اوين خيالی در زندانی تهران- منيره برادران

اوين خيالی در ،زندانی تهران- منيره برادران


نمايش زندان و سيمای شکنجه و قتل در دنيای ادبی و هنری ظرافت خاصی می طلبد. اينها تجربه هائی نيستند که انسانها در زندگی معمول کسب می کنند. دنيای زندان عموما ورای تجربه های روزمرگی ماست و از اين جهت معمولا نويسندگان در تصوير اين حوزه ها احتياط به خرج می دهند و بندرت به تصوير مستقيم اين حوزه می پردازند.
با اينهمه در حوزه هنر و ادبيات، آزادی نويسنده محترم است و اگر يک کار هنری و ادبی در ارائه چهره حقيقی يک زندان معين موفق نبوده باشد يا مرز بين واقعيت و تخيل را شکسته باشد، حوزه نقد آن به چگونگی ارائه واقعيتهای دهشتناک و کم نظير در هنر مربوط است. مثال آن بحثهائی است که حول فيلم , زندگی زيباست, اثر روبرتو بنينی شد.
آيا هنرمند حق دارد از آشويتس طنز وخيال بسازد؟
اما ايراد به کتاب ,زندانی تهران, به قلم خانم مارينا نعمت، که در سالهای ١٣٦٠ تا ١٣٦٢ زندانی بوده، بهيچ وجه بحثی در حوزه نقد ادبی نيست. پرسش در اينجا اين است: آيا نويسنده حق دارد از يک زندان مشخص در يک زمان معين يک زندگی نامه تخيلی بسازد؟
اگر کتاب نعمت يک داستان يا يک سرگذشت تخيلی و زندان موجود در کتاب، بی نام و نشان بود، نقدش بحثی بود از جنس بحث پيرامون فيلم ,زندگی زيباست,. اما کتاب نعمت يک زندگی نامه است و او اصرار دارد که خوانندگان سرگذشت او و فضاهای کتابش را واقعی بپندارند.

فضای ساختگی و خيالی
شايد ما در باره واقعی بودن حوادث زندگی نعمت چه پيش از زندان و چه در زندان نتوانيم، قضاوت کنيم. اما بستری که داستان کتاب در آن شکل می گيرد، آنقدر با اطلاعات نادرست و ماجراهای غريب آميخته است، که من خواننده از همان ابتدا به نويسنده بی اعتماد می شوم و ديگر هيچ واقعه ای را در کتاب باور نمی کنم. اما ايراد به کتاب صرفا به اطلاعات نادرست و ماجراهای عجيب آن نيست، بلکه به فضا های غيرواقعی از زندان است. اوين يک واقعيت تاريخی است. نمی توان بنا به مصلحت و سليقه آن را خيال پردازی کرد.
فضاهای کناب در مجموع، چه پيش از دستگيری نويسنده و چه در زندان آنقدر ساختگی و خيالی است که اين حس را در آدم به وجود می آورد که نويسنده اين فضاها را، که رگه های شرقی عامه پسند هم چاشنی آن شده است، تنها برای جذاب کردن داستان ساخته و پرورده است. تنها چند مثال: در هر نقطه ای در مرکز تهران- مثلا از خيابان رازي، محل سکونت نعمت - کوههای البرز قابل رويت است؛ هيچ مدرسه و دانشگاه خصوصی در زمان شاه در دهه ٥٠ شمسی وجود ندارد و همه مدارس و دانشگاه ها دولتی هستند؛ مارينا از کلاس سوم دبستان با آموخته های يک دبستان دولتی آنقدر انگليسی می داند که می تواند کتابهای انگليسی را بخواند؛ مارينای ١٣ ساله و ماهها پيش از انقلاب می تواند آينده انقلاب را به روشنی پيش بينی کند؛ دوست پسر او شهيد بی نام و نشان شهيد ١٧ شهريور بر خلاف بقيه کشته شدگان اين حادثه ناشناخته می ماند تا چند ماه بعد در يک حادثه تصادفی توسط مارينا راز مرگش کشف شود؛ مادر بزرگ راز زندگی خود را تنها برای مارينای شش هفت ساله به ارث می گذارد؛ و مارينای نوجوان در همه جا دانای کل است.


زندان اوين مثل يک خوابگاه
من در اينجا فقط می خواهم از تجربه نه سال زندان بهره بگيرم و بر روی چند نکته از زندانی که خانم نعمت به خواننده ارائه می دهد، تامل کنم. اين زندان اصلا به فضای اوينی که من بيشترين سالهای زندانم را در آن گذراندم، شباهت ندارد. زندان اوين جائی نبود بدون کنترل و بی درو پيکر. زندانی بود مثل بدنام ترين زندانهای ديگر با سيستم نظارتی و امنيتی شديد. در کتاب ,زندانی تهران,، اوين بدل می شود به جائی مثل يک خوابگاه. بازجو می تواند بدون توضيح به کسی و بدون کنترل های هفت خوان رستم، که مثل هر زندان ديگر شديدا امنيتي، اوين هم از آن برخوردار بود، با زندانی خود، نعمت، هر لحظه که مايل باشد به بيرون برود حال شده برای خوردن پيتزا، گشت و گذار در شهر يا برای بازديدهای خانوادگی. حتی پدر بازجو، حسين موسوي، که اصلا از کارکنان زندان هم نيست، می تواند تا پشت در بند نعمت بيايد و او را با خود به خانه ببرد.
مارينا نعمت زندانی است اما می تواند مدتها- چه مدت؟ نويسنده اين را برای ما روشن نمی کند- در خانه ای که شوهر بازجو و تجاوزگرش برای او خريده، زندگی کند، حامله شود، شوهر بازجو در آغوشش کشته شود اموالش را به او ببخشد. و اين همه هميشه برای ديگران و خانواده او پنهان بماند.
ما از تجاوز بازجوها و شکنجه گران به دختران زندانی و صيغه آنها چيزهائی مبهمی شنيده ايم و چه خوب می شد اگر خانم نعمت اين تجربه دردناک را به داستان سرائی عامه پسند نمی آغشت و واقعيت را تصوير می کرد. رابطه تحميلی با بازجو، اگر اسير فضای خيالی نويسنده و صحنه پردازيهای غيرواقعی و پرتناقض نمی شد، می توانست گوشه هائی از ناگفته های زندان را برای ما برملا کند: قدرت نامحدود بازجو را بر تن و روان زندانی خام و نوجوان و وادار ساختن او به هم آغوشی و احساس پيچيده و متناقض قربانی. قصد من در اينجا به هيچ وجه انتقاد و داوری در عمل مارينا مردادی بخت ١٧ ساله زندانی نيست. اين بحث ديگری است. انتقاد من به خانم مارينا نعمت امروز است که از آن دختر زندانی ٢٥ سال پيش، امروز برای جلب خواننده داستانها بهم می بافد.
شيفتگی به شکنجه گر يکی از پيامدهای رابطه بشدت نابرابر قربانی و شکنجه گر و تغيير راديکال در ارزشهای زندانی است. من در سلول با دو دختر جوان توابی آشنا شدم که شيفته بازجو شده بودند. اين موضوع، که بطور طبيعی خشم بسياری از زندانيان را برمی انگيزد، در روانشناسی شکنجه در مقوله هم-ذات پنداری قربانی با شکنجه گر هميشه مطرح بوده است.

تواب فرشته نجات؟
اما در اين کتاب تصويرها از علی بازجو و تجاوزگر بودن او کاملا مخدوش است. علی دو بار ناجی نعمت می شود. به خاطر او با اسدالله لاجوردی و دسته بازجو های شرير درمی افتد و جان خود را در اين راه از دست می دهد. گرچه نعمت همخوابگی او را با خود تجاوز می بيند، اما نقش قربانی بودنش در کتاب حذف است مگر در آه و ناله های بی روح و کليشه ای. مارينا مرادی بخت در اين رابطه و در آن شرايط وادار می شود که مسلمان و تواب شود. نام فاطمه را بر او می نهند. در خاطره سودابه اردلان از او در بند ٢٤٦ او هميشه سرنماز است. کسانی که توبه کرده و به اسلام زندان روی می آوردند، نمازهای سالهای ,بی ايمانی, را بايد می خواندند. مارينا در سلولهای ٢٠٩ از بازجو و شوهرش می خواهد که زندانيان تازه دستگير شده را نزد او بياورند تا او آنها را کمک کند. کمک؟ چه کمکی که بازجو هم موافقت می کند؟ از شيوه های متداول بازجوئی بود که زندانی تازه دستگير شده را به سلول توابها می فرستادند. و اينها خود را طوری نشان می دادند تا اعتماد زندانی از همه جا بی خبررا جلب کنند و اطلاعاتش را بيرون بکشند.
اما نعمت طوری صحنه پردازی می کند که ما تصور کنيم او در همه جا مورد احترام زندانيان است. کدام زندانيان؟ تصويری که مارينا از فضای زندان ارائه می دهد، همه زندانيان ديگر هم رفتار او را در همکاری با بازجوها تائيد می کنند و با او همدردی می کنند، حتی آنهائيکه منتظر حکم اعدام هستند. وقتی بازجو وی را برای دستگيری دوستان هم-مدرسه ای اش با خود همراه می برد، دوست دستگير شده در همان لحظه نخست در ماشين با ديدن پای نعمت می گريد و با او همدردی می کند. همه زندانيها می دانند که اينگونه همراهی ها، جز راهنمائی اکيپ دستگيری معنای ديگری نداشت. اما نعمت فضا را طوری ديگر می سازد: بازجو نعمت را در ماشين نشانده تا دوستان تازه دستگير شده پای ورم کرده او را ببينند و عبرت گيرند. برای تکميل اين فضاست که زندانی تازه دستگير شده به جای عکس العمل طبيعی در برخورد با کسی که بر اساس قرائن اش او را لو داده، برايش گريه می کند.
اين مخدوش کردن چهره زندان است. فضای زندان اينطور نبود. زندانيان ديگر چشم ديدن توابها را نداشتند. وظيفه توابها هم ,کمک, به زندانيان نبود، رو در روئی با آنها بود.

اما نعمت به هيچ وجه حاضر نيست نقش توابی را بپذيرد. با علی که مدام بی توجه به ميل او با وی همبستر می شود، می تواند در باره سياست و مسيحيت بحث کند، از کار او انتقاد کند، حامی زندانيان شود، با اعدام زندانيان سياسی مخالفت کند و . . . در اتاق بازجوئی ديگران شروع می کنند به دادن اطلاعات، اين نعمت است که می ايستد و می گويد ,نمی گويم,. او خود را قهرمان جلوه می دهد حرف خود را همه جا می زند و عجيب اينکه برای گستاخی اش نه تنها مجازات نمی شود بلکه مورد حمايت نگهبانان و بازجوها هم قرار می گيرد. علی شجاعت او را تحسين می کند. فقط حامد بازجوی بد و لاجوردی هستند که چشم ديدنش را ندارند.

تصوير عاريتی از صحنه اعدام
مارينا نعمت صحنه ای از اعدام خود ارائه می دهد که چنان ساختگی به نظر می رسد که برای من اين سوال پيش آمد که آيا اين صحنه از فيلمهای مبتذل به عاريت گرفته نشده است؟ در آخرين لحظات اعدام، نور چراغهای ماشينی که با سرعت بطرف آنها می راند، ديده می شود. چند لحظه پيش از نزديک شدن اتوموبيل دختری از بين پنج کانديدای مرگ که بشدت ترسيده و می خواهد فرار کند، با شليک گلوله در خون می غلطد. مردی از اتوموبيل پياده می شود و نامه ای را به حامد بازجو که در آنجا فرمانده جوخه است، نشان می دهد. پچ پچ. بعد مرد بطرف او می آيد و او را با خود بداخل اتوموبيل می کشاند. مارينا مقاومت می کند و نمی خواهد زنده بماند. بعد که در گوشه سلول چشم باز می کند، نگاه نگران بازجو علی را می بيند که به او خيره شده است. اين مرد عاشق اوست و برای اين عشق نزد خمينی رفته و حکم تخفيف برای او گرفته است.
در اوين در تکميل شکنجه، اعدام های ,مصنوعی, هم وجود داشت. اما نعمت مصرا می خواهد به خواننده بقبولاند که آن صحنه، مراسم واقعی اعدام بوده است. همه چيز و همه کس در کتاب خانم نعمت ساخته و پرداخته می شوند تا داستان زندگی و حبس او را جذاب و خواندنی کنند. خمينی يک بار ديگر هم در سرنوشت مارينا ظاهر می شود و حکم آزادی او را امضا می کند. چه کسی می تواند اين را باورکند در حالی که پسران و اقوام نزديک بعضی از ياران نزديک خميني، آيت الله گيلاني، حسنی امام جمعه، آيت الله موسوی اردبيلي، وزير نفت وقت، وزير کار و نامهای ديگری که الان در خاطر ندارم، اعدام شدند و يا سالهای سال در زندان ماندند.

امتناع عمدی از مستندسازی
در کتاب ,زندانی تهران, حوادث زيادی اتفاق می افتند، ادعاهای بزرگی به قلم می آيند، اما نويسنده بسيار زيرکانه از دادن هرگونه ردپائی برای تحقيق و مستند کردن پرهيز می کند. مثلا شبی که او را برای اعدام می برند، بی تاريخ است. ممکن است بگوئيد اين غيرمعمول نيست و تراما می تواند به بلوکه شدن ذهن بيانجامد. من هم حرف شما را قبول می کردم اگر جزئيات ديگری از صحنه اعدام و حتی شرح چاله و چوله های مسير منتهی به اعدام که به شيوه نقل داستان و برای جذاب کردن داستان آورده شده، نبود. اگر اينها از حافظه نويسنده برمی خيزد، پس چرا فقط تاريخ چنين شبي، که طبعا هيچ حادثه وحشتناک ديگری قابل مقايسه با آن نيست و صحنه نوشتن نام بر پيشانی از ذهن رانده شده است؟
به ادعای نعمت سيدعلی موسوي، بازجو و همسر نعمت به تاريخ ٢٦ سپتامبر ١٩٨٤ ترور می شود. آيا اين حادثه و نام سيد علی موسوی در روزنامه های وقت موجود است؟
من تقريبا در همان زمانها در سلولهای ٢٠٩ بودم و در شعبه ٦ بازجوئی می شدم، همان شعبه ای که به گفته نعمت علی از بازجويانش بود، تعجب می کنم که چرا من و هيچکس ديگر اين خبر مهم را نشنيديم. حتی در آن ماهها من با توابی هم سلولی بودم که چنين خبرهائی را روی هوا قاپ می زد و سهمی از اين خبرها را به من هم می رساند.
مارينا هر جا که به نفع خود نمی بيند، از دادن اسم اشخاصی که نقشی در زندگی نامه اش ايفا می کنند، خودداری می کند. حتی رفتگان هم بی نام می مانند. آرش که در ١٧ شهريور کشته می شود، بی نام و بی عکس است. مينا، ترانه، گيتا و ديگرانی که نعمت شاهد اعدام آنهاست، معرفی نمی شوند. چرا؟
مارينا نعمت از دو بازجوی بند زنان صحبت می کند به نامهای مريم و معصومه که هر دو فرشته نجات او می شوند. می نويسد معصومه همان کسی است که در گروگان گيری آمريکائيها دست داشته است. ما می دانيم که گروگانها در خاطراتشان پس از آزادی به دختری به نان مريم اشاره کرده اند که به انگليسی سليس صحبت می کرد و فرد پرنفوذی در تصميم گيريها به نظر می آمد. بعدها دستگيرمان شد که اين مريم، خانم معصومه ابتکار است. حال ببينيد زيرکی نعمت را: برای يک خواننده آمريکائي، که نقشی از خاطرات گروگانها در ذهن دارد، بسيار هيجان برانگيز است که بداند آن زن گروگان گير بعدها چه می کرده است. اما از خواندن کتاب نعمت هيچکس نمی تواند ثابت کند که منظور نويسنده از اين مصومه و مريم، همان معصومه ابتکار است که نام مستعارش مريم بود. خيلی راحت، به اين دليل که معصومه ابتکار نگهبان اوين نبود. خود معصومه ابتکار هم نمی تواند در باره اين بازيهای زيرکانه با نامش اظهارنظر کند.

ادعای بزرگ به جای اندکی شرم
در زندان اوين، اين بدنام ترين زندان، که هزاران زندانی سياسی را در آن سالها در خود جا داده بود، همه چيز حول مارينا نعمت می چرخد. بر سر او و سرنوشت وی است که بازجوها و نگهبانها با هم اختلاف پيدا می کنند. دسته ای حامی او هستند و دسته ای دشمن او که توطئه می چينند تا مارينا را از بين ببرند. اما او از ,برگزيده ها, است نگهبانهای دسته خوبها مراقب هستند که توطئه ها عليه او موفق نشود. نعمت برگزيده ای است که چند بار دست معجزه او را زنده نگه می دارد تا زمانی ,صدای زندانيان, را به جهانيان برساند.
نعمت کتابش را با اين جمله به پايان می برد: , زهرا کاظمی به زندانيان سياسی در ايران نام و چهره بخشيد، حال وظيفه من است که به آنها صدائی بدهم,
من نخوانده و نشنيده ام چنين ادعای بزرگی را از زبان زندانيان ديگری که سالهای بيشتری را در زندان ماندند، با انسانهای بيشتری آشنا شدند، شاهد قتل عام ٦٧ بودند و از همه مهمتر سعی کرده و می کنند تا زندان جمهوری اسلامی در دهه ٦٠ به فراموشی سپرده نشود.
کتاب ,زندانی تهران, در ١٦ کشور منتشر شده و بناست سال آينده به زبان چينی هم ترجمه شود. آيا آنچه در اين کتاب به جهانيان عرضه می شود، صدای واقعی زندانيان و کسانی است که صدايشان را خاموش ساختند يا ماجراهای ساختگی فردی است که می خواهد از فجايع اوين برای خود شهرت و نعمت کسب کند؟

monireh@t-online.de