از گام های اولیه تا جهش های بعدی

درباره پیدایش انسان ، سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهائی

کتاب «از گام های اولیه تا جهش های بعدی» توسط آردیا اسکای بریک در سال 1984 به رشته تحریر در آمده است.او در این کتاب با اتکاء به آخرین بررسی ها و پژوهش های علمی و تاریخی درباره منشاء ظهور انسان، ایده های مذهبی و تئوری های نادرستی که ظاهر فمینیستی دارند را به نقد کشیده است. مطالعه این کتاب برای کسانی که خواهان دست یافتن به درک علمی و صحیحی از سرچشمه ستم بر زن و راه رسیدن به رهایی هستند، ضروریست.

رئوس مطالبی که تا کنون خوانده اید:

در مقدمه این کتاب افسانه های مذهبی و به ویژه افسانه های بیودترمینیستی (تعیین کننده بودن بیولوژی) درمورد منشاء و پیدایش انسان به مصاف طلبیده شد. افسانه های جدیدی که تحت عنوان«داروینیسم اجتماعی» به «جبر بیولوژیک» معتقدند و رفتارهای بشر را وابسته به برنامه های ژنتیکی و «ذات بشر» می دانند و مشکلات کنونی در مناسبات اجتماعی بشر(مانند نابرابری جنسی) را نتیجه تکامل اولیه انسان می دانند، به نقد کشیده شد. در همین رابطه نویسنده به نقد الگوهای قدیمی و غلطی که نقش جنس مذکر را در انشعاب انسان میمون عمده می دانند، پرداخته است.

در مقدمه کتاب نشان داده شد که مسیر تکامل از پیش تعیین شده نبوده و جهت انتخاب طبیعی از پیش مقرر شده نیست. نویسنده در مقابله با این درک های غلط از تکامل انسان درک علمی صحیح و پیشرفته ای جایگزین آن ها می کند. او معتقد است که انتخاب طبیعی یک فرایند مداوم در کلیه موجودات زنده بوده، در تجربه و آزمون به نمایش درآمده است. با وجو اینکه انتخاب طبیعی مطمئنا مکانیسم عمده تغییرات تکاملی بیولوژیک در کره ارض است. اما این تغییرات تکاملی با جهش‌ها، گسست ها، همراه بوده است. تغییرات تکاملی بزرگ نتیجه انباشت تدریجی تغییرات جزئی بر یک مسیر صاف و ساده و بلا انقطاع نبوده است. بلکه نتیجه شکاف ها و ظهور انفجار آمیز و یا ناگهانی بوده است.

_________________

نویسنده: آردیا اسکای بریک

مترجم: رها جزایری

بخش سوم:

مهم‌تر آن‌که، نوشته مورگان در سال 1971 فرض را بر آن می گذارد که "هومینید" حدود 10 تا 12 میلیون سال پیش از اجداد میمون درخت زی ما منشعب شده است. اما در چند سال گذشته اطلاعات جدیدی بدست آمده است. اما در چند سال گذشته اطلاعات جدیدی به دست آمده است. بر پایه این اطلاعات جدید، اغلب دانشمندان معتقدند که انشعاب از میمون در واقع بسیار دیرتر از آنچه که تصور می شد رخ داده است. در واقع، فقط چهار یا پنچ میلیون از این انشعاب می گذرد. فسیل دندان هائی که گمان می کردند متعلق به هومینیدها است و 5/ 5 میلیون سال قدمت دارد. دوباره آزمایش شده و اینبار به مثابه فسیل یک نوع از میمون ها طبقه بندی شده است. (بطور مثل "راماپیته ئوس" دیگر بخشی از هومینیدها محسوب نمی شود.) از همه مهمتر این که به تازه گی تکنیک "تاریخ نگاری مولکولی" پدید آمده که با استفاده از آن تاریخ تقریبی انشعاب موجودات زنده کنوی که نسب آنها به هم می رسد را از یکدیگر می توان تخمین زد. این تکنیک متکی است بر ارزیابی از میزان تشابه رشته آمینو- اسیدها در زنجیره پروتئین های متعارف مربوط به دو یا چند موجود که نسب شان به هم میرسد. این تکنیک شواهد قانع کننده ای بدست داده مبنی بر اینکه اجداد ما به تازگی از جماعت اجداد میمونی مان، که همچنین به پیدایش شمپانزه و گوریل انجامیده اند، جدا شده اند. میان رشته آمینو- اسید در یک مولکول پروتئینی متعارف انسان با مشابه خود در شمپانزه تفاوت بسیار کمی موجود است: کمتر از یک درصد! با استفاده از روش و اصول معین، از اینجا می توان زمان تقریبی انشعاب ما و شمپانزه از اجداد واحد ما را محاسبه کرد که حدود پنج میلیون سال پیش است( برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به اتنر1981 ص 43- 27 این ارقام بر پایه مطالعه ترکیب بیوشیمیائی ارگانیسم های زنده بدست آمده با شواهدی که از نگاره های فسیلی کشف شده خوانائی دارد: فسیل هائی که بروشنی متعلق به هومینید هستند قدمتی حدود 3 تا 4 میلیون سال دارند. اگر انشعاب میمون هومینید در همین اواخر اتاق افتاده آنگاه دیگر این فرض هیچ پایه و اساسی ندارد که در خط تکاملی هومینیدها، شکافی اتقاق افتاده است.

ادعای مورگان مبنی بر وجود یک فاز آب زیستانی برای هومینیدها، هیچ پایه و اساسی ندارند. کلیه شواهد موجود، خلاف این فرصت را ثابت می کند: اولیه ترین فسیل های هومینید که تاکنون بدست آمده در مناطقی یافت شده که در آن زمان دشت های ترکیبی بودند (یعنی دشت های سبزی که اینجا و آن جایش با درخت پوشیده شده است. و همچنین در منطقه مواد گداخته آتشفشانی، لجن زار، سواحل رودخانه، و جنگل های کنار آبها  مجموعه اینها قویا گواهی می دهد که انواع اولیه ای که از اجداد میمون ما منشعب شدند بر زمینی که ترکیبی از دشت باز و بیشه بود، زندگی می کردند.

می توان گفت مورگان که کتابش را در سال 1971نوشته، تقصیری ندارد چون از اطلاعات جدید در مورد طبقه بندی فسیل ها، تاریخ نگاری بیوشیمیائی، و بازسازی اکولوژیک که همگی طی چند سال اخیر بدست آمده اند، بی خبر بوده است. اما مشکل مورگان، معرفتی نیست. گمانه زنی، حتی گمانه زنی غلوآمیز، با هدف دامن زدن به ایده های جدید آن هم در حیطه ای دارد که زیر بار لاشه تئوری های کهن و تعصبات اجتماعی، فرهنگی خفه می شود. و برای خانه تکانی و پیش کشیدن سوالات جدید، کاری بدی نیست. نه تنها بد نیست خوب هم هست. اما قلمداد کردند گمانه زنی های آزمایشی به عنوان اعتقادت محکم، و آن اعتقادات را مساوی با شواهد واقعی قلمداد کردن و بر پایه آنها تئوری ساختن، کاملا چیز دیگری است. این کاری که مورگان در سراسر کتابش بخصوص در رابطه با "فاز آب زیستانی" در گذر از میمون به انسان می کند. او همه چیزهای دیگر را به دور این تئوری می بافد. انکار حقیقتی آشکار است. مورگاندر این کار حتی شرط احتیاط را هم قبول ندارد.

این کار صرفا نشانه تبلیغ یک علم سراپا غلط نیست. مورگان، پس از آنکه کل سناریو خود را حول تکامل بیولوژیک می بافد دست به انواع و اقسام نیتجه گیری های بی پایه در باره علل رفتارهای اجتماعی انسان امروز، بخصوص در زمینه مناسبات میان مرد و زن و علل جنگ می زند. علیرغم نیات حسنه مورگان، کتابش را تنها می توان اثری کاملا غیر مسئول دانست. بخصوص ک فتواهایش را که باز سیاسی زیادی دارند، به گونه ای صادر می کند که گویا محصول طبیعی تکامل بیولوژیک اولیه ما هستند.

اینکه آیا تلاش برای یافتن علل رفتارهای اجتماعی بشر مدرن در پروسه های تکامل بیولوژیکی ذره ای اعتبار دارد یا خیر، یک موضوع کلیدی است. اما فعلا آن را کنار می گذاریم. کل الگوی تکامل مورگان انباشته از فرضیات غلط و داستان گوئی های مزخرف است که مثابه فاکت های جدی ارائه می شود. در اینجا من در پی افشای همه اشتباهات خام کتاب مورگان نیستم باید بگویم که تقریبا در هر جمله این کتاب یک نکته غلط یافتم. اما چند مثال برای دادن تصویری از اشتباهات کتاب مورگان کافی است.

فعلا این واقعیت را کنار می گذارم که دلایل فراوانی برای شک کردن در مورد فرضیات کلیدی "فاز آب زیستانی" مورگان وجود دارد. بیاید ببینیم که وی چگونه می خواهد فرضیات خود را مورد آزمایش قرار دهد؟ روش ولی خیلی واضح است: اول دنبار مشخصاتی می گردد که ممکن است به داستان وی" بخورد"؛ سپس ادعا می کند که این مشخصات را می توان توسط فرضیات اولیه ای که خودش مطرح کرده توضیح داد؛ ادعای بعدی اش این است که بنابرین فرضیات اولیه وی حقیقت دارد شیوه آزمون او طوری است که امکان ندارد فرضیات وی سربلند بیرون نیاید. بر این اساس است که او با روشی کاملا مشابه، الگوی زیر را جایگزین الگوی کلاسیک تارزانی می کند:

ما در جریان انشعاب از اجداد میمون خود، توانائی راه رفتن روی دو پا را بدست آوردیم؛ چون برای فرار از حیوانات وحشی باید جنگل را ترک کرده، به آبهای عمیق می رفتیم و می توانستیم در این آب ها بایستیم. ما پشم خود را از دست دادیم چون برای زندگی در آب باید خود را سبک می کردیم؛ یا لایه چربی زیر پوست ما شکل گرفت چون در آب نیاز به گرما داشتیم؛ جنس مونث ما پستان های بزرگ پیدا کرد چون کودکان نیاز داشتند که در شرایط لغزان زندگی در آب، جائی برای گیر دادن و آویزان شدن خود داشته باشند. موی سر ما حفظ  شد تا نوزاد ما بتواند زیر آب آن چنگ بزند و به آویزان شود. روی سوراخ های تنفسی ما یک دماغ شکل گرفت چون برای حفاظت از سینوس ها هنگام شیرجه رفتن، چنین چیزی لازم بود. چهره ما فرم به خود گرفت و برجستگی و تورفتگی پیدا کرد، چون در مقابل آفتاب لازم بود چشم هایمان نیمه باز و بسته کنیم؛ زنان باسن بزرگ پیدا کردند چون لازم بود به راحتی روی شن های ساحل بنشینند و نوزادن‌شان را شیر دهند. واژن(حالت تناسلی زن) به جلوتر تغییر مکان داد چون نیاز به حفاظ بیشتر در مقابل آب نمکی و شن ها ساینده داشت. شکل آمیزش جنسی ما به آمیزش از جلو تبدیل شد چون این روشی است که پستانداران آبزی باید استفاده کنند. ما توانایی کنترل تارهای صوتی را به مثابه پیش درآمدی بر سخنگوئی تکامل دادیم چون زمانی که ما به زندگی در آب روی آوردیم، ارتباط گیری از طریق حس بویائی کاملا غیر عملی شد و بسیاری  و اباطیل آزار دهنده دیگر. البته مورگان چند دفعه عبارتی چون "احتمالا" و "به احتمال زیاد" را اینجا و آنجا اضافه می کند اما در کل داستان خود طوری می بافد که انگار کلیه "افکارش" به طرز غیرقابل انکاری ثابت شده است. او مرتب از عباراتی چون "تنها توضیح ممکن" استفاده می کند در حالی که در همه آن موارد، توضیحات کاملا معقول تر دیگری وجود دارد اما هیچ یک از آنها مورد بررسی وی قرار نمی گیرد.

چیزی که کتاب مورگان را جالب توجه می کند آن است که قصه وی در واقع نسخه نتراشیده و نخراشیده از اشکالاتی است که در چند ده سال گذشته گریبان گیر بخش بزرگی از بیولوژی تکاملی"جدی" بوده است، اشکالاتی که فشرده تر از هر جا در متدولوژی بیولوژیست های جامعه شناس به چشم می خورد. برای مثال، مورگان هنگام بررسی پروسه های انتخاب طبیعی و تکاملی، از یک فرم رایج "مختصر نویسی" استفاده می کند. مسلم است که این فرم از نویسندگی موجب استفاده کمتر از جملات دقیق و پیچیده می شود. اما به پروسه های مورد تشریح یک نوع هدف مندی و قصد آگاهانه می بخشد (بطور مثال، انسان راست قامت شد چون هنگام فرار از حیوانات وحشی به سوی آبها نیاز داشت که در آبها راست بایستد و غیره). این یک روش رایج برای بیان شفاهی و کتبی در میان بسیاری از بیولوژیست های تکاملی است. اگر کمی آنها را زیر فشار قرار دهیم، سریعا توضیح می دهند که منظورشان این است که حد معینی از تنوع ژنتیک در یک نوع باعث می شود که وقتی با یک محیط متغیرمواجه می شود، برخی خصائل در کل آن نوع رایجتر شود زیار تحت آن شرایط خاص، امتیازی برای توان بازتولیدی آنهاست. و سرانجام این خصائل بسط یافته احتمالا به خصیصه کل آن نوع تبدیل خواهد شد.

اما روش مختصر نویسی نه تنها بطور بالقوه برای آنان که هنوز در این رشته تعلیم کافی ندارند بسیار گمراه کننده است بلکه بر کسانی که از این استفاده می کنند. نیر تاثیر متقابل می گذارد و به ایجاد اغتشاش فکری و توجیه اشتباهات و فرضیات غلط در ذهن شان کمک می کند. (1)

در مورد مورگان مساله فقط استفاده از یک تکنیک بی بند و بار نیست. بکله به نظر می رسد این تکنیک به او کمک می کند که عدم معرفتش به پروسه های بنیادین تکاملی را پرده پوشی کند. او برخی اوقات طوری می نویسد که انگار کلیه تغییرات تکاملی از موتاسیون های واحد سرچشمه گرفته، یا اینکه گویا این آحاد یک نوع هستند که دگرگون می شوند نه کل موجودات نوعی، انگار خصائل جدید خیلی راحت در پاسخ به "نیازها" تکامل می یابند و انگار کلیه تغییرات تکاملی برای انطباق یابی بر ناملایمات محیط زیستی صورت گرفته اند.

شاید بتوان گفت که این آخری، رایج ترین اشتباه هم در کتاب مورگان و هم بطور کلی در ادبیات تکاملی است. اما باید تکرار کنم که خصائل بخاطر قابلیت انطباق یابی شان نیست که انتخاب می شوند. بنابرین نمی توان دست روی برخی خصایل گذاشت و (درست یا غلط) تعیین کرد که این خصلتی انطباق یابنده است، و ادعا کرد که بنابراین از همان ابتدا بر پایه قابلیت انطباق یابی تکامل یافته است. حداکثر سوالی که می توانیم طرح کنیم این است که آیا امکان معقولی برای اینکه فلان خصلت، یک انطباق یابی بوده باشد، موجود است؟ یا اینکه باید برای یافتن مبانی احتمالی آن و جاده هائی که در پروسه تکاملی طی کرده است، یافتن اجبارهای تکاملی محتمل، و اینکه آیا این مسائل را طور دیگری می توان توصیح داد یا نه، پژوهش نمائیم. مضافا، روش تقلیل گرایانه که هر ذره از تغییر شکل و رفتار را به مثابه نتایج مستقیم انتخاب طبیعی قلمداد می کند، هیچ اعتبار بیولوژیک ندارد. چون در عین حال که انتخاب طبیعی مهمترین واسط تغییر تکاملی بیولوژیک باشد، اما پروسه های دیگری نیز موجودند که می توانند  موجب شیفت های ( جابجائی های) تکاملی در جماعات و انواع موجودات شوند بدون اینکه مستقمیا ربطی داشته باشند به افزایش موفقیت باز تولیدی اعضاء آن جماعات و انواع موجودات (مانند تمرکزیابی تصادفی آلیل های خنثی(2)، تغییرات تصادفی در تناوب ژنی در جماعت که به "شناور شدن ژنتیکی" معروف است.) "شناور شدن ژنتیکی" بخصوص زمانی که تعداد یک جماعت بشدت کم می شود، مانند زمانی که تعداد کوچکی از آنان در انفراد افتاده و جماعت جدیدی را تشکیل می دهند، رخ می دهد. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به گولد و لوانتین 1979 ص 91-590)

توضیحات:

(1)              صریح این نکته را مشخصا مدیون باب آوکیان هستم (از نامه های منتشر نشده).

(2)              آلیل یکی از چندین شکل متناوب یک ژن است که مکان یکسانی را روی کروموزوم اشغال می کنند. تغییرات تصادفی در نسبت حضور هر آلیل متفاوت در یک جماعت می تواند ترکیب کلی مخزن ژنتیکی آن جماعت را تغییر دهد و بالنتیجه در تنوع ژنتیکی جماعتی که بطور درونی جفت گیری می کند، تغییر ایجاد کند. اما آیا این، تاثیرات قابل تفکیک بر روی بقا و باز تولید امضاء خواهد داشت یا نه بستگی به آلیلی دارد که تکامل می یابد.