له بن میچی ئه منی ماڵه کانی ئێمه

آذر عزیز

عهد بسته بودیم كه شكوفه كردن گلها را در بهار كردستان، در آینده‌ی نه چندان دور با هم به نظاره بنیشینیم.

پیمان بستیم كه طلوع شكوفه گل خورشید را بدون دلهره از افراشته‌ شدن چوبه‌های دار از فراز كوههای سر به فلك كشیده دیار غم با هم پیشوازی كنیم و قرار بود كه زمزمه آزادی این سرزمین ماتم را با هم نجوا كنیم، همانگونه كه با هم گذر شبهای بلندقامت این دیاڕ را تجربه كردیم، شبهای دختران دیار من كه به مانند سروهای سوخته در حاشیه زندگانی در ژرفا و عمق سیاه شب چهرهایشان را میپوشانند و آرزوهایشان را از تار و پود غمهایشان می‌بافند و با نگاهی  سرگردان و بیرمق گویه میكنند فاصله كوتاه میان اوج امیدها و آرزوهایشان و ژرفا و عمق ناامیدیهایشان را.

قرار بود كه امید بدهیم و پرواز كبوتر را نقاشی كنیم و با لبخندی از نور و روشنایی پایان عمق تاریكیها و پایان  پیشروی مرگ در سكوت را در كابوسهای شبانه دختران دیارمان نوید بدهیم.

عزیزم جای خالی تو را هیچ كس نمیتواند پر كند و در خانه قلبم تصویر ترا هم در كنار عزیزان دیگر از دست رفته برای همیشه قرار دادم. نمی‌دانم چرا با دیدن این شعر بیاد تو افتادم.


در جنگل

تاریکی که فرا رسید

شیر با خود گفت

فردا پلنگ را از هم خواهم درید

پلنگ هم با خود گفت...

فردا روباه را شکار خواهم کرد

روباه نیز گفت...

کبوتر آخرین سهم فردای من است

و کبوتر با خود اندیشید

چگونه میتوان همه ی زندگان این جنگل را

با هم

هم دل و هم آواز کرد

راستی چگونه می توان .......؟

آذر عزیز كبوتر شعر زندگی و باورهایت پرواز میكند و با پیام و اندیشه‌ی هم آواز كردن، جهان را در بر میگیرد و تو در اعماق باورهای انسانی برای همیشه زنده خواهی ماند.

نهیه خوشكلام 

06-06-2012

شیعر از شیركو بیكه‌س میباشد