یک سطل انتقام

ارسالی به سایت سازمان زنان هشت مارس - آیدا پایدار(فا) 22 اکتبر 2014

 

یک سطل انتقام"

پاشید روی بومِ زن شب شومِ زوزه را

گرگی که نقش می زند، پیوسته تا کجا؟

هی می زند هی می زند با نامی از خدا

رگ تا رگِ زیباترین گل های خانه را

هی سطل سطلِ زهر او خورشید را گرفت

فیروزه های کاشی و هی حوضِ بغض ما

یخ بسته شعر از غربتت ای خواهر عزیز

ای واژه واژه ترس از ناامنِ کوچه ها

پاشید روی عطر تو یک حادثه مهیب

...هی سطل سطل مرگ را عمدا چه بی صدا

...

حالا که صورت پاک شد از ذهن آینه

:طرح سوالِ "من کی ام " ؟ هویتی جدید

هی زوزه زوزه تا کنون تکرارِ نقشه ها

تاول شدن در گرگ ها همراه با اسید

هی نور را ورق زد و خورشید را جوید

سطلی که رو به آینه هِی زوزه می کشید

:!کافیست ای گل های پرپر دم فرو بستن

!آه ای ستمگر! ای خبیث آه ای همه پلید

سر میکشی زیبایی ام مستی ز نابودیم

زالوی پیر خانگی!مکر تو را که دید؟

وقتی خدا از ریش تو هی شعله میکشید

هی ضربه ضربه زد مرا با آیه ی جدید

هی لخته لخته خون "ما" هشدار شد، ندید

خشمی که از بغض ستم تا انفجار سرخ

فواره زد از رودِ رگ تا معبر سپید

گرم از صدای سرخ خود دیگر نترسیدن

حالا که تیغستان جهلت را رگم برید

رگ تا رگ زیباترین گل های خانه را

من بار دیگر ریشه ها را می دهم نوید