دختران شجاع نیز در این چارچوب قابل ارزیابی است و بر این بستر به تعریف واقعی و حقیقی خود میپردازد، نه عام سازیهای لابورنتی از این مقوله که در آن آسمان و ریسمان به هم بافته شده و به لطف فلسفه و فیلسوف از هر گردی گردو و از هر برهنگی فحشا و فحشاگری نتیجه گرفته میشود.

راوی

دی ۱۳۹۰