دو شعر از زیبا کرباسی

چراکه من آن اولین زن بودم

در میان لشگری سرباز مست

به رقص برخاستم

از شعر رمانامه ی نامه‌های خصوصی‌ی

بهادر درانی و آهو حسانی‌ی

 زیبا کرباسی

 

 

------

 

باید با مادرم راست یاری کنم

تولد کودکی‌اش را جشن بگیرم

بادکنک صورتش را با آن چشم‌های ژاپنی بر پستانم بفشارم

کیکی برایش بخرم

شمعی روشن کنم

ژیپون‌های رنگی که بسیار در علاقه دارد تنش کنم

باله یادش دهم

بگذارم از درخت آلبالو بالا برود رعنا شود

ثریایش را به رخ کهکشان بکشد

نشان دهد خدایش را

آفتاب بخورد شاد باشد برقصد

لب‌های گردش را روی قلمبه‌ی صورتش مثل ماهی باز و بسته کند

دل هر رهگذر را مثل نبات آب کند

تنش را پماد بمالم

زیر آفتاب نسوزد دیگر

باید بیشترتر و خشکش کنم

زیر پایش را آب‌وجارو کنم

مثل شاخه‌ی نعناع ببویمش

پاهای کوچکش را با عرق بهارنارنج بشویم

بیشتر لوسش کنم

باید محبت یادش دهم

باید

باید

به زنده‌بودن عاشقش کنم

 

از شعر رمانامه ی نامه‌های خصوصی‌ی

 بهادر درانی و آهو حسانی‌ی

زیبا کرباسی

 

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 42