بازهم حضور چشمگیر زنان

بازهم حضور چشمگیر زنان! بازهم گاز اشک آور....

ارسالی به زنان دیگر

بیست و پنجم بهمن 1389

 بازهم راه پیمایی اعتراضی! بازهم حضور چشمگیر زنان! بازهم گاز اشک آور، باز هم آتش زدن روزنامه و سیگار، باز گلوله رنگ پاش .... 

  مرگ بر دیکتاتور

 

پنج نفر بودیم که با هم راه افتادیم، ولی قبل از حرکت  خانه ای را - متعلق به یک آشنا - شناسایی کردیم ، که در صورت لزوم بتوانیم به آنجا پناه ببریم.  انبوه نیروهای یگان ویژه و بسیج و اطلاعاتی- امنیتی از یک بعد از ظهرمستقر شده بودند همچون گذشته و با تجهیزات بیشتر و شاید هار تر!  هی می رفتند، می آمدند، با موتورهاشان گاز میدادند که ایجاد رعب و وحشت کنند، و دائم خط ویژه اتوبوس را اشغال میکردند. گاه  مردم را پراکنده میکردند و همه را مجبور میکردند که حرکت کنند،  حق  ایستادن نداشتیم. اکثر مغازه ها بسته بود، در سر خیابان اسکندری و درست جلوی داروخانه قدیمی نبش جنوب شرقی آن که بسته هم بود گروهی از نیروهای سرکوبگر- پنج شش نفری می شدند -  مرد جوانی را به باد کتک و ضرب و شتم گرفتند که با فریادو هو کردن مردمی که این سمت ایستاده بودند مرد جوان را رها کردند.

 

بعضی ازنیروهای سرکوب  با کلاه  کوکلوس کلان ها  اما سیاه، مردمی را که در ایستگاه ها نشسته بودند با خشونت و وحشی گری بلند میکردند. اما تمام پیاده روهای خیابان آزادی و تمامی  فرعی ها، مملو از مردم جان به لبی بود که راه می رفتند و راه می رفتند و راه .... تا تظاهراتی را شکل دهند و در خیابان  ولعصر بود که با شعارهای مرگ بر دیکتاتور و زندانی سیاسی آزاد باید گردد تظاهرات باشکوه و پر صلابتی شکل گرفت طوری که مزدورهای رژیم نتوانستند به صفوف مردم رخنه کنند. اما در تقاطع ها با باتوم (ن) برقی و فریاد و توهین ، مردم را به خیابان های فرعی می راندند. هم در خیابانهای فرعی و هم  در خیابان آزادی گاز اشک آور و فلفل  میزدند و مردم  هم همدلانه به هم آتش و کبریت و سیگار می دادند که گازها را خنثی کند. من دو زن را دیدم که مورد اصابت گلوله رنگ پاش که خیلی هم درد آور است قرار گرفته بودند،  و از آن دو که یکی شان دختر جوانی بود و گلوله به پایش خورده بود و بسیار هم درد داشت، یاد گرفتیم که اگر بلافاصله  رنگ را با دستمال کاغذی پاک کنیم، رنگ پاک میشود و آن ها دیگر نمیتوانند با این روش کثیف  آدم ها را شناسایی کنند. ( البته اگر چینی ها رنگ ثابتش را برایشان ارسال نکنند) .

  ما از میدان آزادی تا سر ابوریحان  که  یک جنگ  واقعی در گیر بود، رفتیم از اینجا دیگر نمی گذاشتند جلوتر برویم و باتوم(ن) هایشان را تهدیدآمیز بالای سرمان می چرخاندند، که برگردید و بسته است!  ما  با بی آر تی برگشتیم و سر رودکی پیاده شدیم،  وارد  خیابان  رودکی شدیم وخوش وکارون را هم  راپیاده  طی کردیم که  صحنه زدو خورد و سیطره مردم  بر این خیابان های فرعی بود و شعار دادن ها و سطل زباله آتش زدن ها  که تا ساعت 9 شب  آتش ها شعله ور بودند.

 چند ایستگاهی که با اتوبوس بی آر تی رفتیم دیدیم که  داخل اتوبوس به خصوص قسمت زنان سراسر شور بود و شعار و اظهار نفرت از نیروهای سرکوبگر و هر گاه نیروها کسی را میزدند و یا قصد دستگیری اش را داشتند،  زنان از داخل اتوبوس با فریاد و هو کردن ها  به این عمل وحشیانه اعتراض می کردند

 

 ساعت حدود 5 بود که  نزدیکی های  دانشگاه تهران  بودیم، در اتوبوس جلویی ما،  نمیدانم  زنان شعار میدادند یا سرود میخواندند  که نیروهای یگان ویژه با خشونت شیشه های اتوبوس را شکستند و از خارج و داخل  چند زن را به باد کتک گرفتند اما  تا ساعت هشت و نیم که ما آن جا ها بودیم شعار و سرود خوانی چه در اتوبوس و چه در خیابان ها، ادامه داشت و صدای مرگ بر دیکتاتور هر لحظه شنیده میشد. از اتفاقات جالب امروز شلیک یک گاز اشک آوردرست سر خیابان قدس به  نیروهای خودشان بود که چند نفرشان سعی کردند آن را به    جایی دورتر پرتاب کنند و درست  در همین بلوا بود که دانشجونماهای طرفدار حاکمیت که حدوداً 70 نفری میشدند با شعارهایی علیه آمریکا و اسراییل و صدای آمریکا و له مصر و تونس و غزه و لبنان و ایران راه پیمایی می کردند و وقتی به میدان انقلاب رسیدند پسرها  از سازه لاک مانند(یا سپر مانند) وسط میدان  بالا رفتند و حنجره دریدند و دخترها با حفظ متانت اسلامی در مقام پایین تری ایستادند! تا بعد با دهان های کف کرده  شعار و فحاشی  به مردم را ادامه دهند، و دادند. در راه خانه با خود  فکر میکردم که امشب و روزهای دیگر  صدا و سیما  چه عکس ها  و فیلم ها و گزارش و تجلیل و تکریم از این 70 نفرپخش نمی کند و چطورآن دومیلیون نفر را به کلی نادیده  می گیرد