تجاوز، خشونتی علیه زنان *
نویسنده: آندریا دورکین
برگردان: کیمیا مرادی و نیلی سپهر
من خیلی به این فکر کردهام که چگونه فمینیستی مثل من، جمعی را مخاطب قرار دهد که عمدتاً متشکل از مردان سیاستمداری است که به گفتهی خودشان، مخالف تبعیض جنسیاند. به این نیز فکر کردهام که در برابر این مخاطبان آیا باید تفاوتی کیفی در نوع سخنرانیام باشد یا خیر. درنهایت خودم را ناتوان ـ از تظاهر به باور اینکه چنین تفاوت کیفیای وجود دارد ـ یافتم. من جنبش مردان را برای سالهای متمادی دنبال کردهام. با برخی از افرادی که در این جنبش شرکت دارند، رابطهی نزدیکی دارم. من نمیتوانم اینجا بهعنوان یک دوست حاضر شوم، حتا اگر تمایل بسیاری هم به برقراری دوستی داشته باشم. آنچه من میخواهم این است که فریاد بزنم و در این فریاد، صدای جیغهای زنان مورد تجاوز قرارگرفته را بشنوم؛ صدای هقهق آنانی که ضرب و شتم شدهاند؛ و حتا بدتر از آن، در مرکز این فریاد، صدای کرکنندهی سکوت زنان را؛ سکوتی که در آن زاده شدهایم؛ چراکه ما زن هستیم و بسیاری از ما در آن میمیریم.
اگر قرار باشد در این فریاد دادخواست، درخواست و یا خطابی در کار باشد، این خواهد بود که: چرا اینقدر کودنید؟ چرا برای فهمیدن سادهترین چیزها اینقدر کودن هستید؟ صحبت از مسائل ایدئولوژیکی پیچیده نیست، چراکه آنها را میفهمید؛ مسائل بسیار ساده؛ کلیشهها؛ اینکه زنان نیز انساناند، دقیقاً با همان درجه و کیفیتی که شما هستید.
علاوه بر این، ما زنان وقت هم نداریم! یعنی تا ابد وقت نداریم! برخی از ما یک هفته دیگر یا یک روز دیگر بیشتر زمان نداریم که صرف بحث با شما بر سر چیزی بکنیم که بعدازآن تازه شما بتوانید به خیابانها بروید تا کاری بکنید. ما خیلی به مرگ نزدیکیم. همهی زنها نزدیکاند. ما با تجاوز و ضرب شتم هم فاصله زیادی نداریم. ما درون سیستمی از تحقیر ـ که راه گریزی از آن برایمان وجود ندارد ـ به سر میبریم. ما ارقام و آمار را به کار میگیریم نه برای تعیین کمیت و چندوچون جراحات و زخمهایمان، بلکه برای متقاعد کردن دنیا حتا به اینکه این زخمها وجود دارند. این آمارها انتزاعی نیستند. گفتناش آسان است: «آه! آمار و ارقام! یکی آنها را به آبوتاب و دیگری بهگونهای دیگری شرح میدهد»! بله همینطور است؛ اما من در مورد تجاوزها یکی یکی یکی یکی یکی میشنوم. چیزی است که اتفاق میافتد. این آمارها برای من انتزاعی نیستند. هر 3 دقیقه به یک زن تجاوز میشود. هر 18 ثانیه یک زن مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. هیچچیز انتزاعیای دراینباره وجود ندارد. هماکنون، در همین لحظه که صحبت میکنم، دارد اتفاق میافتد.
همهی اینها به یک دلیل ساده رخ میدهند. دلیل پیچیده و سختی ندارد. مردها اینها را انجام میدهند، تنها به دلیل نوع قدرتی که نسبت به زنان دارند. این قدرت، واقعی و ملموس است؛ از بدنی به بدنی دیگر اِعمالشده است؛ توسط مردی به کار گرفتهشده است که احساس میکند حق این اِعمال را دارد؛ در ملأعام و در فضای خصوصی هم اعمال شده است. این قدرت، جوهر و جمع بست فرودستی زنان است.
اینها در 5000 مایلی یا 3000 مایلی انجام نمیشود. همینجا در حال وقوع است، همین لحظه، توسط آدمهای همین اتاق و نیز توسط دیگر همعصرانمان منجمله دوستانمان، همسایههایمان و آدمهایی که میشناسیم. زنان مجبور نیستند به مدرسه بروند تا دربارهی قدرت یاد بگیرند. کافی است که زن باشیم؛ کافی است در خیابانها قدم بزنیم و سعی کنیم کار خانگی خود را بعد از وقف بدنمان در رابطهی ازدواج ـ که بعدازآن هیچ حقی بر آن نداریم ـ به انجام برسانیم.
قدرتی که هرروزه در زندگیِ روزمره توسط مردها اعمال میشود، قدرتی نهادینهشده و رسمی است. این قدرت توسط قانون حمایت میشود. مذهب و عُرفهای مذهبی از آن حمایت میکنند. دانشگاهها که دژهای مستحکم برتری مرداناند، از آن حمایت میکنند. این قدرت توسط نیروهای پلیس محافظت میشود. توسط شعرا و هنرمندان ـ که شِلِی،1 «قانونگذارانِ به رسمیت شناختهنشدهی این جهان» میخواندشان ـ حمایت میشود؛ اما ما در مقابل این قدرت، دارندهگانِ سکوتیم.
پدیدهی حیرتآوری است که سعی کنیم با این مسأله مواجه شویم و بفهمیم که چرا مردان باور دارند ـ و واقعاً معتقدند ـ که حق تجاوز کردن دارند. هنگامیکه به مردها بگویید احتمالاً نمیپذیرند. آنهایی از شما که معتقدید حق تجاوز کردن دارید، دستتان را بلند کنید؛ مطمئناً دستهای زیادی بالا نخواهد رفت. در بطن زندگی است که مردها باور دارند حق تحمیل رابطهی جنسی ـ که تجاوز نمینامندش ـ را دارند. بسی شگفتآور است که بکوشیم تا سر دربیاوریم مردها واقعاً باور دارند که حق کتک زدن و آزار رساندن دارند. به همان اندازه شگفتآور است که بکوشیم تا درک کنیم مردها واقعاً باور دارند که حق خریدن بدن زن، بهمنظور داشتن رابطهی جنسی را دارند: که این یک حق است. بسیار حیرتآور است که سعی کنیم و بفهمیم که مردان باور دارند که صنعت «هفت بیلیون دلار در سال» که برایشان «کُس» تدارک میبیند، چیزی است که حق مردهاست.
به این سیاق است که قدرت مردان در زندگیِ واقعی تبارز پیدا میکند. این آن چیزی است که نظریهی برتری مردان را معنا میکند. این یعنی شما (مردان) میتوانید تجاوز کنید. شما میتوانید کتک بزنید. این یعنی شما میتوانید اذیت و آزار کنید. این یعنی شما میتوانید زنان را خریدوفروش کنید. این یعنی طبقهای از آدمها هستند که آنچه را که شما میخواهید، برایتان فراهم میآورند.
شما همچنان ثروتمندتر از آنها خواهید ماند تا آنها بتوانند ـ نهتنها در گوشه و کنار خیابان، بلکه در محل کار نیز ـ به شما سکس بفروشند. حتا دسترسی جنسی به هر زنی در پیرامون خود، هر زمان که بخواهید ـ این نیز بهنوبهی خود، حق دیگری است که شما برای خود قائلاید. در حال حاضر، جنبش مردان ادعا میکند که مردان این قدرتی که من هماکنون وصفش را کردم، نمیخواهند. حقیقتاً گوشهایم با جملاتی بیپرده ازایندست پر است. بااینوجود، همهی اینها به این دلیل است که نمیخواهید برای تغییر این واقعیت ـ که چنین قدرتی دارید ـ کاری بکنید.
آنچه را که خیلی دوست دارم و خوشم میآید، پنهان شدن در پسِ گناه است. بله وحشتناک است و متأسفم. شما وقت دارید که احساس گناه کنید. ما اما برای احساس گناه شما وقت نداریم. گناه شما شکلی است از رضایت دادن به ادامه آنچه در جریان است. گناه شما به تداوم این چیزها کمک میکند. در سالهای اخیر زیاد شنیدهام که مردان در حوزهی سکسیسم نیز متحمل رنجهای زیادی میشوند. بدون شک، دراینباره که مردان نیز دردهایی دارند، در تمام زندگیام شنیدهام. لازم به ذکر نیست که «هملت» و «شاه لیر» را خواندهام. زنی تحصیلکردهام. میدانم که مردان نیز مشقاتی دارند.
این یک چینوچروک جدید است. ادعای ضمنی این است که این، گونهای متفاوت از رنج کشیدن است. من فکر میکنم که شما درواقع تا حدی بهاینعلت رنج میکشید که میدانید برای دیگران نیز همین اتفاقات میافتد. از این منظر، بله واقعاً جدید است.
عمدتاً اما رنج و اندوه شما به «اووی، ما واقعاً حس ناخوشایندی داریم» تنزّل مییابد. همهچیز موجب میشود که مردان حس بدی پیدا کنند: کاری که میکنید، کاری که نمیکنید، کاری که میخواهید بکنید و کاری که نمیخواهید تا بخواهید بکنید، ولی درهرصورت میکنید. به نظرم عمدهی پریشانی شما این است: «اووی، ما واقعاً حس خیلی بدی داریم». متأسفم که شما تا این حد بیهوده و ابلهانه حس ناخوشایندی دارید، زیرا که این وضعیت، درواقع به نحوی فاجعهی اَعمال شماست.
منظورم این نیست که چون نمیتوانید گریه کنید، چون در زندگیهایتان صمیمیت واقعی جایی ندارد و نه بهاینعلت که سپر محافظی که با آن بهعنوان مرد زندگی میکنید، مسخره است ـ که البته شکی ندارم که هست؛ اما منظورم اصلاً هیچیک از اینها نیست.
مقصود من این است که رابطهای برقرار است بین تجاوز به زنان و پدیدهی اجتماعی شدن شما برای تجاوز و ماشین جنگیای که شما را چرخکرده و چون تفالهای به بیرون پرت میکند؛ ماشین جنگیای که شما هم ـ دقیقاً به همان شکلی که زنان از ماشین چرخگوشت لَری فلینت با جلد هالستِر۲ رد شدهاند ـ از درون آن میگذرید. بهتر است بفهمید شما نیز در این فاجعه سهیم هستید و این، فاجعهی شما نیز هست؛ چراکه شما از روزی که به دنیا میآیید به سربازان کوچکی بدل میشوید و هر آن چیزی که دربارهی چگونگی اجتناب از نوع بشرِ زن میآموزید، بدل به بخشی از نظامیگری کشور و جهانی که در آن زندگی میکنید، میشود. به همین قیاس، بخشی از اقتصادی میشود که مکرراً ادعای اعتراض به آن را دارید.
مسأله اینجاست که گمان میکنید مشکل جایی، آن بیرون است: خیر، آنجا خبری نیست. همینجا درون شماست. پااندازها و جنگافروزان همه به نمایندهگی از شما سخن میگویند. تجاوز و جنگ آنقدرها باهم تفاوتی ندارند. کاری که پااندازها و جنگافروزان میکنند، این است که باعث شوند شما از مرد بودن خود احساس غرور کنید؛ مردانی که میتوانند به پا خیزند و جانبرکف بگذارند. آنها، بهواسطهی این سکسوالیتهی نهادینهشده در فرهنگ، به تن شما یونیفرمهای کوچکی میپوشانند و شما را به جنگ میفرستند تا یا بکُشید یا بمیرید. در حال حاضر قرار نیست بگویم که به نظرم این موضوع پررنگتر از آنچه با زنان میکنید است، چراکه اصلاً اینطور فکر نمیکنم.
به نظرم اگر میخواهید به آنچه سیستم با شما میکند نگاهی بیندازید، اینجاست آن نقطهی آغازی که باید ببینید: «سیاست جنسی تجاوز و سیاست جنسی نظامیگری». به عقیدهی من مردها هراس زیادی از یکدیگر دارند. این همان چیزی است که گاهی سعی دارید در جمعهای کوچک خود آن را عنوان کنید؛ چنانکه اگر منش و رفتار خود را نسبت به همدیگر تغییر میدادید، از یکدیگر نمیهراسیدید؛ اما مادامیکه جنسیت شما با پرخاشگری و احساس حقانیتتان به بشریت با برتری نسبت به دیگران همراه باشد؛ مادامیکه این حجم از تحقیر و ستیزه در رویکرد شما نسبت به زنان و کودکان جاری است، چگونه میتوانید از یکدیگر نهراسید؟ به نظرم شما ـ بدون اینکه بخواهید بهطور سیاسی با آن مواجه شوید ـ بهدرستی دریافتهاید که مردها بسیار خطرناکاند ـ و واقعاً هستید. راهحل جنبش مردان، مبنی بر کمتر کردن خطر مردان بهواسطهی تغییر روش لمس و احساس نسبت به یکدیگر هم راهحل محسوب نمیشود. زنگ تفریحی بیش نیست.
این کنفرانسها به مقولهی همجنسگراهراسی نیز مرتبطاند. از این منظر که برتری مردانه چگونه عمل میکند، همجنسگراهراسی مقولهی بسیار مهمی است. به اعتقاد من، ممنوعیت همجنسگرایی مردان برقرار است تا از قدرت مرد محافظت به عمل آورد؛ کارَت را با یک زن انجام بده؛ بهعبارتدیگر تا زمانی که مردان تجاوز میکنند، بسیار حیاتی است که به سمت تجاوز به زنان سوق داده شوند. مادامیکه رابطهی جنسی مملو از خصومت و ستیزه است، قدرت هر دو طرف مرد و انزجارشان باید مصروف شخصی دیگر گردد. بسیار مهم است که در این میان، مردان از طبقهی خود جدا نشوند، همچون زنان پست و حقیر انگاشته نشوند و همچون آنان مورد بهرهبرداری قرار نگیرند. قدرت مردان بهعنوان یک طبقه به این گرهخورده است که ازنظر جنسی مصون نگه داشته شده و این زنان باشند که توسط آنها مورداستفاده قرار میگیرند. همجنسگراهراسی به حفظ قدرت این طبقه کمک میکند. همچنین کمک میکند که هر یک از شما بهعنوان فرد، از شرّ دیگری و از شرّ تجاوز محفوظ بمانید. اگر میخواهید برای پدیدهی همجنسگراهراسی کاری بکنید، ناگزیر باید به این حقیقت مرتبط باشد که مردان تجاوز میکنند و رابطهی جنسیِ اجباری تصادفی نیست، بلکه درواقع بسیار رایج و معمول است.
برخی از شما از سر برآوردن راستها در این کشور بسیار نگرانید، گویی که این پدیده چیزی جدا از مقولههای فمینیسم یا جنبش مردان است. کاریکاتوری دیدم که تمامی این چیزها را بهخوبی کنار هم آورده بود. عکس بزرگی از رونالد ریگان در نقش یک گاوچران با کلاهی بزرگ و تفنگی در دست که این را میگفت: «یک تفنگ در هر جلد چرمی؛ یک زن باردار در هر خانهای! آمریکا را دوباره یک مرد میکند». اینهاست سیاستهای راستگراها.
اگر از استیلای فاشیسم در این کشور هراسانید ـ و البته بسیار احمق بودید، اگر نمیهراسیدید ـ بهتر است بدانید که ریشهی مسأله در اینجا بر سر برتری مردان، کنترل زنان، دستیابی جنسی به زنان، بهکارگیری زنان بهمثابهی بردههای تولیدمثل و مالکیت خصوصی بر زن است. این برنامهی راستهاست. اینهاست اخلاقیاتی که از آن دم میزنند. این است آنچه مقصود آنهاست. این است آنچه آنها در پی آناند؛ و تنها نیروی مقابله با آنها که بسیار مهم است، نیروی مقابله با مردانِ مالکِ زنان است.
چه عاملی در چارهاندیشی علیه این موارد دخیل است؟ به نظر میرسد جنبش مردان در دونقطه گیر کرده است. اولین نقطه این است که مردان واقعاً نسبت به خودشان احساس خوشایندی ندارند. واقعاً؟! دومین نقطه این است که مردها به سراغ من یا دیگر فمینیستها میآیند و میگویند: «آنچه در مورد مردان میگویی، درست نیست. در مورد من مصداق ندارد. آنگونه احساساش نمیکنم. من با همهی اینها مخالفم»؛ و من میگویم: «به من نگو. به پورنوگرافها بگو. به پااندازها بگو. به جنگطلبان بگو. به مدافعین و ستایشگران تجاوز و نظریهپردازان طرفدار تجاوز بگو. به داستاننویسانی بگو که فکر میکنند تجاوز شگفتانگیز است. به لَری فلینت بگو. به هیو هِفنِر۳ بگو! گفتناش به من بیمعنی است. من فقط یک زنام. کاری از دستم برنمیآید. این مردها معتقدند که به نیابت تو صحبت میکنند. اینها در عرصهی عمومی اظهار میدارند که تو را نمایندهگی میکنند و اگر نمیکنند بهتر است به آنها بگویی.»
بعد از همهی اینها، دنیای خصوصیِ زنستیزی وجود دارد: آنچه که دربارهی یکدیگر میدانید، آنچه در زندگی خصوصی میگویید، استثماری که در حوزهی خصوصی شاهدش هستید، روابطی به نام عشق که مبتنی بر استثمارند. کافی نیست که فمینیستی دورهگرد را در خیابان گیر بیاوری و به او بگویی: «اوه! از این چیزها متنفرم». به دوستانت که مرتکب این کارها میشوند، بگو! آن بیرون، خیابانهاییست که میتوانی این چیزها را آنجا بلند و رسا فریاد بزنی تا بلکه نهادهای واقعی ـ که حافظ این خشونتها هستند ـ را تحتِ تأثیر قرار دهی. از پورنوگرافی خوشات نمیآید؟ کاش میتوانستم باور کنم که راست میگویی. هنگامی باور میکنم که تو را در خیابان ببینم. هنگامی باور میکنم که اپوزیسیونی سیاسی و منسجم را به چشم خود ببینم. زمانی باور میکنم که پااندازها کسبوکار خود را رها کنند چراکه دیگر هیچ مشتری مردی ندارند.
شما اگر میخواهید مردان را سازماندهی کنید، اصلاً مجبور نیستید به جستجوی معضلها بروید. معضلها بخشی از پایهی زندگیهای هرروزهی شمایند. میخواهم با شما از برابری، ماهیت برابری و مفهوم آن سخن بگویم. برابری فقط یک ایده نیست. واژهای بیمعنی که به چیزی مزخرف منتهی شود، نیست. بههیچوجه با عباراتی چون «اوه، برای مردها هم اتفاق میافتد» سنخیتی ندارد. از سوءاستفاده سخن میگویم و میشنوم که «آه، برای مردها هم اتفاق میافتد». این، آن برابریای که ما برایش میجنگیم نیست. ما میتوانستیم استراتژی خود را تغییر دهیم و بگوییم: بسیار خب! باشد! ما برابری میخواهیم؛ پس هر 3 دقیقه یکبار، چیزی را در ماتحت یک مرد فروکنیم!
شما هرگز این را از جنبش زنان نشنیدهاید، چراکه برابری برای ما مرتبه و اهمیتی بس بالا دارد؛ صرفاً واژهای گنگ نیست که بتوان آن را پیچید و طوری آن را ساخت که ابلهانه به نظر برسد، گویی که هیچ معنای واقعیای نداشته است. ایدهی سربسته و پر از ابهامِ صرفنظر کردن از قدرت، بهعنوان راهی برای تمرین برابری، بیهوده است. برخی مردان افکار ناروشنی دربارهی آیندهای دارند که در آن قرار است قدرت خود را واگذار نماید و یا مردی قرار است از برخی برتریهای مردانه خود چشمپوشی کند. این نیز مقصود برابری را نمیرساند.
برابری یک تمرین است. یک عمل است. سبکی از زندگی است. یک تمرین اجتماعی است. یک تمرین اقتصادی است. تمرین جنسی است. در خلأ نمیتواند وجود داشته باشد. نمیتوان آن را در چهاردیواری خانهی خود داشت، مادامیکه بهمحض ترک خانه، مرد در دنیای برتریاش مبتنی بر وجود آلت تناسلی خود قرار گیرد و زن در دنیای تحقیر و تنزل، چراکه برای زن مقدر شده تا فرودست باشد؛ که جنسیتاش یک نفرین است.
البته منظور این نیست که تلاش برای تحقق برابری در داخل خانه اهمیت ندارد. مسلماً دارد، اما کافی نیست. اگر به برابری عشق میورزید، اگر به آن باور دارید، اگر این راهی است که میخواهید آن را زندگی کنید ـ البته نه لزوماً زنان و مردان باهم در یکخانه، بلکه مردان و مردان با همدیگر و زنان و زنان نیز در کنار هم در یک خانه ـ اگر برابری آن چیزی است که خواهاناش هستید و برایش اهمیت قائلید، پس باید برای نهادهایی بجنگید که میتوانند آن را از لحاظ اجتماعی متحقق کنند.
موضوع اصلاً نگرش شخص شما نیست. نمیتوان تنها با اندیشیدن به برابری آن را موجودیت بخشید. نمیتوانید گهگاه که به نفعتان است آن را امتحان کنید و در سایر مواقع ردّش کنید. برابری یک دیسیپلین است. شیوهای از زندگی است. یک ضرورت سیاسی برای آفریدن برابری در نهادهاست. نکتهی دیگر در مورد برابری این است که با تجاوز نمیتواند همزیستی کند. اصلاً نمیتواند. نمیتواند با پورنوگرافی یا تنفروشی یا فرودستی اقتصادی زنان در هر سطحی و به هر سیاقی همزیستی داشته باشد. نمیتواند چراکه در دل تمامی اینها فرودستی زن نهفته است.
من امروز اینجا هستم چراکه معتقدم تجاوز، گریزناپذیر و طبیعی نیست. اگر این اعتقاد را داشتم هیچ دلیلی برای بودنم در اینجا نبود. اگر به این موضوع معتقد بودم، عمل سیاسیام ـ متفاوت ازآنچه هست ـ میبود. میخواهم شاهد این باشم که جنبش مردان به گذاردن نقطهی پایانی بر تجاوز ملتزم گردد، زیرا که این، تنها التزام معنیدار برای تحقق برابری است. عجیب است که در تمامی دنیای فمینیستی و آنتیسکسیسممان هرگز بهطور جدی دربارهی پایان بخشیدن به تجاوز صحبت نمیکنیم؛ متوقف کردن و پایان بخشیدن به آن! نه دیگر، تجاوز بس است! آیا در پس ذهنهایمان به اجتنابناپذیریاش بهعنوان آخرین سنگر بیولوژیکی چنگ میزنیم؟ آیا به این فکر میکنیم که چه اهمیتی دارد که علیهاش مبارزه کنیم، وقتیکه قرار است همواره وجود داشته باشد؟ اگر متعهد به پایان دادن به تجاوز نشویم، تمامی اعمال سیاسی ما فریبی بیش نخواهند بود. این التزام باید سیاسی باشد. باید جدی باشد. باید سیستماتیک باشد. باید عمومی باشد. نمیتواند مبتنی بر میل شخصی باشد.
چیزهایی که جنبش مردان مطالبه کرده است، ارزش داشتن را دارند. برخورداری از صمیمیت، لطافت و محبت، همکاری و یک زندگی مبتنی بر عواطف، همگی ارزش دارند. ولی نمیتوان همهی اینها را در دنیایی با تجاوز داشت. پایان بخشیدن به همجنسگراهراسی ارزشمند است ولی این امر در دنیایی همراه با تجاوز میسّر نیست. تجاوز سد راه تکتک این مواردی میشود که از خواستنشان حرف میزنید؛ و میدانید که منظور من از تجاوز چیست. لازم نیست یک قاضی حتماً اینجا باشد و بگوید که بنا بر فلان بند قانون، مدارک اثبات تجاوز اینهاست. بحث ما بر سر هرگونه رابطهی جنسیِ اجباری ـ ازجمله سکسی که بر اثر فقر مالی تحمیل شده است ـ است.
نمیتوان به برابری، صمیمیت یا نزدیکی دستیافت مادامیکه تجاوز وجود دارد، چراکه تجاوز یعنی ترس و وحشت. این بدان معنی است که بخشی از جامعه در وضعیت ترس و وحشت زندگی میکند اما برعکس آن را تظاهر میکند تا به شما حس آرامش و خوشنودی دهد، بنابراین صداقتی در کار نیست. چطور میتواند در کار باشد؟ میتوانید تصور کنید چه حسی دارد وقتیکه یک زن باشید و هر روزِ زندگیتان با تهدید تجاوز روبرو باشید؟ یا اینکه چه حسی دارد که با این واقعیت زندگی کنید؟ میخواهم به چشم ببینم که شما آن بدنهای افسانهای، قدرت افسانهای، شجاعت افسانهای و عطوفتی را ـ که از آن حرف میزنید ـ به جانبداری از زنان، علیه متجاوزین، پااندازها و پورنوگرافها به کار ببرید. منظور من چیزی فراتر از یک عدم ارتکاب فردی است. منظور من یک حملهی سیستماتیک، سیاسی، فعالانه و عمومی است. چیزی که تاکنون بسیار کم شاهدش بودهایم.
آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که ما چرا با شما در مبارزهی مسلحانه نیستیم؟ مسلماً به دلیل کمبود چاقوی آشپزخانه در این کشور نیست، بلکه ـ علیرغم تمامی شواهدی که خلاف آن را نشان میدهند ـ به دلیل اعتقاد ما به انسانیت شماست.
ما نمیخواهیم به شما کمک کنیم که به انسانیت خود ایمان بیاورید. دیگر نمیتوانیم این کار را بکنیم. همیشه در این راستا تلاش کردهایم، در عوض مورد تجاوز با استثمار و آزار و سوءاستفادهی سیستماتیک، قرار گرفتهایم. ازاینپس خود شما باید برای باور انسانیتتان همت کنید و خود به این واقفید.
شرمساری مردان در مقابل زنان، از نظر من واکنش مناسبی است هم برای آنچه انجام میدهند و هم آنچه از انجامش قصور میورزند. من معتقدم که شما باید هم شرمسار باشید، ولی آنچه شما با این شرمساری میکنید این است که آن را بهعنوان بهانهای برای ادامهی آنچه میخواهید به کار میگیرید و نه چیزی دیگر. این رویه را باید متوقف کنید و از این کار دست بکشید. روانشناسی شما اهمیتی ندارد. اینکه شما چقدر در انتها آسیب خواهید دید مهمتر از آسیبی که ما میبینیم ـ نیست. اگر ما در گوشهای مینشستیم و صرفاً درباره اینکه تجاوز تا چه حد به ما آسیب میرساند، حرف میزدیم، فکر میکنید هیچیک از این تغییراتی که در 15 سال گذشته در این کشور شاهدش بودهاید ـ وجود میداشت؟ مسلماً وجود نمیداشت.
این درست است که ما مجبور بودیم با یکدیگر حرف بزنیم، در غیر این صورت چطور باید میفهمیدیم که هریک از ما تنها زنی نبوده که در این دنیا مورد تجاوز و ضرب و شتم قرارگرفته است؟ ما نمیتوانستیم در مورد این مسأله، حداقل در آن برههی زمانی، در روزنامهها چیزی بخوانیم؛ نمیتوانستیم کتابی در این مورد پیدا کنیم؛ اما در حال حاضر شما از آن آگاهی دارید. حال سوال این است که چه میخواهید بکنید؟ شرمساری و احساس گناه شما، موضوعی بسیار کناری است. اینها درواقع بههیچوجه برای ما مهم نیست، کافی نیست و کاری برای ما بهپیش نمیبرد.
بهعنوان یک فمینیست، من بار تجاوز به همهی زنانی را ـ که طی 10 سال گذشته با من صحبت کردهاند ـ به دوش میکشم. بهعنوان یک زن، من بار تجاوز به خودم را نیز حمل میکنم. آیا تصاویر شهرهای اروپایی را در زمان طاعونزدگی دیدهاید؟ آن هنگام که گاریها در سطح شهرها حرکت میکردند و مردم فقط اجساد را برمیداشتند و روی گاریها میانداختند؟ این همان حسی است که آگاهی از تجاوز به شما دست میدهد. پشتهها و پشتهها و پشتههای انبوه اجساد زنانی ـ که دارای نام، وجه انسانی و زندگی هستند ـ بر روی هم تلنبار شدهاند.
من نهتنها از جانب خودم، بلکه به نیابت از فمینیستهای بسیاری صحبت میکنم؛ وقتیکه به شما میگویم خستهام از آنچه میدانم؛ ورای هرگونه حرف و سخنی غمگینام از اینکه تا این لحظه، هماکنون تا ساعت 14:24 امروز، اینجا در همین مکان، چهکاری برای زنان شده است.
من یک روز مهلت، یک روز تعطیلی میخواهم. روزی که در آن جسد دیگری به این تل اجساد اضافه نشود. روزی که در آن درد تازهای به دردهای قبلی افزوده نشود. من از شما خواهش میکنم که این یک روز را به من بدهید. چطور میتوان چیزی از این کمتر خواست؟ این خواستهی اندکی است. چطور میشود شما چیزی از این کمتر به من عرضه کنید. اینکه بسیار ناچیز است. حتا جنگها هم روز آتشبس دارند. بروید و یک آتشبس تنظیم کنید. از جانب خودتان ـ برای تنها یک روز هم که شده ـ این جنگ را متوقف سازید. من خواهان آتشبسی 24 ساعتهام که در طول آن هیچ تجاوزی در کار نباشد. اگر جرأتاش را دارید این را عملی کنید. از شما تقاضا دارم که این را امتحان کنید. مشکلی ندارم که حتا ملتمسانه بخواهم این کار را بکنید. به چه دلیل دیگری احتمالاً میتوانید اینجا باشید؟ این جنبش چه معنی دیگری میتواند داشته باشد؟ چه چیز دیگری میتواند تا این اندازه اهمیت داشته باشد؟
و در آن روز، در آن روز آتشبس، روزی که در آن حتا یک زن هم مورد تجاوز قرار نگیرد، ما تمرین برابری را آغاز میکنیم، چراکه آغاز آن قبل از آن روز که به هیچ زنی تجاوز نشود، غیرممکن است. قبل از آن روز، برابری هیچ معنایی ندارد چراکه اصلاً وجود ندارد؛ چراکه حقیقت ندارد. در آن روز اما واقعیت مییابد؛ و آنگاه بهجای تجاوز، ما برای اولین بار در زندگیهایمان ـ مردان و زنان در کنار هم ـ آزادی را تجربه خواهیم کرد. اگر شما تصوری از آزادی دارید که حضور تجاوز را هم برمیتابد، سخت در اشتباهید. با این تفکر قادر به تغییر آنچه میخواهید ـ نیستید. میخواهم قبل از مرگم تنها برای یک روز هم که شده آزادی را تجربه کنم. در اینجا شما را تنها میگذارم که این مهم را برای من و همهی زنانی ـ که ادّعا میکنید دوستشان دارید ـ تحقق ببخشید. ö
* مقالهی «آتشبس 24 ساعته میخواهم که در طول آن هیچ تجاوزی در کار نباشد» نخستین بار تحت عنوان «گپی با مردان بر سر تجاوز»، به تاریخ 6 آوریل 1984، در نشریه Out! سری 2، شمارهی 6 منتشر گردید. پس از آن در پاییز همان سال، تحت عنوان «تجاوز، خشونتی علیه زنان»، در M.، شمارهی 13 بازنشر شد.
۱- «در دفاع از شعر»، عنوان مقالهای است از شاعر انگلیسی، Percy Bysshe Shelley، تقریر شده به سال 1821 که پس از مرگش، برای نخستین بار در سال 1840 انتشار یافت. در بخشی از این مقاله، ادعای معروف شِلِی که «شاعران، قانونگذاران به رسمیت شناختهنشدهی این جهاناند»، به چشم میخورد. بیان قاطع وی دلالت بر معرفت شِلِی نسبت به ذات عمیقاً گنگ ابزارهای زبانی دارد که او از طرفی آن را اسباب آزادی عقلانی دانسته و از طرفی دیگر رسانهای برای انقیاد اجتماعی و سیاسی میشمارد ـ مترجم.
۲- لَری فلینت (Larry Flynt)، زادهشده به سال 1942، ناشر آمریکایی و مدیر «انتشارات لری فلینت» (LFP) است. عمدهی مطالب منتشرهی LFP، حول تصاویر اروتیک و مجلات پورنوگرافی است. در سال 2003، لری فلینت در میان 50 نفر برتر در حیطهی پورنوگرافی بهعنوان نخستین نفر، برگزیده شد. هالستر (Hulster) نام یکی از مجلات معروف این انتشارات است ـ مترجم.
۳- هیو هفنر (Hugh Hefner)، زادهشده به سال 1926، ناشر آمریکایی مجلهی «لایف استایل مردان»، تاجر و یک playboy معروف است. عمدهی شهرت وی به علت بنیانگذاری «تشکیلات پلِیبوی» است ـ مترجم.