معرفی كتاب «ماندارن ها» نوشته سيمون دوبووار

نشریه شماره11  تشکل زنان 8 مارس

زنان ماندارن ها

معرفی كتاب «ماندارن ها» نوشته سيمون دوبووار

حميد وثوق

از نظر دنيای مردسالار و مدافعانش سيمون دوبووار با نوشتن «جنس دوم» گناهی نابخشودنی مرتكب شد. گناهی در شمار گناهان كبيره. هنوز كه هنوز است در هر جای دنيا پای لعن و نفرين فمينيسم به ميان می آيد فحشی نيز نثار سيمون دوبووار می كنند كه «اين تخم لق را در دهان زنان شكست.» در ايران هم چند سالی است كه عربده كشان زن ستيز حكومتی و غير حكومتی ياد گرفته اند كه در حمله به جنبش رهايی زنان بايد نامی هم از سيمون دوبووار برد و او را از تيغ ناسزا بی بهره نگذاشت. شايد همين حملات باعث شده كه توجه زنان آزاديخواه و به ويژه جوان و دانشجو بيش از پيش به نام و آثار سيمون دوبووار جلب شود و مطالبی را كه اينجا و آنجا در مورد خدمات و حتی زندگی شخصی او منتشر می شود با علاقه و دقت بيشتری دنبال كنند. به قول مائوتسه دون رهبر انقلاب چين «مورد حمله دشمن قرار گرفتن امر خوبی است.»

يكی از آثار دوبووار كه مدت زيادی از ارائه آن به بازار كتاب ايران نمی گذرد رمان «ماندارن ها» است. البته اين دومين ترجمه فارسی رمان مشهور دوبووار است. اول بار به سال 1336 بود كه «ماندارن ها» به فارسی برگردانده شد. ترجمه ای ثقيل و نه چندان جذاب كه حتی با زبان و انشای آن روزگار هم خوانايی نداشت. تنها مزيت ترجمه اول نسبت به ترجمه جديد در آن است كه اثر بدست تيغ جراحی اسلامی سپرده نشده و بخشهای به اصطلاح «غير اخلاقي» آن گرفتار سانسور احمقانه نشده است. سيمون دوبووار به خاطر نگارش اين اثر موفق شد جايزه گنكور (بهترين كتاب سال فرانسه) را در سال 1954 به خود اختصاص دهد. عنوان كتاب استعاره ای است از روشنفكران فرانسوی كه موقعيت ممتاز و زبان و رفتار ويژه خود را در جامعه دارند. درست همانطور كه قشر روشنفكر حكومتی - اداری چين موسوم به ماندارن ها چنين موقعيتی داشتند. سيمون دوبووار اين كتاب را در مقطعی از زندگی خود نگاشت كه ايده های فمينيستی و عقايد اگزيستانسياليستی عميقا در ذهنش شكل گرفته بود. از نظر زمانی فاصله اندكی بين انتشار «ماندارن ها» و «جنس دوم» وجود دارد. از اين رو می توان كتاب دوبووار را دريچه خوبی برای مشاهده تفكر فمينيستی و اصالت وجودی وی دانست. 

شخصيت های زنده «ماندارن ها» حاصل نگاه كنجكاو دوبووار است كه ساليان سال روی افراد و محافل دور و برش چرخيده و افكار و رفتار آنان را روزمره تجربه كرده است. آنهم نه فقط به شكل بيرونی و از طريق مشاهده بلكه حتی در وجود خود. انگار دوبووار در اين كتاب به روش اگزيستانسياليستی با رفتار و افكاری كه در خود نمی پسندد تسويه حساب می كند. «آن» يكی از اين شخصيت هاست. يك روانكاو 39 ساله كه همسر يك نويسنده و روزنامه نگار سرشناس به نام «روبر» است. اين دو در سالهای جنگ جهانی دوم عضو نهضت مقاومت فرانسه عليه اشغالگران آلمانی بوده اند. «آن» تا حد زيادی می تواند بازتاب شخصيت خود سيمون باشد. اگر چه او جايگاه ويژه ای نسبت به ساير شخصيتهای داستان ندارد ولی نزديكی نويسنده با وی كاملا به چشم می آيد. «آن» تنها كسی است كه اجازه يافته داستان خود را از زبان خود روايت كند. در واقع «ماندارن ها» دو راوی دارد: سوم شخص غايبی كه از بيرون ماجراها را ديده و حالا به روی كاغذ آورده است. و نيز «آن» كه بخشی از همان ماجراها را كه خود درگيرش بود به زبان می آورد.

شخصيت ديگر داستان «نادين» است. فرزند «آن» و «روبر». می دانيم كه سيمون دوبووار فرزندی نداشت. شايد افكار و روحيات و رفتار «نادين» بازتاب شخصيت سيمون هفده هژده ساله باشد. «نادين» سركش است و پرخاشجو. به سختی با كسی دوست می شود. از ميان زنان پيرامون خود هيچ دوستی ندارد. اولين معشوق خود را كه جوان مبارزی به نام «ديه گو» بوده در جنگ از دست داده است. فاشيستها او را دستگير و اعدام كرده اند. او مردان زيادی را تجربه می كند بی آنكه به هيچيك دل ببندد. رفتارش با آشنايان و در مواجهه با وقايع، غير قابل پيش بينی است. از آن جوانانی است كه گاه مسئوليت خطرناكترين كارها را با سرخوشی و «بی فكري» كودكانه بدوش می گيرند اما به مسئوليت باور ندارند.

«پل» يكی ديگر از زنان «ماندارن ها» است. همخانه و همبستر «هانري» كه او نيز يك روزنامه نگار مشهور و از اعضای نهضت مقاومت بوده است. با وجود اين «هانري» شريك زندگی «پل» نيست. آتش رابطه عاطفی ميان اين دو سالهاست كه خاموش شده است. اما «پل» جرات قبول اين واقعيت را ندارد و «هانري» جرات به زبان آوردنش را.

شخصيت ديگر داستان «ژوزت» است. بيست و سه ساله و هنرپيشه نوآموز تئاتر كه يكی از معشوقه های «هانري» است. مادر «ژوزت» دوران جنگ صاحب هتل بوده و از افسران آلمانی پذيرايی می كرده است. حالا همه تلاش مادر و دختر اينست كه هر طور شده گذشته خود را بپوشانند. «ژوزت» هر كار می كند تا با دفن گذشته و رسيدن به شهرت راهی بسوی آينده بيابد.

سيمون دوبووار در «ماندران ها» اين شخصيتها را در كنار شمار ديگری از مردان و زنان قرار می دهد تا فضای جامعه روشنفكری فرانسه (يا شايد پاريس) را در روزها و ماه های بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم به ما نشان دهد. دوبووار در اين كار كاملا موفق است. دوبووار به خوبی تداخل و آميزش مشغله های فكری و دغدغه های اجتماعی و فردی شخصيت ها را به نمايش می گذارد. بعلاوه «ماندران ها» ما را با جريانات فكری و وقايع و تحولات سياسی آن زمان هم آشنا می كند. در صفحات كتاب با اين واقعيت روبرو می شويم كه اشغالگران نازيست جنگ را باخته اند و فرانسه را ترك كرده اند و حكومت دست نشانده آنها نيز برچيده شده اما اوضاع به قول «نادين»: «همانست كه بود. باز كسانی كه بيشتر از همه كار می كنند كمتر از همه می خورند و همه اين وضع را وضع خيلی خوبی می پندارند. همه سازش می كنند.» در «ماندارن ها» می بينيم كه حكومت جديد فرانسه و احزاب رسمی پشتيبان آن عملا از شناسايی و پيگرد و مجازات عاملان حكومت فاشيستها و جاسوسان آلمانی ها طفره می روند و بسياری از آنها در رده های مختلف جذب دستگاه دولتی امپرياليسم فرانسه شده اند. و در مقابل جوانان گمنامی را می بينيم كه در عكس العمل به اين وضع گروه های مخفی مسلح درست می كنند و به شناسايی و مجازات همكاران و ماموران نازيسم می پردازند. «ماندران ها“ اين واقعيت را هم به ما نشان می دهد كه هيچ جريان فكری و حزب سياسی در فرانسه نيست كه خواهان انقلاب اجتماعی باشد و برنامه سرنگونی دولت سرمايه داری و استقرار سوسياليسم را دنبال كند. در آن دوره سازشكاری و انحطاط رهبران حزب كمونيست فرانسه به جايی رسيده كه «نادين» را به فرياد می آورد: «اينها انقلابی نيستند اينها عدل را به آينده موكول می كنند و تا آن روز مثل بقيه برخلاف عدالت عمل می كنند.» و در جايی ديگر زمزمه می كند كه: «كاش لااقل حادثه ای روی می داد. كاش در انقلاب هم زندگی می كرديم.» سيمون دوبووار در كتابش ما را با گوشه ای از نقشه ها و دسيسه های بورژوازی فرانسه و امپرياليستهای آمريكايی در دوره آغاز جنگ سرد هم آشنا می كند. در «ماندران ها» می بينيم كه چگونه سرمايه داری تبليغات ضد كمونيستی را با رخنه در ذهن روشنفكران و تاثيرگذاری بر مطبوعات پر تيراژ كه در واقع رسانه های مهم آن دوره محسوب می شدند سازمان می دهد و تفرقه و بدبينی را در بين كسانی كه خود را ضد سرمايه داری و ضد امپرياليست می دانند دامن می زند.

رمان «ماندارن ها“ عليرغم اينكه فضای سياسی و شخصيتهای سياسی را ترسيم می كند و عليرغم اينكه بخشهايی از آن مستند گونه است و مستقيما از بحثها و مجادلات ميان ژان پل سارتر و آلبر كامو و روشنفكران سرشناس كمونيست و ضد كمونيست فرانسه در دهه های 1940 و 1950 برگرفته شده يك رمان سياسی نيست. همانطور كه پيشتر گفته شد سيمون دوبووار در پی تشريح ذهن و عمل شخصيت ها (افراد) با يك تيغ جراحی دو سر است: اگزيستانسياليستی و فمينيستي. دوبووار در «ماندارن ها» به دنبال همان چيزی است كه بطور كلی  اگزيستانسياليستها در ادبيات دنبال می كنند. يعنی برملا كردن پلشتی ها و كاستی ها در فكر و عمل انسان. به شكلی كه مخاطب را به اين پلشتی ها و كاستی ها آگاه و از آن منزجر كند. بر مبنای اين ديدگاه هر فرد مسئول افكار و اعمال خود است و آگاهی و اراده و انتخاب فرد است كه مسير زندگی انسانها را تعيين می كند. در اينجا فقط می توانيم به اين اشاره بسنده كنيم كه اگزيستانسياليستها نقش مهم شرايط و تحولات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را در جهت گيری افكار و اعمال فرد كمرنگ می كنند و به نقش محوری مبارزه طبقاتی (يعنی عامل جمع) در تعيين مسير زندگی فردی كم بها می دهند. شايد «ماندارن ها» نيز همين اشكال و محدوديت را داشته باشد اما نكته اصلی اينست كه دوبووار از يك ديدگاه فمينيستی موفق شده افكار و رفتارها و ارزش های اسارتبار در ذهن زنان را برملا كند. هر يك از شخصيت های اصلی زن در «ماندارن ها» شكل يا درجه ای از وابستگی زن به مرد و يا تبعيت از مرد و دنيای مردانه را عرضه می كند.           

برای مثال «آن» دوران نوجوانيش را چنين بازگو می كند: «خدا به صورت يك فكر مجرد در قعر آسمان ظاهر شده بود و من شبی آن را محو كردم و هيچوقت نيز از محو شدن خدا متاسف نشدم. او زمين را از من می ربود. اما روزی دريافتم كه با ترك كردن او خود را محكوم مرگ ساخته ام. پانزده ساله بودم. ديگران چگونه زندگی می كنند؟ من چطور زندگی خواهم كرد؟ آيا از دست اين ترس نجات خواهم يافت؟» و ادامه می دهد كه: «از وقتی روبر را دوست داشته ام ديگر از هيچ چيز نترسيدم. كافی بود نامش را بر زبان آورم و كاملا در امنيت و آسايش بسر ببرم.» بدين شكل می بينيم كه «آن» خلاء ناشی از ترك خدای ناموجود را با وابستگی به خدای جديد زمينی كه يك مرد - همسر است پر می كند. در اينجا جمله بندی سيمون دوبووار كاملا حساب شده و ظريف و موجز است تا يكسان بودن رابطه بنده با خدا و زن با شوهر را القاء كند: «كافی بود نامش را بر زبان آورم» يا در جايی ديگر می بينيم كه «آن» در جواب به معشوقش كه يك نويسنده آمريكايی است و از او خواسته كه به پاريس برنگردد و در آمريكا با هم زندگی كنند می گويد: «نه من متعلق به جای ديگری هستم. آنجا منتظرم هستند.» باز هم دوبووار موفق شده اين كلمات  را كه شايد در زندگی واقعی از دهان خودش خارج شده طوری روی كاغذ بياورد كه اسير بودن «آن» در بندهای نامرئی وابستگی به «روبر» كه او را ظاهرا از هر حيث آزاد گذاشته نشان دهد.

سيمون دوبووار شكل آشكار و عريان وابستگی و اسارت پذيری را در شخصيت «پل» بنمايش گذاشته است. زنی كه به گفته «آن»: «حاضر بود زمان و مكان را انكار كند ولی ابدی و هميشگی بودن عشق را قبول داشته باشد». زنی كه «فقط و فقط می خواست زيباترين زنان در آغوش مفتخرترين مردان باشد و عوض كردن آرزوی او كار آسانی نبود.» رابطه او و هانری يك فريب و خودفريبی شبانه روزی است. «پل» نوميدانه به «هانري» كه می خواهد با معشوقه جديدش به مسافرت پرتغال برود می گويد: «من هيچوقت به اين فكر نبوده ام كه ترا در عشقم زندانی كنم. واقعا اگر هوای اقليم های تازه و خوراكی های نو به سرت نزده بود شايد ديگر خودت نبودي. برای من كافيست كه به من احتياج داشته باشي. آيا می توانی از من چشم بپوشي؟» و «هانري» پاسخ می دهد: «می دانی كه نمی توانم»! اين همان مردی است كه صدای ذهنش را دوبووار چنين به گوش ما می رساند: «چقدر راحت است آدم وقتيكه شب می آيد توی اتاقش و می بيند كسی منتظرش نيست.» اما گوياتر از همه اينها عكس العمل «پل» به پاسخ دروغ «هانري» است: «اگر عكس اين جواب را می گفتی باور نمی كردم»! در ادامه داستان می بينيم كه كار «پل» به سر حد جنون می كشد و توسط يك روانپزشك تحت مداوای طولانی قرار می گيرد. روانپزشك از يك روش رايج استفاده می كند: بی ارزش كردن «هانري» در ذهن «پل». و موفق هم می شود. زنی كه بعد از گذر از اين ماجراها در مقابل ما قرار می گيرد «بيماری است مداوا شده» و نه زنی كه به رهايی دست يافته است. دوبووار از زبان «آن» وضعيت جديد «پل» را برای ما تشريح می كند. او از «هانري» جدا شده اما انگار يك موجود مصنوعی است كه واقعا زندگی نمی كند. شور و شوق و دليلی برای زندگی كردن ندارد. چرا كه زندگی برای او وابستگی به مرد بوده است.

اما آنچه بر «نادين» جوان می گذرد و سرنوشتش در پايان كتاب، شايد بيشتر از بقيه شخصيت ها خواننده را برآشفته و متاسف كند و به ذهنش نيش بزند. چرا كه «نادين» نماينده آينده است و نافرمان و تسليم ناپذير. شايد هم سيمون دوبووار بر مبنای همان هدفی كه گفتيم در ادبيات دنبال می كند «نادين» را به اينجا می كشاند تا انزجار خواننده از وابستگی و تبعيت اسارتبار را به اوج برساند. شايد دوبووار می خواهد اعلام كند كه وابستگی و فرودستی پير و جوان نمی شناسد و هيچكس از آن مصون نيست. در آغاز داستان می بينيم كه «نادين» زنان پيرامون خود را اسير و دنباله رو و ضعيف می داند و تمايلی به دوستی با آنان ندارد. او تشنه يك دوستی و رابطه نزديك و عميق با مردم است و انتظار دارد كه بقيه حرفش را بفهمند يا لااقل حرفش را بشوند و با او رو راست باشند. لجبازی ها و پرخاشگريها و سرد و گرم شدن های او بازتاب اين خواست و آرزو است. حتی از اين آغوش به آن آغوش گريختن دائمی «نادين» نيز تلاشی است برای رسيدن به همين خواسته. از زبان او می شنويم كه: «وقتی آدم با كسی خوابيد رويش به او باز می شود و قيد و بند پيشين از بين می رود.» البته ذهنيت «نادين» از روابط جنسی يك جنبه اساسی ديگر هم دارد كه  دوبووار در جايی ديگر و توسط «آن» بيان می كند: «اينكه نادين يكی پس از ديگری مرد عوض می كند برای اينست كه بدون مرد ماندن را جزيی از زندگی به حساب نمی آورد و اين مرا نگران می كند.» در پايان كتاب «نادين» را می بينيم كه در عين كم سن و سال بودن ديگر جوان و نافرمان نيست. كودك شيرخواره ای در آغوش دارد و همسر سرشناسی به نام «هانري». زنی «به سر عقل آمده» كه به خاطر خواست قلبی «هانري» به ماندن در فرانسه و از سرگيری همكاری مطبوعاتی با «روبر» حاضر است بدون هيچ جنجال و اعتراضی از مهاجرت به ايتاليا كه مدتهاست آرزويش را داشته و برايش برنامه ريخته دست بكشد و چمدان هايش را دوباره باز كند.

سخن كوتاه. «ماندارن ها» رمانی است خواندني. درباره اين كتاب و شخصيت ها و ارزش هايش بيش از اينها می توان گفت. اينهم مسلم است كه در پرتو بررسی و نقد «ماندران ها» می توان مساله زن از ديدگاه فمينيستی دوبووار را عميقتر و دقيقتر از اينها تشريح كرد. اگر نوشته حاضر بتواند خوانندگان را به پيدا كردن و مطالعه رمان «ماندارن ها» و بحث بر سر آن تشويق و علاقمند كند به هدف خود رسيده است.