رزا تابان

و ما ماهیان کوچکی بودیم که راه دریا را نشان‌مان دادی. آسمان هرچند ابری٬ اما چه باک؟ تو کنارمان بودی؛ خواهی بود!

ما دخترکان این مرزِ پر خون٬ با تو هم پیمان شدیم؛ برای تمام دست‌های خسته٬ برای تمام کودکان گریان٬ برای تمام دختران بی‌آرزو و زنان پر درد.

کوچه‌های حادثه سرودهای تو را می‌خوانند و جنگل‌ها در نبرد بی‌امان تو می‌پیچند و ما ننشسته‌ایم که مرگ ستاره را تماشا کنیم که سرود هیچ ستاره‌ای مرگ نیست.

 آذر رفت و این برای من و مایی که اولین قدم‌ها را در راه او برمی‌داریم٬ غم بزرگی‌ست. غم از دست دادن نه فقط یک شخص عزیز که هزاران تجربه٬ هزاران چراغ راه!

من با شناختِ آذر٬ یک نسل را شناختم. یک نسل مبارز و انقلابی که دست‌شان را از نسلِ ما می‌بریدند و خاطره‌ی‌شان را پاک می‌کردند که ما راه را گم کنیم. اما آذر ایستاد و شجاعانه آزادی را فریاد کرد؛ آن‌قدر بلند که به گوش ما رسید! ما شنیدیم و اکنون نوبت ماست که بلند شویم پا بر زمین ارتجاع و ظلم و استبداد بکوبیم و آن را بلرزانیم. حال نوبت ماست که هم‌گام و هم ‌صدای آذرها شویم و تا پیروزی و آزادی از پای ننشینیم. به امید آن روز این راه را ادامه خواهیم داد.

 یادش گرامی و راه‌اش پر رهرو باد!