"به همین سادگی" اما به همین سادگی نیست

"به همین سادگی" اما  به همین سادگی نیست...

زندگی یک روز معمولی از یک زن خانه دار معمولی از طبقه ی متوسط معمولی. می توان ماجرای فیلم را به همین سادگی در چند کلمه خلاصه کرد. اما واقعیت این است که " به همین سادگی" به همین سادگی نیست...

همه چیز به ظاهر معمولی ست. طاهره یک زن خانه دار است. شوهری دارد که نه به او خیانت می کند نه بداخلاق است نه معتاد است نه کتک می زند نه خسیس است نه... دو بچه دارد یک دختر و یک پسر. ظاهرا با مادر شوهر و خواهر شوهرش هم درگیری ندارد. به نظر نمی رسد که دغدغه ی معاش و نان هم داشته باشد...اما او غمگین است. او به تنگ آمده و تصمیم دارد که به تبریز پیش خانواده اش برود. فیلم ادعا دارد که می خواهد نشان دهد چرا طاهره به تنگ آمده. پس با جزئیات بسیار یک روز معمولی از زندگی طاهره را به تصویر می کشد: شستن، تمیز کردن، پختن، مراقبت از بچه ها، خرید کردن و...

فیلم با نمایی شروع می شود که طاهره روی پشت بام ایستاده و از آن بالا به شهر نگاه می کند و با اندوه برای خودش ترانه ای را زمزمه می کند. او از فراز پشت بام خانه اش به شهر نگاه می کند زیرا که درون خانه زندانی است. او زندانی نظام فرسوده ای است که سنت و شریعت آن را نظام مقدس خانواده می نامند. مجرای ارتباطی او به بیرون همسایگانی است که خود در زندان خانه به سر می برند و شوهری که شب ها دیر وقت از بیرون می آید و تصویری ناقص از جنب و جوش و حیات اجتماعی را در لابه لای خاطرات و در هنگام شام خوردن برایش تصویر می کند. در جائی از فیلم وقتی طاهره به سراغ دوستی قدیمی (که باز هم زمانی همسایه اش بوده ) می رود و کفشی را که از او خریده به او نشان می دهد در پاسخ به تبلیغات دوستش که می گوید " ببین چه کفشی بهت دادم که بعد از این همه سال هنوز نو است" می گوید"کفش نو است چون صاحب کفش جایی نمی رود".

طاهره به کلاس شعر می رود اما در جایی از فیلم نشان داده می شود که او پیش از این هم به کلاس های نقاشی و ورزش رفته و همه را نیم کاره رها کرده. برای او تمام این فعالیت ها سرگرمی است چیزی برای گذراندن وقت. "او وقت کشی می کند تا سرانجام وقت او را بکشد". هیچ کدام از این فعالیت ها برایش دغدغه نیستند. برای هیچ کدام نمی جنگد. همه حاشیه ای هستند بر اصل اساسی خانه داری.

من بین طاهره و شخصیت های داستان های زویا پیرزاد شباهت می بینم. زنانی که می شویند، می سابند و می پزند اما در همان حال غر می زنند. نق می زنند. آنان شاکی و ناراضی هستند اما هیچ راه حلی برای برون رفت از معضلات زندگی شان جستجو نمی کنند. تفاوت تنها در نگاه مذهبی میرکریمی است.

طاهره غمگین است و گریه می کند. اما نه چون آن طور که فیلم ادعا دارد به دلیل نادیده گرفته شدن بلکه چون فردا ندارد. طاهره رویا ندارد. طاهره در گذشته مانده و مشغول پوسیده شدن و دفن شدن است و راه حلی هم که برای آن می جوید باز پناه بردن به گذشته است. چمدانش را پر از لباس می کند به خانواده اش زنگ می زند و در سایه ی حمایت برادر که به تهران می اید قرار است به خانه ی کودکی اش بگریزد. او می خواهد به خانه ی دختریش بگریزد تا شاید خود را آنجا پیدا کند. در دنیای کودکانه ، ناممکن وجود ندارد، تمام مرزها خطی هستند که براحتی می توان از آنها عبور کرد. در دنیای کودکانه همه چیز در مشت جا می گیرد. تمام آرزوها به تحقق می رسند و از فردا هیچ هراسی وجود ندارد. اما طاهره بزرگ شده. دیگر کودک نیست. دیگر دنیای کودکانه ای در انتظارش نیست. او اکنون زنی شوهر دار با دو بچه است. در خانه ی کودکی هایش چه چیزی انتظار او را می کشد،جز نصیحت برای بازگشتن به سر خانه و فرزند؟ جز نگاه های سنگین سنت که از او می خواهد دست از ادا و اصول بردارد و پایه های خوشبختی اش را متزلزل نکند؟ او با پناه بردن به گذشته خود را پیدا نخواهد کرد.

آنجا که آدمی، خود را فاقد کنش و تاثیر می بیند به دامان شانس و اقبال و خرافات می افتد. طاهره در خود توانایی تغییر دادن نمی بیند پس به سراغ استخاره می رود. اما این انفعال و بی اثری چنان در اعماق وجودش نهادینه شده که حتی خود استخاره نمی گیرد. مدام در حال گرفتن شماره تلفن حاج آقاست تا بلکه برایش استخاره بگیرد که آیا کار درستی می کند یا نه. بهجت همسایه ی طبقه ی بالای طاهره نیز از چنین استیصالی رنج می برد. نیمه شب به سراغ طاهره می آید و از او می خواهد تا برای دخترش که فردا عروسی اش است استخاره بگیرد که آیا در زندگی سفید بخت خواهد شد یا نه؟ او نیز مثل طاهره به دنبال دیگری می گردد تا برایش حکم تائیدی صادر کند. و این چنین زنان درمانده که خالی از خود هستند سعی می کنند خالی شان را با دیگری پر کنند و به دام مذهب گرفتار می شوند.

در خانواده به عنوان یک نظام خرد اجتماعی همه در حال بازی کردن یا آموختن نقش هایشان هستند. دخترک طاهره می آموزد که دغدغه ی لباس و زیبایی داشته باشد)  از مادرش می پرسد که برای عروسی فردا چه لباسی می خواهد بپوشد، دوستانش را به خانه می آورد تا با هم لباس پرو کنند و مادر هم برای آشتی با او وعده ی بارانی قرمزش را می دهد). پسرک طاهره می آموزد که برای خواهر بزرگ ترش غیرت نشان دهد(زمانی که خواهرش از طاهره اجازه می گیرد تا به خانه ی همسایه برود پسرک با پرخاش می گوید که نه حق نداری دیر وقته باید بخوابی) و طاهره  اگر چه راضی نیست، خوشبخت نیست اما با این همه وفادارانه تلاش دارد تا نقش هایش را به دخترش بیاموزد.  به دخترش که پی شیطنت ها و بازی های کودکانه اش رفته و از سرخ کردن بادمجان غافل شده با پرخاش می گوید که" تو هیچی نمی شوی هیچی" . گویی که دخترک اگر بادمجان ها را خوب سرخ کند و خانه داری را خوب بیاموزد، چیزی خواهد شد. اما آن چیز چیست؟ چه کسی از شستن و سابیدن و پختن به معنا و مفهومی در زندگی رسیده؟ طاهره نماینده ی همه ی قربانیانی است که خود اگر چه رنج می کشند اما برای حفظ اصول و نظام سلطه، خود به قربانی کردن می پردازند.

طاهره اقتداری پوشالی دارد، بهجت همسایه ی میانسال طاهره مدام از او نظرخواهی می کند و حرف هایش را سریعا به مرحله ی اجرا می گذارد، ادبیات حرف زدن طاهره تحکم آمیز است، با شوهرش از موضع یک عاقله زن و یک مادر برخورد می کند، اما با این همه وقتی شوهرش بی آنکه به او خبر بدهد رمز حساب مشترکشان را تغییر می دهد، قدرت خرید کت و شلوار را به عنوان هدیه برای شوهر ندارد و به پیراهنی بسنده می کند. در مناسبات اقتصادی، او جایگاهی ندارد. کار بی اجر و پر زحمت خانه داری در نظام سرمایه داری با زبان پول قابل ترجمه شدن نیست پس ارزشی نیز ندارد. اگر به هر دلیلی زمانی شوهرش تصمیم بگیرد که او را از خانه بیرون کند او چگونه می تواند خود را اداره کند؟

شادمهر راستین نویسنده ی فیلمنامه ی به همین سادگی در نشست بررسی فیلم می گوید:

 شخصیت «طاهره» تنها می‌خواهد دیده شود و چیزی بزرگی هم نمی‌خواهد. او نمی‌خواهد مکانیزمی را عوض کند و این اتفاق باعث نمی‌شود که زنی خانه‌دار سر از داستان‌هایی چون دزدی و آتش‌سوزی درآورد. وی گفت:‌در سینمای قبل و پس از انقلاب عده‌ای معدودی زنانی که نمی‌شناسیم، محور شخصیت‌پردازی سینما شده‌اند اما در این فیلم سعی شده زنانی که جلوی چشم هستند، ولی دیده نمی‌شوند، به تصویر کشیده شود.

فیلم ادعا دارد که طاهره تنها درخواست دیده شدن دارد اما به راستی اگر بچه های طاهره به جای زنگ زدن به خانم بردباری منشی پدر و پرسیدن سئوالاتشان از او، از مادرشان سئوالاتشان را می پرسیدند، یا اگر امیر شوهر طاهره به جای بوی سوختگی بوی عطر زنش را حس می کرد، یا سالگرد ازدواجشان را به خاطر می آورد و یا به طاهره اجازه می داد از ناراحتی اش بگویدو یا از دست پختش تعریف می کرد و خانه داریش را می ستود... آیا آن وقت طاهره راضی می شد؟ آیا دیگر به تنگ نمی آمد؟

برگرفته از نشریه خیابان