لحظه های بياد ماندنی از راهپيمايی کارزار زنان

نشریه شماره15  تشکل زنان 8 مارس

لحظه های بياد ماندنی از راهپيمايی کارزار زنان

گيسو شاکری

به ظاهر همه چيز آغاز و پايانی دارد. اما بسياری چيز هاست که پايانش آغاز است.

نفس حضورش آغاز بودن است. پايانی بر آن متصور نيست و اين بی پايانی ست که سرنوشت آن را رقم می زند. دارم از بخشی از کار هنريمان در روزهای راه پيمايی می گويم.

 روزهايی فراموش نشدني، سرشار از عشق و شور و اعتقاد و اعتماد. کاری جمعی.

نمايشی از امکانات و تواناهای حرکت هايی اين چنين که بسيار می شود از آن آموخت.

 من بسيار آموختم و حرف های بسيار گفتنی از اين تجربه ی فراموش نشدنی ثبت کرده ام اما تنها بخشی از آن را می خواهم بگويم که حتا ياد آوريش به هيجانم می آورد. بخشی که به نمايش مان مربوط می شد. نمايشی در باره سنگسار که در طول راه پيمايی بارها و بارها با شور و شوقی وصف ناپذير با ياری دوستان همراهمان اجرا شد. اين اجراها در شرايطی گاه دشوار و به ظاهر غير ممکن انجام می شدند. ياد آوری کرده باشم که بازی و اجرای نمايش در واقع نه تنها مسئوليت، بلکه بخشی از کار اين دوستان بود که در کنار فعاليت های ديگر با شوق و ذوق پذيرفته بودند.

نخستين روز در فرانکفورت برف زيادی باريده بود. برف می باريد و چادر بازيگران خيس بود. برای اولين بار کارمان را اجرا می کرديم. احمد بازيگری که نفش آخوند را داشت ناگزيز بود با عمامه ی خيس و آبچکان نقشش را بازی کند. ديگر بازيگران هم وضع بهتری نداشتند. آن ها ناگزير بودند چادرهای خيس را به سر بياندازند. هوا سرد بود و تحمل دوستان ما با ناديده گرفتن سرما و برف وباران، ستايش کردنی. بی ترديد انگيزه ی بازی اين دوستان امکان نمايش خشم شان بود به قوانين ضد زن و رژيم جهل و خرافه ی اسلامی.

 در کلن با وجود سرمای شديد بازی بچه های ما همچنان توجه برانگيز بود. در ماينز و دوسلدروف هم همينطور.

 يکی از بهترين اجراها ی ما در آخرين روز در برابر دادگاه لاهه انجام گرفت. دادگاهی که بايدفرياد رس بيداد به مردمان باشد اما ملعبه ی دست حکومت های جنايتکار شده است.

ديگر اجرای قابل توجه اجرای نمايش در برابر سفارت جمهوری اسلامی ايران بود. يعنی در حضور مزدوران يا عاملان حکومتی که خود را نمايندگان تام الختيار خدا بر روی زمين می دانند و قوانين ضد انسانی از جمله اعدام و سنگسار را به عنوان قوانين تغير ناپذير خدايی به اجرا در می آورند.

اين هر دو در زير بارش بی امان باران اجرا می شدند. دوستانمان در اين دو محل کارهايی به ياد ماندنی اجرا کردند. اجرای آن ها نه بازی بل که نمايش احساس واقعی شان بود. آن ها را به خوبی به ياد می آورم که هم زمان باشنيدن مصرع “هان. اينک وقت کار زار است” چگونه چادر های خود را به هوا پرتاب می کردند و نفرت خود را چنان از اسارت فرياد می زدند که احساساتشان به خوبی به تماشاگران منتقل می شد. زنجير، چادر، سنگسار و ظلم و بيداد از يک سو و فرياد و رهايی از سوی ديگر نمايش های ما را به تصوير هايی به ياد ماندنی برای تماشاگرانش تبديل کرد.

بسياری در اين نمايش ها بازی کردند بايد از مهرنوش، ندا، فريدا، مهری، ميترا، فتانه، زری، فريناز، فريده... نام ببرم.

طاهره زن مبارز افغانی که در تمام اين پنج روز با زنجير آويخته به گردن تمام راه را طی کرد. گاه با پيراهن سفيد و گاه با چادر افغانی، او رنج اين اسارت را شخصا هم تجربه کرده است.

مهرنوش با چشم بند و دهان بند و لبهای قفل شده اش که تصويری تمثيلی از چهره ی رقت انگيز زنی اسير بود. که براحتی می توانست توجه عابران را بخود جلب کند. و سر انجام بايد ازاحمد ياد کرد که با آن عمامه و عبای آخوندی در اولين روز اجرای نمايش، از ديد بازيگران زن، آخوند واقعی به حساب آمد! و به راستی گرفتار خشم بازيگران زن شد و در يک لحظه ی کوتاه، بازی به واقعيت بدل شد! حرکتی خود جوش! و آخوند نمايش ما به شکل باور نکردنی گرفتار مشت و لگد زنان بازيگر رها شده از قيد چادر و زنجير شد.

ازگروه طبال هلندی مان بگويم که در طول راه پيمايی همراهمان بودند وبا کوبيدن بی وقفه به طبل هايشان توجه همگان را بر می انگيختند.

 همچنين بايد از تينا دختر جوانی نام ببرم که تن پوش رنگين بر تن داشت و در جيب های پيرا هنش اعلاميه ها را حمل می کرد و به مردم می داد. او بی توجه به باران و خيس شدن اطلاعيه ها که شامل فهرست قوانين ضد زن اسلامی بود، صبورانه آن ها را جايگزين می کرد و باران را به هيچ می گرفت.

از فريدون ـ کارگاه هنر ـ که با نوای دلنشين سازش و ترانه سرودهای خاطره انگيزش در تمام برنامه ها ما را همراهی کرد.

از ميترا با رقص زيبای آزادی که جمعيت را به وجد آورد. از هژار و گروه اش که با آهنگهای کردی هر شب بعد از راهپيمايی شور و شوقی به شرکت کنندگان ميدادند که زنان و مردان فارغ از نوع مليتشان دست در دست هم آنها را با رقص کردی همراهی ميکردند.

از نادر که وجود نازنينش در سرمای کلن در کنار پوديوم با وسايل صوتی آماده سبب دلگرمی اجراکنندگان برنامه شد و باعث شد که برنامه با کيفيت خوبی اجراگردد. و صد البته بايد از هنرمندی نام ببرم که خود نيز يکی از هماهنگ کنندگان برنامه هنری بود و در تمام اين چند روز در زير باران و برف با دوربينی سنگين تمام اين لحظات را ثبت ميکرد.

از جميله ندايی اگر چه آن چه که انجام گرفت کاری جمعی بود اما من هم مثل عضوی کوچک از اين کارزار بزرگ به سهم خود می خواهم از يکايک دوستانمان قدر دانی کنم. دوستانی که بی دريغ با ديگران همکاری کردند.

ياد آوری اين خاطرات به عنوان گوشه هايی از کاری بزرگ که انجام شد تاکيدی ست بر آن که رهايی که آرزوی يک يک ماست، در گرو کار، عشق و خواست جمعی نهفته است.

 

 بی ترديد نام بسياری از قلم افتاده است. ای کاش حافظه ام بيش از اين ياری ام می داد تا همه را نام ببرم. که حضور تک تک عزيزانی که در اين تظاهرات تاريخی شرکت کرده بودند و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و تمام قوانين ضد بشری اش شدند، به اين حرکت شکل و معنا داد.

 

18 مارس 2006

 

www.8mars.com