می هراسم

پروا دهلقی (پپو کاکی)

می‌هراسم از روزی  که تور عروسی بر سرم کنند

 به اجبار سرنوشتم را در شهری آواره سازند

می‌هراسم روزی فرا رسد به دور از خنده‌هایم

 کفن مرگ‌ را به نام عروس بر من بپوشانند

می هراسم بە دور از زخم دردناكم

 بند سرخ اجبار را بر كمرم بندند به دور از حال پریشان دخترانه‌ام

موهای لختم را پیچ و تاب دهند

 ناآگاه از بخت تیره و تارم  صورتم را چون ماه بیارایند  می‌هراسم روزهای پاک کودکیم را

 همه را با تك واژه اجبار فرو ریزند

 می‌هراسم در باغ آرزوهای زندگی

 اشک خونبار را نصیبم کنند 

همه زشتی‌های زندگیم را

همه را مستند به قدر نسبت دهند 

پدران سرافراز جهان

  نمی هراسید از آهمان

 این بار من مبارزی آتشینم

 از هر قدم من بهراسید

مردمان آزادیخواه سرزمینم  بروید و دانایان شهر را خبر کنید  پیش از شورش و انقلاب زنان  این بخت تیره و تار را ره بگشایند.