متن سخنرانی فریبا امیرخیزی در دومین جلسهی پالتاکی
«کارزار مبارزه علیه خشونت دولتی، اجتماعی و خانگی بر زنان در ایران»
چرا نباید در انتخابات شرکت کرد؟*
این متن برای درج در نشریه ۸ مارس ویرایش شده است.
از آنجایی که سخنران اول روی نقش کابینههای مختلف در ساختار جمهوری اسلامی در دورههای مختلف صحبت کرد، من وارد این بحث خاص نمیشوم و به جوانب دیگری از بحث میپردازم.
کارکرد انتخابات در ساختار دولتهای مدرن در نظام سرمایهداری:
در ابتدا میخواهم به کارکرد انتخابات در نظام سرمایهداری و نقش آن در تضمین بقای سیستم بپردازم.
در درجه اول ـ چه در ایران چه در سایر نقاط جهان ـ تلاش میشود پروسهی انتخابات را طوری نمایش دهند که در آن تضادهای هیأت حاکمه یعنی بالاییها در مقابل هم قرار بگیرد و مردم بهصورت علنی بتوانند تضادهایی که نمایندهگان مختلف سیستم با هم دارند را ببینند و از طریق سمتگیری با یکی از جناحها بر ضد دیگری، وارد «پروسهی دخالتگری» در فضای سیاسی شوند؛ اما در واقعیت موضوع به این شکل نیست. تکرار پدیدهی انتخابات و تکرار دائمی جابهجایی مهرههای مختلف سرمایهداری و چرخیدنِ در بر همان پاشنه، نشاندهندهی این واقعیت است که سیستم آنطور که نشان میدهد، عمل نمیکند. به شکل واقعی امروزه انتخابات، در بهترین حالت و در دمکراتیکترین حالت ـ زمانی که در کشورهای سرمایهداریِ امپریالیستی به اجرا گذاشته میشود ـ تلاش میکند تا پروسهی شرکت مردم در فعالیت سیاسی را تا حد حقوق فردی پایین بیاورد؛ یعنی امکان مشارکت مردم در فعالیت سیاسی را در حد حقِ فردی، قرار میدهد در نتیجه افراد جامعه، جدا از یکدیگر و بدون اینکه بتوانند با هم مشارکت سیاسی داشته باشند، از طریق پروسهی مشارکتِ تکبهتک وارده پروسهای میشوند که در آن پروسه هم همان ارزشها و سیستم جهان سرمایهداری جریان دارد؛ یعنی همانطور که سیستم سرمایهداری بر مبنای رقابت برای به دست آوردن حداکثر سود شکلگرفته است، در سیستم انتخاباتی هم مردم بهصورت تکتک وارد پروسهای میشوند که در آن ضمن اینکه با یکدیگر رقابت میکنند در جهتی پیش میروند که از طریق تلاش برای به دست آوردن بهاصطلاح «حقوق یک جناح» حقوق جناح دیگر را لگدمال کنند. همان دینامیکی که در پروسهی روابط سرمایهداری حاکم است؛ و حقانیت کسانی که برندهي انتخابات هستند، در حدی است که میتوانند بهاصطلاح سرنوشت کل جامعه را تعیین کنند.
نگاهی به این پروسه، مشخص میکند که چگونه ساختار سرمایهداری با این شیوهی انتخاباتی سعی دارد مردم را بهصورتِ حداکثری وارد چرخهی سیاسی خود کند تا مردم را برای جنایتهایی که در پیش دارد، همراه خود کرده؛ و از طریق این همراه کردنِ مردم، به ساختارش مشروعیت بدهد و از طریق این مشروعیت مردمی به حیات جنایتکارانهی خود و ساختار تاریخمصرف گذشتهاش ادامه دهد.
انتخابات در هر شرایطی و در همهجا از بالا کنترل و مهندسی میشود، همانطور که گفتم حتا در بهترین حالت یعنی در کشورهایی که حاکمیت، دموکراسی بورژوایی را به اجرا درمیآورد، انتخابات از بالا کنترل و مهندسی میشود. با تأکید بر این موضوع که هیچ تصمیم مهمی هم از طریق انتخابات گرفته نمیشود؛ بنابراین در درجه اول انتخابات مکانیزمی برای کنترل فعالیتهای سیاسی مردم و کانالیزه کردن آن در جهت منافع بالاییها ـ یعنی منافع طبقات حاکمه ـ است.
یکی دیگر از کارکردهای مهم انتخابات این است که تخاصم طبقاتی را بپوشاند. این یعنی چه؟! یعنی در واقعیت منافع طبقات حاکمه با منافع طبقات تحتانی کاملاً باهم در تضاد قرار دارند؛ اما بالاییها برای اینکه بتوانند به حاکمیت خودشان امتداد ببخشند، از طریق انتخابات میخواهند ثابت کنند که ما به تحتانیها هم فرصتی دادیم که بتوانند مشارکت کنند. درحالیکه در اصل این مشارکت هم برای امتداد منافع خودشان است؛ بنابراین از این طریق تخاصمی که بین منافع طبقات مختلف وجود دارد را هم میپوشانند. به همین دلیل هم مردم را به شکل فردی وارد یک پروسهی منفعل برای به دست آوردن «حقوق فردی» خود میکنند ـ که در ایران با اسم رمز «حقوق مدنی» از آن یاد میشود ـ مردم وارد پروسهی انتخابات میشوند و با این صحنهسازی به نظر میرسد که تأثیری بر آیندهی سیاسی خواهند داشت.
موضوع کارکرد و ساختار انتخابات بسیار اهمیت دارد، چون خیلی از کسانی که با شرکت در انتخابات در نظام جمهوری اسلامی مخالفاند، دلیل مخالفت و نقدشان این نیست که انتخابات بهطورکلی در تمام جهان از چنین خصلتی برخوردار است؛ بلکه اکثراً نقدشان این است که جمهوری اسلامی یک انتخابات سالم و واقعی ندارد. در این استدلال جنبههایی از حقیقت نهفته است؛ یعنی درست است در ایران پروسهی انتخابات، بیشتر شکل انتصاب دارد و از بالا بهصورت علنی و آشکار مهندسی میشود؛ و همچنین ما در ایران احزاب سیاسی و رقابت حزبی نداریم؛ و امکان آرایش نیروهای سیاسی به شکلی که در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری امپریالیستی وجود دارد، در ایران وجود ندارد؛ و خیلی وقتها تقلب و کارشکنی و ... به شکل مبتدی در آن صورت میگیرد. ولی این موضوع به این معنا نیست که اگر مثلاً روزی جمهوری اسلامی قادر باشد، انتخابات را به شکلی که در آمریکا یا فرانسه یا ... برگزار میشود، سازماندهی کند، آنوقت مشکل حلشده و نیروهای سیاسی میتوانند به یک «انتخابات سالم» وارد شوند؛ و سرنوشت مردم را از طریق انتخابات تغییر دهند.
هدف من از این بحث هم این بود که بگویم کارکرد انتخابات در ساختار سرمایهداری یکسان است. حالا در برخی کشورها به شکل «دمکراتیک» ـ دمکراسی بورژوایی ـ و در برخی کشورها مثل ایران. هرچند که جمهوری اسلامی هم تمام تلاش خود را میکند تا خودش را به استاندارهای بورژوایی نزدیک کند؛ مثلاً ما در همین چند سال اخیر میبینیم که در نبود احزاب عمدتاً نیروهای سیاسی درون حاکمیت، هر چه بیشتر به شکل جبهه در انتخابات شرکت میکنند و اسامی افراد شرکتکننده در این جبههها و گرایش سیاسی آنها و حتا اختلافاتشان رسمیتر و علنیتر اعلام میشود؛ مناظرههای پیش از انتخابات به شکل جدی و سیستماتیک برگزار میشود، برگزارکنندهگان و حمایتکنندهگان تلاش میکنند حتا در فرم تبلیغات و مناظرهها و ... از الگوهای کشورهای غربی در رقابتهای انتخاباتی کپیبرداری کنند و ...
طبقات حاکمه اما برای رسیدن به اهدافشان از به راه انداختن چنین پروسهای ـ یعنی تحکیم و امتداد منافع طبقاتیشان از طریق انتخابات ـ یک جریان سیاسی به راه میاندازند که آماج آن در درجهی اول طبقهی متوسط ـ بخشی از طبقه متوسط ـ است. طبقهی متوسط خطاب دولت و حاکمیت قرار میگیرد تا در هر دورهای بهاصطلاح دوقطبیِ «بد و بدتر» ایجاد شود؛ و بازی و رقابت بین جناحهای بد و بدتر عمدتاً از طریق مشارکت فعال بخشی از این طبقه بهپیش برده میشود. این بدان معنا نیست که طبقهی متوسط خود بانی این حرکت است بلکه این بخش تبدیل به وسیعترین بازوی تبلیغاتی طبقهی حاکم میشود تا بازی بین بد و بدتر را به راه بیاندازند. باید تأکید کنم که منظور این نیست که طبقهی متوسط یکدست و یکشکل عمل میکند بلکه این جریانِ عمدهای است که حاکمیت آگاهانه در میانِ بخشی از طبقهی متوسط ایجاد میکند (در خود طبقه متوسط هم سطوح تحتانی، میانی و فوقانی وجود دارد؛ و همچنین گرایش به مقاومت در برابر حاکمیت، بنابراین برخورد طبقه متوسط هم مطلق و یکدست نیست)
این جریان نهتنها در ایران بلکه در تمام جهان و در تمام اشکال انتخابات صادق است. این بازی باید طوری پیش برود که گویا در هر دوره یک عده از این نمایندهگان طبقهی حاکمه تمایل دارند اوضاع را «تغییر» داده و «بهتر» کنند و جناح دیگری از نمایندهگان با کارشکنی یا گرایشات تندروانه و یا انفعال رفرمیستی یا ... نمیخواهد این اتفاق بیفتد. این چرخه هر بار به همین شکل تکرار میشود. یکبار گرایش راستِ حاکمیت در این موقعیت قرار میگیرد و بار دیگر جناحِ چپ همان دولت ـ و گاهی هم گرایشات راست یا چپ افراطی ـ بههرحال باید بتوانند دوقطبی بد و بدتر را برای پروسهی انتخابات در درون جامعه ایجاد کنند.
نقش طبقهی متوسط از نظر حاکمیت چیست؟ مهمترین انتظار حاکمیت از طبقهی متوسط به صحنه آوردن و تقویت ایدئولوژیِ ضرورت «انتخاب» بین بد و بدتر است. طبقه متوسط ـ بخشی از طبقه متوسط ـ به اشکال مختلف در این کار نقش ایفا میکند، از ایجاد ترس گرفته تا تهدید، تحقیر و سرزنش آحاد مردم. آنها دائماً این را به مردم القا میکنند که اگر شما وارد این پروسه نشوید، اوضاع از این هم بدتر و خرابتر خواهد شد و مسئول این بدتر شدن شما هستید. مشارکت فعال این افراد تا جایی پیش میرود که با ارجاع دادن دائمی جامعه به گذشته و برجسته کردن نتایج دهشتباری که یک جناح ایجاد کرده است، یعنی با گفتن بخشی از حقیقت برای پوشاندن و وارونهنمایی کلیت آن تلاش میکند؛ و مشخصاً با مقایسهی قسمی بین دو جناح، موضوع ترس از تکرار دهشتهای گذشته را در جامعه نهادینه میکند. امروزه هم ما این تلاش برای ایجاد ترس از تکرار گذشته را در مورد دوقطبی روحانی و رئیسی میبینیم.
اتفاق دیگری که میافتد این است که همزمان و در جریان این پروسه، طبقهی متوسط ـ بخشی از این طبقه ـ تبدیل به قویترین بازوی تحقیر، بیاعتبار شمردن انقلاب و راهکارهای انقلابی میشود. این بخش دائماً در بطن جامعه میدمد که امکان هیچ تغییری در ساختار موجود نیست؛ بنابراین ما باید تمام تلاشمان را صرف کنیم تا از طریق کانالهایی که خود سیستم در مقابل ما قرار داده است ـ بهزعم آنها تنها فرصت و امکان موجود ـ استفاده کنیم تا اوضاع را اندکی اصلاح کنیم، چون راه دیگری وجود ندارد. حتا نقد و اعتراض هم باید از طریق همین کانالهای «رسمی» باشد. این افقی است که این بخش از طبقهی متوسط دائماً در جامعه میدمد. بازهم بهمعنای این نیست که خودش بانی این تفکر است. به این معناست که آن را در جامعه تبلیغ میکند ـ البته چون این تفکر با منافع کلان این طبقه همپوشانیهایی نیز دارد ـ مشخص است که بانی این تفکر ـ اینکه انقلاب شکستخورده است؛ و امکان هیچ تغییری جز امتداد نظم موجود وجود ندارد و ... ـ قطعا خود طبقهی حاکم بر جهان است اما با همدست کردن و مشارکت فعالِ بخشی از طبقات میانی و البته در نهایت متحد کردن تحتانیها. همینجا باید اضافه کنم نقش برجستهی طبقهی متوسط در جریان فکرسازی در جامعه به معنای این نیست که طبقات تحتانی ذاتا مترقی و پیشرو هستند. اتفاقا حاکمیت با همدستی طبقهی متوسط و با تکیه بر ناآگاهی عمیق و محرومیت طبقات تحتانی از دانشِ سیاسی ـ برخلاف منافع استراتژیکشان ـ به اشکال دیگری، وسیعا این طبقات را هم متحد و وارد پروسهی انتخابات مینماید.
یک مثال ملموس از ایران در مورد نقش طبقهی متوسط و خصوصا نمایندهگان فکری ـ سیاسی این طبقه: همانطور که گفتم هر بار که موضوع انتخابات پیش میآید، یکی از کارهای همیشگی طبقهی متوسط مثلاً در جنبش زنان ایجاد دوقطبی بد و بدتر و تخریب نسل انقلابی و خواست انقلاب کردن است. گرایش «اصلاحطلب» درون جنبش زنان و فعالین خودخواندهی جنبش زنان به شکل خستگیناپذیری هر بار علاوه بر ایجاد دوقطبی بد و بدتر، تلاش میکنند با سرزنش کردن نسل انقلابی و طرح یک مقایسهی دروغین نسل جوان را حتا از فکر کردن به انقلاب بترسانند. این جاعلین تاریخ میگویند: «باید از تاریخ عبرت بگیرید! ببینید آنها [نسل انقلابی] انقلاب کردند و حاصلاش این شرایطی است که میبینید!» و واضح است که این دروغی بیش نیست چون جمهوری اسلامی حاصل انقلاب نیست بلکه حاصل شکست انقلاب و تسلط ضدانقلاب بر دستاوردهای انقلاب است. بله! نسل انقلابی اشتباه کرد اما اشتباهاش انقلاب کردن نبود. اشتباهاش عدم مرزبندی با نیروهای ارتجاعی بود. چون نتوانست مرز بین دوست و دشمن را تشخیص دهد، متعاقباً نتوانست گام اصلی را برای گرفتن قدرت سیاسی بردارد. ولی گرایش اصلاحطلبان با این ترفند و با عمده کردن اشتباهاتِ فرعیِ آن نسل تلاش دارد به جامعه بقبولاند که آن حرکت از بیخ و بن اشتباه بود. درحالیکه اگر نسل انقلابی ۳۸ سال پیش اشتباهاتی هم کرده باشد ـ که کرده و نمیتوان آن را نفی کرد و این نقد در چارچوب صحیح آن باقی است ـ ولی کسانی که طی این ۳۸ سال کارکرد جمهوری اسلامی را دیدهاند و شاهد بازتولید شبانهروزی ستم، شکنجه، کشتار و اعدام و ... بودهاند و میدانند این رژیم جنایتکار تا بیخ دندان پوسیده و فاسد است و کماکان سکوت و یا با آن همراهی میکنند، بهواقع خیانت میکنند. اگر نسل انقلابی درگذشته اشتباه کرده اما عدهای آگاهانه امروزه خیانت میکنند؛ و بسیار آگاهانه خاک به چشم مردم میپاشند و آگاهانه تلاش میکنند به مردم بگویند، چون هیچ راه دیگری وجود ندارد، چون انقلاب ممکن نیست، چون اهداف انقلاب ـ اگر هم چیز خوبی باشد ـ دستیافتنی نیست، بنابراین باید به همین نظم موجود رضایت داد و از طریق همین ساختارهای موجود پیش رفت.
یکی دیگر از ادعاها در مورد انتخابات این است که مردم با شرکت در انتخابات میتوانند در سرنوشت خود مشارکت کنند. آیا این ادعا واقعیت دارد؟ آیا مردمی که برای حداقلهای زندگیشان معطل هستند، کسانی که دغدغهشان سیر کردن شکمشان است تا امروزشان را فردا کنند و حتا به پسفردا، هفته آینده و آخر ماهشان اطمینان خاطری ندارند، مردمی که با معضلات روزمره مثل اعتیاد، بیماری، بیدارویی و نداشتن بیمه و درمان و... روبهرو هستند، کسانی که چنان با معضلات زندگی درگیرند که نمیتوانند در طی شبانهروز حتا یکقدم در جهت آگاهی سیاسیشان بردارند یا در فعالیتی فکری یا سیاسی نقشی بگیرند تا حتا اگر یک روز فرصت دخالتگری در تعیین سرنوشت واقعاً برایشان ایجاد شد به شکل واقعی در تعیین سرنوشت خود دخالتگری کنند، با شرکت در انتخابات در سرنوشت خود ـ با مکانیسمی که هیچ آگاهی از کارکرد آن ندارند ـ «دخالتگری» کردهاند؟! چون موضوع صرفاً ایجاد چنین فرصتی ـ البته واقعی و نه تشریفاتی ـ هم نیست. بلکه مردم باید توانایی و آگاهی سیاسی برای مشارکت سیاسی را هم به دست بیاورند؛ بنابراین آیا ما میتوانیم دادن چنین «حق» تشریفاتی و دروغینی ـ در حد انگشت زدن زیر برگه ـ و «انتخاب» این یا آن کاندیدا را مشارکت در تعیین سرنوشت بدانیم؟!
علاوه بر اینکه از درون هیچ انتخاباتی، در هیچ جای دنیا، هیچ تصمیم مهم و سرنوشتسازی برای مردم گرفته نمیشود. بلکه درنهایت این نمایندهگان این جناح و آن جناح هستند که توافق میکنند نقشهی کدام جناح را پیش ببرند تا منافعشان تضمین شود. نقشههایی که در آن نه منافع مردم بلکه منافع استراتژیک طبقهی سرمایهدار و راههای کسب سود بیشتر و سرکوب طبقات تحتانی حدادی شده است.
بنابراین این مردم نیستند که تصمیمات مهم را میگیرند. طرح این موضوع در واقعیت شوخیای بیش نیست. مردم در کجای دنیا توانستهاند از طریق انتخابات سرنوشت خودشان را واقعاً تعیین کنند؟ اکثریت مردم جهان از دخالتگری در تعیین سرنوشت خود کاملاً محروماند و در واقعیت آنچه بهعنوان زندگی از سر میگذرانند عمیقاً به آنها تحمیل میشود. در کجای دنیا مردم انتخاب کردهاند، در فقر و ستم زندگی کنند؟ آیا مردم «مالی» انتخاب کردهاند که بمبهای فرانسوی بر سرشان بریزد؟ آیا مردم افغانستان انتخاب کردهاند بمب آمریکایی بر سرشان بریزد؟ آیا مردم عراق یا سوریه انتخاب کردهاند که یا در اثر بمباران آمریکاییها کشته شوند یا توسط سلاحهایی که کشورهای اروپایی در اختیار بنیادگرایان مذهبی قرار دادهاند، سلاخی شوند؟ آیا زنان ایران انتخاب کردهاند به خاطر عشقورزی سنگسار شوند؟ آیا زنان ایران انتخاب کردهاند که حجاب بر تن کنند؟ آیا ... وقتی این موضوعات که پایهایترین حقوق انسانی است ـ حق زنده ماندن، حق انتخاب پوشش، حق داشتن امنیت و ... ـ بدون هیچ انتخابی نقض میشود و توسط هیچ انتخاباتی تعیین نشده است یا توسط هیچ انتخاباتی تغییر نخواهد کرد، صحبت از دخالت مردم در تعیین سرنوشتشان نهتنها شوخی بیش نیست بلکه دامن زدن به توهمی عمیق و هدفمند است.
چند نکتهی مشخص در مورد انتخاباتِ پیشرو در ایران:
دولت کنونی ـ روحانی ـ تلاش دارد تا در قیاس با دولت احمدینژاد ثابت کند که پیشرفتهایی داشته است که البته این بخشی از همان پروسهی ایجاد ترس و تهدید به بدتر شدن اوضاع است؛ اما اگر بهطور مشخص کارنامهی چهارسالهی دولت روحانی را بررسی کنیم، کسی نمیتواند کتمان کند که شکاف طبقاتی طی چهار سال دولت روحانی افزایش چشمگیری داشته است. این موضوع بسیار مهمی است بهطوری که دیدیم در تمام مناظرههای انتخاباتی هرکدام از کاندیداها مجبور بودند به این موضوع بپردازند ـ از جوانب مختلف ـ هرکدام از آنها سعی داشتند نشان دهند که راهحلی برای کنترل این شکاف طبقاتی دارند و نه حتا از بین بردن آن بلکه صرفاً کنترل آن؛ زیرا هیچکدام دیگر نمیتوانند این موضوع را کتمان کنند که شکاف طبقاتی در طی این چند سال اخیر چنان تشدید یافته که تودههای فقیر و محروم جامعه تبدیل به یک بمب ساعتی شدهاند. باروتی که با هر جرقهای احتمال انفجار دارد؛ بنابراین موضوعات دیگری که در دورههای پیشین در دستور کار آنها قرار میگرفت، اهمیت خود را ازدستداده است؛ بهخصوص جناح اصلاحطلب که روی موضوعاتی مثل آزادیهای مدنی و حقوق زنان و ... مانور میداد.
از طرف دیگر باید توجه کنیم که اولین قربانیان افزایش شکاف طبقاتی و فقر زنان هستند، همانطور که در تمام جهان فقر فمینیزه شده است در ایران هم فقر زنانه شده است و این زنان هستند که به تحتانیترین لایههای جامعه پرت میشوند و معضلات، مشکلات و ستمی که بر آنها وارد میشد، چند برابر شده است؛ ازجمله خشونت علیه زنان، تنفروشی، کارتنخوابی، تجاوز، ضرب و شتم، بیکاری، کارهای ارزان و موقتی، مادران تنها، ازدواجهای اجباری، اعتیاد و ... و این موضوع هم امروزه غیرقابلانکار است.
نکته قابلتوجه دیگر در جریان این انتخابات، کاندید شدن فردی مثل رئیسی است. اینکه کسی مثل رئیسی یک جنایتکار است و در تمام جنایات جمهوری اسلامی ردی از او هست، شکی نیست. در این که رئیسی نه تنها همواره یکی از مهرههای کلیدی نظام در قوهی قضاییه برای اجرای قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی ـ از دادستان تا دادستان کل کشور ـ بوده، شکی نیست. در اینکه امروزه با تکیه بر تولیت آستان قدس و منابع مالی عظیم و جایگاه اقتصادی آن، در ساختار سیاسی ـ اقتصادی رژیم مبتنی بر ستم و استثمار جایگاه ویژهای یافته است هم شکی نیست. ولی اینکه فردی مثل روحانی به میان میآید تا او را افشا کند؛ و ادعا میکند: اینها کسانی هستند که میخواهند در خیابانها دیوار بکشند یا جنایتکارند و خواهان شکنجه و اعدام ... (نقل به مضمون) این سوال را در ذهن متبلور میکند که گویا روحانی در طی این سالها در اپوزسیون بوده و هیچ نقشی در جنایات رژیم نداشته است؟ درحالیکه او یکی از همدستان اصلی جمهوری اسلامی در تمام جنایاتاش بوده است. کسی که افتخارش این است که اولین بار او خمینی را «امام» خطاب کرده است و یا اولین نفری بوده که در حوزهی کاریاش زنان را تهدید به اخراج کرده و بهاجبار حجاب بر سر زنان کرده است و ... درست است که امروز روحانی با افشای رئیسی میخواهد خودشان را تطهیر کند اما موضوع بحث من این نیست. موضوع این است که جنایتکاری مثل رئیسی کاندید شده است و این به نظر همه عادی میرسد؟
میخواهم به پدیدهی دیگری اشاره کنم و بگویم چرا کارکرد انتخابات در ایران فرقی با انتخابات در دیگر نقاط دنیا ندارد ـ هرچند جمهوری اسلامی یک دولت تئوکراتیک و بهوضوح دارای ایدئولوژی اسلامی است. موضوع این است که امروزه در سراسر دنیا راست افراطی، فاشیسم و ایدههای واپسگرا رشد کرده است؛ و تمام کسانی که یا خودشان جنایتکارند یا برنامههای جنایتکارانه برای بشریت و مردم کشور خودشان دارند، به صحنه میآیند و با وقاحت تمام برنامههایشان را روی میز میگذارند؛ و مردم به آنها «رأی» میدهند.
بههمین خاطر فردی مثل ترامپ در آمریکا با ایدهها، نقشهها و شعارهای فاشیستی، نژادپرستانه و ضد زن و ... وارد صحنهی انتخابات میشود و برنامهی فاشیستی خود را روی میز میگذارد و به همین خاطر انتخاب هم میشود. یا کسی مثل مارین لوپن در فرانسه تا آخرین مرحلهی انتخابات بهعنوان یکی از «کاندیداهای» مردم بالا میرود و رأی میآورد.
این اتفاقات نشاندهنده این است که در این سیستم جنایت آنچنان نرمالیزه شده که نمایندهگان جنایتکار با برنامههای فاشیستی، بهعنوان «نمایندهگان» مردم بسیار عادی وارد عرصهی انتخابات میشوند و حتا یک جنبش فاشیستی از پایین به آنها رأی میدهد. این روند جهانی است و تأثیر مشخص بر شرایط ایران هم دارد که باعث شده، شخصی مثل رئیسی حتا با افشاگریهای چند سال اخیر در مورد نقش او در کشتار دههی شصت در ایران کاندید انتخابات شود.
در پایان بهعنوان راهکار باید به راهکاری بپردازم که هم کارزار زنان آن را در مقابل خود قرار داده و هم باید در دستورِکارِ جنبش زنان قرار گیرد. کارزار مبارزه با خشونت علیه زنان، این راهکار را در مقابل خود قرار داده و در پی عملی کردن آن است. ما معتقدیم بهجای اینکه در انتخابات شرکت کنیم، باید انتخابات را تبدیل به میدانی برای مبارزه کنیم. همچنین به دور از سکوت و انفعال باید علاوه بر تحریم این موقعیت را تبدیل به یک فرصت مبارزاتی کنیم تا مبارزه را به زمین مردم برگردانیم و نباید در زمین حاکمیت وارد بازی شویم. باید این موقعیت را تبدیل به فرصتی برای افشای یک رژیم تا بن دندان زنستیز کنیم که پایههای حکومت خود را بر فرودستی زنان قرار داده و حتا پرچم سیاسی خود را بر تن زنان به اهتزار در آورده است. به همین دلیل کارزار زنان که بهطور مشخص با خشونت علیه زنان در سطوح و اشکال مختلف مبارزه میکند، یکی از مبارزات خود را به موضوع انتخابات اختصاص داده است. نه چون ما مثل کسانی که افق محدود دارند این دوره را «اوج مبارزهی سیاسی» و دخالتگری در اوضاع ببینیم بلکه ما از این فرصت محدود هم برای افشای جمهوری اسلامی استفاده میکنیم تا بگویم: در این انتخابات شرکت نکنید! این انتخابات یعنی انگشت زدن در خون مردم و تأیید کردن سیستمی که تا بن دندان جنایتکار است؛ یعنی تأیید کردن یک سیستم زنستیز، یعنی تأیید کردن قوانین ضد زن و قرونوسطایی، یعنی تأیید کردن سرکوب و کشتار ملیتها در ایران (افغان، ترک، کرد، عرب، بلوچ ...)، یعنی تأیید کردن کشتار هزاران زندانی سیاسی، یعنی تأیید کردن کشتار، شکنجه و زندان، یعنی تأیید کردن گورخوابی و کارتنخوابی ... ما نهتنها این جنایات را تأیید نمیکنیم بلکه بیپرده به مردم میگوییم با انگشت زدن زیر برگههای انتخابات به جمهوری اسلامی مشروعیت ندهید! مشروعیت دادن به جمهوری اسلامی یعنی افزودن به عمر این رژیم جنایتپیشه. این رژیم نهتنها شایسته انتخاب کردن نیست، بلکه فقط و فقط یک انتخاب در مقابل آن میتوان کرد، آنهم سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است که اولین قدم برای رهایی زنان در ایران است. ö
۱۴ مه ۲۰۱۷
* دومین جلسهی بحث و گفتگوی «کارزار مبارزه علیه خشونت دولتی، اجتماعی و خانگی بر زنان در ایران» روز یکشنبه ۱۴ مه ۲۰۱۷ در اتاق پالتاکیِ این کارزار برگزار گردید.
عنوان این جلسه: «چرا نباید در انتخابات شرکت کرد؟»
سخنران جلسه: «شیوا سبحانی» و «فریبا امیرخیزی»
فایلهای صوتی این جلسه را میتوانید در لینک زیر بشنوید:
https://goo.gl/vfG1Aw