گزیده ای از:

 خانه دار کردن جهانی زنان!

زنان و تقسیم کار نوین جهانی سرمایه بین المللی زنان جهان سوم را باز می یابد

نویسنده: ماریا میز      

برگردان: مهسا روژان

توسعه اقتصاد جهانی سرمایه داری نه تنها بر اساس تقسیم کار خاص جهانی بود که از طریق آن کشورهای مستعمره تحت کنترل و استثمار در آمدند، بلکه بر اساس تحمیل تقسیم کار جنسیتی خاصی هم، شکل گرفت. منطقی که بر هر دوی این تقسیم کارها حاکم است، مناسبات متناقض بین پیشروی یک قطب و پسروی قطب دیگر است. از قرن شانزدهم به بعد جهان به مناطق و نواحی ای تقسیم شده اند که در آن ها اشکال کار یا مناسبات تولیدی متفاوت اما مرتبط به هم، برای انواع گوناگون تولید معرفی شده اند. هر چند، انباشت سرمایه تنها در دست دولت های اصلی و مرکزی اروپایی و بعد ها آمریکا قرار گرفت. از مفهوم تقسیم کار جهانی (IDL) به منظور توضیح تقسیم ساختاری و مناسبات سلسله مراتب عمودی بین قدرت های مستعمراتی و مستعمره های وابسته به آنها در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا استفاده شده است. تقسیم کار جهانی گذشته در دوران استعمارگری شروع شد و تقریبا تا دهه هفتاد قرن بیستم ادامه یافت.

 تقسیم کار بین المللی گذشته بدین معنا بود که مواد خام در کشورهای مستعمره و یا سابقا مستعمره تولید می شدند و به کشورهای صنعتی در اروپا و آمریکا و بعدها به ژاپن منتقل می شدند و در آنجا به محصولات صنعتی تبدیل میگشتند و بعد هم یا وارد بازار خود کشورهای صنعتی می شدند و یا صادر می شدند. در فازهای اولیه این تقسیم کار بین المللی، این کالاهای ساخت ماشین، از همه مهم تر منسوجات ساخت ماشین، نیز به زور به بازارهای مستعمرات صادر می شدند. در بیشتر این کشورها، این به معنای نابودی صنعت نساجی بومی بود. از آنجا که کالاهای ساخت ماشین ارزان تر تمام می شدند، نابودی صنعت نساجی هند بوسیله لباس های ساخت کارخانه های انگلیس معروف ترین مثال از این پروسه است (Dutt1970).

تقسیم کار بین المللی گذشته هم چنین به این معنا بود که کار ارزش یکسانی در کشورهای مستعمره و متروپل نداشت. در کشورهای مستعمره، هزینه های کار بخشا توسط زور (مثلا در کشت و کار)، توسط یک سیستم کار بردگی، و با دیگر اشکال کنترل کار (مثلا، قرار دادی) در سطح پایین نگه داشته می شد و از ظهور کارگر مزدی آزاد، که الگوی اولیه کارگر صنعتی در غرب است، جلوگیری می گردید. از این رو، تقسیم کار بین المللی گذشته به معنای واردات موادخام ارزان از کشورهای مستعمره و سابقا مستعمره که توسط کارگر ازران تولید می شد، و تولید کالاهای ساخت ماشین در کشورهای متروپل بود که توسط کارگر، گران تولید می شد که قدرت خرید این کالاها را هم داشت. قدرت خرید کارگران در کشورهای مستعمره به دلیل حقوق کم اشان پایین باقی ماند. این مناسبات، همان طور که می دانیم، منجر به افزایش روز افزون ثروت و رشد در کشورهای صنعتی شد که کارگران را به درخواست حقوق بیشتر کشاند. کارگرانی که خود در رشد این ثروتی که بر مبنای استثمار مستعمرات و کارگران اشان بود، سهیم بودند. در عین این که کار کارگران در کشورهای مستعمره، منجر به رشد روز افزون فقر و عقب ماندگی شد.

هر چند در دهه1970، مدیران شرکت های ملی و چند ملیتی در اروپا، آمریکا و ژاپن متوجه شدند که دوران شکوفائی اقتصادی که به دنبال پایان جنگ جهانی دوم رشد نموده بود تمام شده و آن رشد ممتد اقتصادی که به شکل یک ایده سرسختانه به خورد مردم داده شده بود و از طریق آن توانستند بهترین سوء استفاده ها را بکنند، دیگر به پایان رسیده است. آن ها بیم داشتند که اگر فاش شود که این رکود نه تنها یک بحران موقتی نیست، بلکه شاید به معنای پایان کلی یک دوران اقتصاد جهانی سرمایه داری است، آن گاه این امکان وجود خواهد داشت که موجب خیزش های اجتماعی شود. در نتیجه، نیاز به تغییر سیستم اقتصاد جهانی- یا همان تقسیم کار نوین جهانی- به صورتی که باعث رشد ممتد به کشورهای سرمایه داری گردد، در بالاترین درجه اهمیت قرار گرفت. این مدل نوین که توسط سازمان توسعه و همکاری اقتصادی(OECD) ، سازمان فراملیتی کشورهای صنعتی غرب، تدوین شد، به این معنی بود که پروسه های تولیدی کاربر که متمرکز بر نیروی کار بالا است- و از این رو تمرکز بر هزینه کار- بایستی در کشورهای مستعمره که دیگر آن را در حال توسعه یا جهان سوم و ... می نامند انجام گیرد و تمام کارخانه های صنعتی بایستی به این کشورها منتقل شود و این کارگران جهان سوم، به دلیل سطح پایین حقوقی اشان، بایستی به کار تولید کالاهای مصرفی ماشینی برای مردم کشورهای غربی بپردازند. در عین حال، کشاورزی در کشورهای در حال توسعه بایستی از طریق عوامل تولیدی فناوری شده، مدرنیزه شود تا در نتیجه، این هم خود بتواند محصولاتی را به منظور صادر شدن به کشورهای ثروتمند تولید کند.  Frobel ) و دیگران، 1980(

صنعتی سازی قسمی کشورهای جهان سوم به این معنا نیست که کنترل بیشتری روی صنایعی که در نواحی آزاد تجاری یا تولیدی یا کارخانه های بازار جهانی تاسیس شده اند دارند. کارخانه ها به فیلیپین، مالزی، کره جنوبی، سنگاپور، مکزیک، سریلانکا، و تایلند تغییر مکان دادند که بخش اعظم آنها متعلق به شرکت های چند ملیتی آمریکائی، آلمانی و ژاپنی بودند. به طور مشخص، این صنایع به گونه ای انتقال داده شدند که در آن ها روند تولید همچنان به شکل فشرده کاربر بود و هنوز تا حد زیادی از رشد منطقی باز مانده بودند. این ها به طور مشخص شامل صنایع نساجی و پوشاک، صنایع الکترونیک و صنعت اسباب بازی بودند. جابجایی صنایع از کشورهای توسعه یافته به کشورهای توسعه نیافته به معنی صنعتی شدن واقعی این کشورها نیست. به این معنی است که کارخانه های خاصی در آلمان فدرال، هلند یا آمریکا، بسته شده و در جنوب شرقی آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا مجددا باز شده اند.

پس، شلوارهای بازار آلمان دیگر در مونشن گلادباخ تولید نمی شوند بلکه در شرکت تابعه تایوانی همان شرکت آلمانی تولید می شوند... پمپ انژکتور که قبلا توسط شرکت آلمانی در اشتوتگارت برای بازارهای آلمان تولید می شد حالا دیگر بخشا توسط همان شرکت ولی در هند تولید می شود. دستگاه های تلویزیون هم بر همین اساس توسط شرکتی دیگر در تایوان تولید می شود؛ تجهیزات رادیویی ماشین در مالزی... ساعت در هنگ کنگ، اجزاء الکتریکی در سنگاپور و مالزی که همه این ها بر همین اساس هستندFrobel) . و دیگران، 1890- 10-9)

به اصطلاح انقلاب سوم تکنولوژیک، ̕"انقلاب" کامپیوتر، که بر اساس پیشرفت در زمینه فلزات نیمه هادی و ریز پردازنده ها بود، توسط جابجایی اکثرا تجارت خانه های آمریکایی و ژاپنی به جنوب شرقی آسیا، و هم چنین توسط فوق استثمار کردن زنان آسیایی که شامل 80 درصد نیروی کار این صنایع الکترونیک بودند، ممکن شد.(, 979Gorssman  Frobelو دیگران، ( 1980

برخی پیامدهای این تقسیم کار نوین جهانی از قرار زیرند:

1.     بیکاری رو به رشد کارگران در کشورهای صنعتی. از آنجایی که کارخانه های انتقال یافته، مثل نساجی و صنایع الکترونیک، اکثرا زنان را استخدام کرده بودند، این بیکاری روی زنان بیشتر از مردان تاثیر داشت.

2.     کشورهای در حال توسعه به طور روز افزونی به مناطق تولید کالاهای مصرفی برای کشورهای ثروتمند تبدیل می شوند، در حالی که کشورهای ثروتمند به طور روز افزونی به مناطق فقط مصرفی تبدیل می شوند. تولید و مصرف اکنون توسط بازار جهانی به یک میزان بی سابقه ای از هم تفکیک شده اند.

3.     محصولات صادراتی از کشورهای در حال توسعه؛ به نیروی کار زیاد، مواد خام، مهارت ها، و پیشرفت های تکنیکی برای تقاضای بازار در کشورهای ثروتمند جهت داده می شوند نه به سمت نیازهای مردم در کشورهای توسعه نیافته.

4.     از آنجا که بازار کشورهای صنعتی به طور فزاینده ای از کالاهای مصرفی لازم اشباع شده اند، کارگران جهان سوم به طور فزاینده ای وادار به تولید اجناس تجملی برای کشورهای ثروتمند (مثل گل، صنایع دستی، میوه ها و غذاهای تجملاتی، ابزارهای سرگرمی و ...) و یا قطعات مربوط به تجهیزات نظامی و دیگر تکنولوژی های رده بالا می شوند.

5.     از آنجایی که این کالاها در کشورهایی با سطح حقوق بسیار پایین تولید می شوند، می توانند در کشورهای غنی با قیمت هایی نسبتا پایین به فروش برسند. اجناسی که قبلا به طور کامل جزو اقلام تجملی و تشریفاتی برای قشر نازکی بودند (مثلا ارکیده)، اکنون توسط کارگران معمولی نیز با قیمتی پایین، همیشه و هر زمان می توانند خریداری شوند. این بدان معنی است که علیرغم افزایش بیکاری و کاهش دستمزد واقعی، تقسیم کار نوین جهانی یک سطح مصرف انبوه را در کشورهای غنی تضمین می کند که بتواند به جلوگیری از وقوع ناآرامی های اجتماعی کمک کند. هرچند، این مسئله فقط تا زمانی که این کشورها قادر به برقراری یک سطح مشخص از قدرت خرید انبوه هستند امکان پذیر است. تا به حال، دولت های سرمایه داری غربی قادر به حفظ این سطح مشخص بوده اند.

 استراتژی تقسیم کار نوین جهانی تنها زمانی عملی است که ۲ شرط ذیل عملی گردد:

1. صنایع انتقال یافته، موسسات کشت و صنعت و دیگر موسسات اقتصادی صادراتی، باید قادر به یافتن ارزان ترین، مطیع ترین و کنترل شونده ترین کارگران موجود در کشورهای توسعه نیافته باشد تا بدین وسیله بتواند هزینه های تولید را تا حد امکان پایین آورد.

2. این موسسات باید بتوانند مصرف کننده های کشورهای غنی را بسیج کنند تا تمام اجناس تولید شده در کشورهای جهان سوم را بخرند. در هر دو استراتژی، بسیج کردن زنان نقش مهمی ایفا می کند.

ادغام کار زنان جهان سوم در اقتصاد بازار جهانی در ٤ بخش مهم صورت می گیرد:

1.     در صنایع کارخانه ای بزرگ، که اغلب متعلق به موسسات فرا ملیتی در مناطق آزاد تولیدی یا کارخانه های بازار جهانی هستند. این صنایع بیشتر شامل الکترونیک، نساجی و پوشاک و اسباب بازی هستند. جدا از این واحدهای مرکزی تولید، معمولا واحدهای کمکی و فرعی با مقیاس کوچک ولی زیاد که یا به شکل کارگاه هائی در سطح کوچک و یا کارگاه خانگی که فرایندهای تولیدی معینی با آنها قراردادهای فرعی می بندند، وجود دارند.

2.     در ساخت انواع کالاهای مصرفی در مقیاس کم، می توان از صنایع دستی، فراورده های غذائی، از ساخت پوشاک تا ساخت اشیاء هنری نام برد. این بخش، که معمولا به "بخش غیر رسمی" مشهور گشته، هم در زاغه ها و محلات فقیر نشین شهری و هم در مناطق روستایی یافت می شود. سازمان یابی کار در این بخش از سیستم کارگاه خانگی دنباله روی می کند؛ زنان گاهی شرکت های تعاونی ای به منظور جلوگیری از بهره کشی واسطه های مرد، که معمولا بازار محصولات را در دست دارند، تشکیل داده اند. این وجه مشخصه این بخش است که برخی از محصولاتی که توسط زنان تولید می شود اجناسی بودند که به طور سنتی برای مصرف جامعه تولید می شدند، و از این رو، این اجناس هیچ ارزش مبادله ای نداشتند و فقط ارزش مصرف داشتند. با ادغام این اجناس در سیستم بازار بیرونی، این ها به کالا مبدل شدند و تولید کنندگان به تولید کنندگان کالایی تبدیل گشتند، حتا اگر با همان شکل قبلی، تولید خانگی کماکان صورت می گرفت. در سال های اخیر، تلاش های معینی صورت گرفته- این تلاش ها که به استراتژی افزایش فعالیت های درآمدزا در میان زنان فقیر جهان سوم معروف است- که بتواند این بخش از کار زنان را به بازار جهانی پیوند دهد.

3.   بخش سومی که در آن کار زنان با بازار جهانی ادغام شده، کشاورزی است. این شامل:

الف. تولید محصولات در سطح وسیع جهت فروش به شکل صادرات (مثل توت فرنگی، گل، سبزیجات)؛ 

ب.  کار زنان در کشت و کار (چای، قهوه)؛

پ. کار پرداخت نشده زنان به عنوان "کار خانوادگی" در واحدهای کوچک دهقانی که به صورت مستقل و یا به شکل قراردادی برای شرکت های کشت و صنعت کار و تولید می کنند.

ت.  کار زنان در میان شرکت های تعاونی که به منظور صادرات تولید می کنند که به شکل "کارخانوادگی" پرداخت نشده است.

س.  کار زنان به شکل کارگر، گاه به گاه در کشاورزی تجاری (برنج، شکر)؛     

تغییرات در تقسیم کار جنسیتی، که تحت تاثیر این استراتژی نوین، تمام کشورها و مناطق جهان سوم در سیستم بازار جهانی ادغام می گردد، به گونه ای است که این امکان را بوجود می آورد که مردان به پول، مهارت های جدید، تکنولوژی، کار مزدی، و املاک تولیدی دست پیدا کنند. از سوی دیگر، زنان، بیشتر و بیشتر به عنوان "نان خور و وابسته" تعریف می شوند، مثل زنان خانه دار، علیرغم این حقیقت که در بسیاری موارد- مثلا در آفریقا- زنان هنوز حیاتی ترین نقش را در تولید معاش ایفا می کنند.

4.     کار زنان در بخش چهارم اهمیت رو به رشدی را در سال های اخیر داشته است: زنانی که به مردان اروپایی، آمریکایی و ژاپنی در صنایع سکس و توریسم سرویس اراﺋﻪ می دهند که اکثرا از کشورهای آسیایی و آفریقایی اند.

هر چند مطالعه سیستماتیک از تقابلات بین تقسیم کار نوین جهانی و کنترل استثمارگرانه تقسیم کار جنسیتی در هر یک از بخش های ذکر شده در بالا و در سطح جهانی جالب به نظر می رسد، اما من فکر می کنم برای آن چه که این مطالعه نیاز دارد، تحلیل برخی نمودهای مشخص کفایت کند. به لطف کارهایی که در سال های اخیر بر روی اثرات "توسعه" بر زنان جهان سوم، انجام شده است، امروزه ما صاحب شواهد تجربی کافی که بتوان بوسیله آن ها روند اصلی کار را شناسایی کرد، هستیم. ولی قبل از این که بخواهم به این نمونه های عینی تر بپردازم، ممکن است پرسش این سوال به ما کمک کند که چرا از همه جا و یک دفعه، زنان، آن هم زنان فقیر جهان سوم، توسط سرمایه جهانی مجددا مورد توجه قرار گرفته اند؟ (قبلا و در دوران مراحل اولیه استعمار به وجود زنان پی برده شده بود.) اگر کسی بخواهد اظهارات رسمی بسیاری را که به ضرورت "ادغام زنان در توسعه" که در دهه 1970 بیان می شد باور کند، بخصوص بعد از کنفرانس جهانی زنان در مکزیک در سال 1975، دیگری هم ممکن است فکر کند که یک تکان واقعی در قلب مردسالاری سرمایه دار ایجاد شده است. ولی اگر ما آن نگاه و تفکری که از قرن 16 به بعد به زنان می شد را مد نظر داشته باشیم، در نتیجه بایستی دلایل ریشه ای تری برای این توجهی که امروزه به زنان مستعمرات داده می شود را جویا باشیم.

چرا زنان؟

من موارد زیر را جهت کمک به تحقیقات و تلاش های مان در پاسخ گوئی به سوال بالا را پیشنهاد می کنم:

1.     بر خلاف آن چه که به طور عادی پذیرفته شده، زنان، و نه مردان، مطلوب ترین نیروی کار در فرایند انباشت سرمایه داری و (سوسیالیستی) در مقیاس جهانی اند. با این که همیشه این گونه بوده، در این فاز از توسعه اقتصاد جهانی، این واقعیت به راحتی در استراتژی های اقتصادی طراحان ملی و بین المللی ترکیب شده است.

2.     زنان مطلوب ترین نیروی کارند، زیرا امروزه در سطح جهانی به عنوان "خانه دار" شناخته شده اند، و نه کارگر؛ این یعنی کارشان، چه در تولید کالایی و چه در ارزش مصرف، پنهان شده است و به عنوان "کارمزدی آزاد" به حساب نمی آید، و یک "فعالیت درآمد زا" معرفی شده است، و از این رو می تواند با قیمتی به مراتب ارزان تر نسبت به کار مرد خریداری شود.

3.     علاوه بر این، با تعریف جهانی، زنان به عنوان خانه دار، نه تنها ارزان کردن نیروی کارشان را امکان پذیر می سازد، بلکه کنترل ایدئولوژیک سیاسی بر آن ها را نیز ممکن ساخته است. زنان خانه دار منفرد و ایزوله شده اند، سازماندهی کارشان، آگاهی از منافع عمومی کل فرآیند تولید را دشوار می کند. افق شان توسط خانواده محدود باقی می ماند. اتحادیه های کارگری هرگز توجهی به زنان به مثابه خانه دار نشان نداده اند.

4.     به علت این توجهی که به زنان شده، بخصوص به زنان در مستعمرات به مثابه مطلوب ترین نیروی کار، ما هیچ گرایشی به سمت تعمیم پرولتاریای "آزاد" به عنوان مشخصه کارگر را مشاهده نمی کنیم، بلکه به حاشیه رانده شدگان، به زنان خانه دار شده، و کارگران غیر آزادی که اکثرشان زن هستند را مشاهده می کنیم.

5.     این گرایش بر مبنای یک هم گرایی در حال افزایش تقسیم کار جنسیتی و بین المللی است، تقسیمی بین مردان و زنان - که در آن مردان کارگران مزدی "آزاد" و زنان، خانه داران غیر آزاد تعریف شده اند- و تقسیمی بین تولید کنندگان (بیشتر در مستعمرات و خصوصا در دهات) و مصرف کنندگان. (بیشتر در کشورهای غنی و یا در شهرها) در میان این تقسیم بندی، تقسیم بندی دیگری نیز وجود دارد که در آن زنان بیشتر به عنوان تولید کننده- در کشورهای ستعمره- و مصرف کننده –  درغرب، می باشند.

6.     فراوانی بسیار کالاها در سوپر مارکت های غربی نتیجه "بارآوری" کار و کارگران در کشورهای صنعتی نیست- چیزی که عموما فرض می شود- بلکه این "بارآوری" خود نتیجه استثمار و فوق استثمار مستعمرات بویژه زنان این مناطق است.

این مورد آخر کاملا درست است اگر بپرسیم که امروزه چه کسی نیروی کار در کشورهای جهان سوم را تشکیل داده است. هر چند ما آماری که در بر گیرنده ابعاد وسیع کار زنان باشد را نداریم (مثلا در "بخش غیر رسمی̔")، ولی هنوز شواهد کافی از این واقعیت که امروزه دو سوم کار جهان توسط زنان انجام می شود را در اختیار داریم (کنفرانس زنان سازمان ملل، کپنهاگ 1980). در مناطق آزاد تولیدی جنوب شرقی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، بیش از 70 درصد نیروی کار را  زنان تشکیل می دهند. همان طور که فرابل و همکارانش دریافتند، اکثریت این زنان جوان اند (بین 14 تا 24 سال). آنها در خود فرآیندهای تولیدی موجود در خط تولید کار می کنند، در حالی که از تعداد اندک مردانی که دراین صنایع هستند اکثرشان نقش سرپرستی را عهده دارند (فرابل و دیگران، 1977: 30-529.)

   اگر ما این عده از زنان جوان در مناطق آزاد تولیدی را به تمام زنانی که در زمینه کشت و کار صادراتی، در بخش غیر رسمی، در خانه و در کارگاه های خانگی کار می کنند را اضافه کنیم، متوجه می شویم که بخش عظیمی از کار زنان در کشورهای جهان سوم درگیر تولید غذا برای بازار کشورهای غنی می باشند. هم چنین بایستی صدها میلیون زنی را که بیشتر کار کمر شکن کشاورزی را در آفریقا و آسیا به جهت امرار معاش انجام می دهند و هم چنین اغلب در تولیداتی که به منظور فروش و در مزارع کار می کنند را باید را به این رقم اضافه کنیم. اما چه عاملی باعث گشته که زنان جهان سوم در دید سرمایه جهانی به عنوان کارگر مورد توجه بیشتری نسبت به مردان قرار گیرند؟ ریچل گراسمن و دیگران (1979) به این رسیدند که زنان جنوب و جنوب شرقی آسیا، مطیع ترین و قابل کنترل ترین نیروی کار در نظر گرفته شده و در عین حال میزان بسیار بالایی از قابلیت تولیدی کار را از خود نشان می دهند. بیشتر دولت هایی که می خواهند نظر سرمایه گذاران خارجی را جلب کنند، زنان "جذاب چابک دست" با حقوق پایین شان را تبلیغ می کنند. در زیر نمونه ای از تبلیغ دولت مالزی آورده شده است: چابکی دست زن شرقی شهرت جهانی دارد. دستان کوچک اما سریع که با دقت بسیار بالایی کار می کند. در نتیجه، چه کسی می تواند بهتر از دختر شرقی با شایستگی های طبیعی و موروثی باشد و بتواند به بازدهی خط تولید خدمت کند؟ (گراسمن، 1979:8.)

رئیس پرسنل شرکت اینتل INTEL))، که یک موسسه فلزات هادی آمریکایی در مالزی است، گفت: "ما دختران را استخدام می کنیم چون انرژی کمتری دارند، منظم ترند و راحت تر کنترل می شوند" (گراسمن، 2: 1972). دفتر سرمایه گذاری جهان سوم در هائیتی، که سعی در جذب سرمایه گذاران آلمانی دارد، تبلیغی را منتشر کرد که در آن یک زن زیبا روی هاییتی را نشان می داد. این جمله هم در این تبلیغ به چشم می خورد: " اکنون شما در ازای هر مارک آلمان کار بیشتری را خواهید خرید. کار بیشتری را فقط با 1دلار آمریکا، او (آن زن) با خوشحالی به مدت 8 ساعت برایتان کار می کند، و بسیاری از دوستانش هم همین کار را انجام خواهند داد" (فرابل و دیگران، 528: 1977؛ ترجمه م.م.)

جای پای تبعیض جنسی در چنان تبلیغی کاملا واضح است. این طور تصور می شود که این دولت ها، به مثابه یک جاکش، زنان جوان شان را به سرمایه های خارجی عرضه می کنند. در حقیقت، فحشا نه تنها بخشی از صنعت توریستی است بلکه از طرح های موسسات تجاری در کشورهای جهان سوم است. غیر ممکن است که "مفهوم فحشا" را که در خلال آن تقسیم کار نوین انجام می گیرد را متوجه نشد، ولی اگر بخواهیم بفهمیم که آیا این توجه جدید به زنان جهان سوم بر اساس یک استراتژی سیستماتیک است یا نه، دقت بیشتر در پروژه ها و برنامه های گوناگون که اکثرا توسط سازمان های جهانی برنامه ریزی شده، که به طور مختصر تحت عنوان " ادغام زنان در توسعه" قرار داده شده اند، مفید خواهد بود.

 تقریبا در همین زمانی که این تقسیم کار نوین جهانی در حال بررسی و اجرا بود، جهان از ضرورت " ادغام زنان در توسعه" با خبر شد. پیش از این در سال های 1970، استر باسراپ به این رسیده بود که زنان از هرگونه توسعه ای که در کشورهای جهان سوم صورت گرفته بود، سودی نبردند. تحقیقات او بوسیله گزارشات بسیاری مبنی بر وضعیت زنان که توسط دولت ها و برای کنفرانس زنان سازمان ملل که در سال  1975 در مکزیک برقرار شد، مورد تایید قرار گرفت و مشخص شد که وضعیت زنان در بیشتر کشورهای جهان سوم و در تمام حوزه ها وخیم تر شده است: در سیاست، اشتغال، تحصیل، بهداشت و سلامت، حقوق. در پی آن، تدابیر عملی جهانی که توسط این کنفرانس ارائه شد خواهان این بود که دولت ها تلاش های قابل توجهی را به منظور علاج این وضعیت و ادغام زنان در توسعه انجام دهند. پس از این، موسسات سازمان ملل، بانک جهانی، ان جی او ها، همه شروع به صحبت از زنان کردند و سر فصلی را در رابطه با زنان و توسعه در برنامه های شان وارد کردند. آیا ما می توانیم این را یک تکان واقعی قلبی از سوی طراحان توسعه مرد به حساب آوریم؟ آیا آنها واقعا علاقمند به آزادی زنان بعد از تمامی سالهائی که فراموششان کرده بودند، شده اند؟ و منظورشان از "ادغام زنان در توسعه" چه بوده و چیست؟

  در آغاز، بهتر است یک مساله را به خاطر بسپاریم: زنان در استراتژی کهنه توسعه هم ادغام شده بودند. کار ارزان و یا پرداخت نشده آنان به عنوان کارگران مزارع، کارگران کارخانه، زنان خانه دار، اساس و پایه چیزی بود که مدرنیزه کردن کشورهای در حال توسعه نام گرفته است. ولی این کار پنهان باقی ماند؛ و پایه های معیشتی بسیاری را که بر روی آن، کارمزدی مردانه توانست بوجود آید را فراهم ساخت و به درآمد مردان کمک کرد. (دیری،1976) ولی حالا منظور چیز دیگری است. "ادغام زنان در توسعه" یعنی، در بیشتر موارد، به کارگماشتن زنان در برخی به اصطلاح فعالیت های درآمد زا، که آنهم یعنی وارد بازار تولید شوند.

این هم بدان معنی نیست که زنان بایستی تولید معیشتی شان را توسعه دهند، یا سعی کنند کنترل بیشتری بر زمین بدست آورند و برای مصرف خودشان تولید بیشتری کنند، غذای بیشتر، لباس بیشتر غیره برای خودشان بدست آورند. درآمد، در این استراتژی یعنی درآمد پولی. و درآمد پولی فقط زمانی بوجود می آید که زنان چیزی را تولید کنند که قابل فروش در بازار باشد. از آنجایی که قدرت خرید میان زنان فقیر جهان سوم پایین است، مجبورند چیزی را برای مردمی که این قدرت خرید را دارند تولید کنند. و این مردم یا در شهر های کشورهای خودشان زندگی می کنند و یا در کشورهای غربی اند. این یعنی، استراتژی ادغام کار زنان در توسعه، سر از تولید صادراتی یا بازاری در می آورد. زنان فقیر جهان سوم احتیاجات خودشان را تولید نمی کنند، بلکه چیزی را که دیگران می توانند بخرند را تولید می کنند.

 وجه مشخصه دیگر این استراتژی این است که زنان جهان سوم را به عنوان کارگر تعریف نمی کنند، بلکه به عنوان زنان خانه دار می شناسانند. چیزی که زنان در کشورهای جهان سوم انجام می دهند به  عنوان کار تعریف نشده، بلکه یک " فعالیت" معرفی شده است. با جهانی کردن ایدئولوژی زن خانه دار و مدل هسته خانواده به عنوان نشانه پیشرفت و نسبت دادن تمام کارهایی که زنان چه در بخش رسمی و چه غیر رسمی انجام می دهند را- به  کار کمکی، و درآمدش را به کمک خرجی به شوهر که به اصطلاح " نان آور " اصلی است، ارزیابی می گردد.

منطق اقتصادی این خانه دار کردن زنان کاهش چشم گیر هزینه های کار است. این یکی از دلایلی است که چرا سرمایه جهانی و سخنگویانش امروزه به زنان علاقمند شده اند.

این استراتژی، همان طور که دیدیم، ابتدا در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا و آمریکا به کار گرفته شد. خانه دارکردن زنان مکمل ضروری برای ایجاد پرولتاریای " آزاد" در آنجا بود. ولی از آنجایی که در آمریکا و اروپا بسیاری از کارگران توانایی مالی در خرجی دادن به  زن خانه دار̕ "بیکار"شان را دارند (که خود نتیجه استثمار مستعمرات است)، توده عظیمی از مردان جهان سوم هرگز توان مالی داشتن یک زن خانه دار "بیکار" در خانه را ندارند. در نتیجه، استراتژی ایجاد درآمد برای زنان بر اساس تصوری از زنان، که هیچ پایه تجربی میان اکثریت زنان جهان سوم ندارد بنا شده است. در کارائیب، بیش از یک  سوم تمام خانوارها، توسط نان آور مرد، سرپرستی نمی شوند (مقایسه شود با ردداک، 1984). تحقیقات جدید نشان داده است که تعداد خانوارهایی که توسط زنان سرپرستی شده و حمایت اقتصادی می شوند در حال افزایش هستند، بویژه در مناطق روستایی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین (یوسف/ هتلر، 1984). دلایل آن از این قرارند:

چرخش به سمت تولید نقدینه ساز جهت صادرات، مکانیزه شدن کشاورزی، و تغییراتی که در سیستم مالکیت زمین در جهت افزایش سلب مالکیت از زمین در میان فقرا شده است. مردان یا به شهرها مهاجرت کرده اند تا کار مزدی پیدا کنند و یا به بخش های پر درآمد تری مثل تولید نقدینه ساز رفته اند ولی همسر و خانواده در روستا مانده اند. تا به امروز کاملا معلوم است مردانی که به شهر ها و یا کشورهای دیگر مهاجرت کرده اند نه تنها گاهی تا مدت 20 سال از خانواده دور هستند)اوبو، 1980)، بلکه گاهی بخشی و یا تمام مسئولیتی را که به عنوان "نان آور̔" در قبال خانواده دارند را هم ول می کنند. بخصوص در آفریقا، زنان روستایی که به دلیل مهاجرت همسران شان در روستا باقی مانده اند̔، اگر نگوییم تنها سرپرست، به سرپرست اصلی خانوارهای روستایی مبدل شده اند (مالی، غنا، برزیل، توگو، لیبریا، نیجریه، سوازیلند و بخشی از اوگاندا). ناتوانی در تکیه بر درآمد شوهر، این زنان را به سوی انجام داد و ستد یا نقدینه سازی محصول می کشاند تا بتوانند هزینه های کار کشاورزی و مالیات زمین را بپردازند (هندورکر، 1974؛ کار، 1980؛ اوبو، 1980؛ احمد و لطفی، 1981.)

زنان منطقه یوروبا شاکی اند که پولی که از خارج دریافت می کنند (رمیتانس) کافی نیست. در لسوتو، فقط 50 درصد از همه زنانی که سرپرست خانوارند به این پول حواله ای دسترسی دارند (یوسف/ هتلر؛ 45-44 :1984.)

این تحقیقات نشان می دهد که زنان در کشورهای جهان سوم، بویژه در مناطق روستایی که تحت تاثیرات فرآیندهای مدرنیزاسیون هستند، در عمل به طور روز افزونی تبدیل به نان آوران و سرپرستان خانوار می شوند. ولی این واقعیت، تعریفی را که از آنها به عنوان زنان خانه دار وابسته، چه از لحاظ قانونی و چه در افکار عمومی، و از شوهران شان به عنوان نان آور و سرپرست خانوار، شده را تغییر نداده است. بر عکس، هر چه پایه مادی برای ظهور زوج کلاسیک سرمایه داری- مزد بگیر " آزاد" یا صاحب ابزار تولید ̕"آزاد" و زن خانه دار وابسته به او- در کشورهای جهان سوم بیشتر تحلیل می رود، این واقعیت با گسترش و جهانی کردن این مدل پیچیده تر می گردد. به واقع، این امر، هسته ساختاری و ایدئولوژیکی است که به حول آن طرح ها و برنامه های توسعه در دست اجرا هستند. تقسیم کار جنسیتی سرمایه داری، که در این زوج معروف متمرکز شده، اساس و اصل استراتژیکی است که در برابر این واقعیت که زنان در فعالیت های مختلف درآمد زا، که در آنجا برای بازار، کالا تولید می کنند، به عنوان کارگران مزدی تعریف و بدان ها حقوق پرداخت نمی شود، و این که، از سوی دیگر، در قوانین اصلاح زمین هیچ استقلال و مالکیت قانونی بر زمین به آنها داده نمی شود، و این که آن ها نمی توانند دسترسی به دیگر املاک تولیدی را داشته باشند، این که در شرکت های تعاونی کاملا یک زائده از اعضای مرد بوده و خودشان نمی توانند جزو اعضای مستقل تعاونی شوند (و. ورلهوف، 1983). این پیچیدگی که در واقع زنان، خانه دار هستند، نتیجه جانبی و تصادفی تقسیم کار نوین جهانی نیست، بلکه یک پیش شرط ضروری برای کارکرد ملایم آن است: بخش بزرگی از کاری را که برای بازار جهانی، استثمار و فوق استثمار می شود را مخفی و نامریی می کند؛ حقوق پایین را توجیه می کند؛ مانع سازمان یابی زنان می شود؛ آنها را منزوی و پراکنده می کند؛ توجه شان را به یک تصویر مردسالارانه و تبعیض گرایانه از زن معطوف می کند، یعنی زن خانه دار "واقعی"، که توسط مردی مورد حمایت است، این نه تنها برای اکثریت زنان قابل تشخیص نیست، بلکه از نقطه نظر آزادی زنان مخرب هم هست.

هر چه شانس این که بیشتر زنان جهان سوم خانه دار "واقعی" شوند کمتر شود، هجوم ایدئولوژیکی امروزه توسط  تمام رسانه ها بیشتر و گسترده تر می شود، تا بتواند این تصویر زن "مدرن، مترقی" و زن "خوب" را جهانی سازد.