به یاد آذر درخشان. شعر عباس سماکار

هنوز

حالا که به تصویرت نگاه می کنم

می بینم

که در مغزت هیچ نبوده است

مگر اوهام خوفناک آزادی

و طلائی که از خونت بر گونه هایت بازمی تابد

ریشه در اندیشۀ آزاد ِ زیبای خفته­ ای دارد

که دیگر نیست

و شاید کشف کنم

که رنگ سرخ پیراهنت

بازتاب ترانه سرود ی ست

که دانسته

از لبانت برآمده است

و چیزی که در نگاهت تا آخرین دم

به این جهان خیره بوده است

ناشی از جیغ پرندگانی ست

که در اعماق جانت پرواز کرده ­اند

در آخرین نگاهت

اما هنوز می شود دید

بر این باوری

که سرزمینی

 خونبارتر از میهنت

  در اعماق تاریک این جهان

پیدا نیست