پیام آذر درخشان در مراسم یاد بود رفیق مینا

پیام آذر درخشان در مراسم یاد بود رفیق مینا

با درود به همه شما


از اینكه در این لحظات سخت در كنار هم هستیم بسیار خوشحالم. تنها با همبستگی رفیقانه و در كنار هم بودن است كه می توان چنین غم های بزرگی را تحمل كرد. غم مرگ یاران، مثل كوه سنگین است.

من از طرف حزب كمونيست ايران (ماركسيست - لنينيست  -مائوئيست) فقدان مينا را به همگي حضار و خانواده مينا بویژه مادر مينا، برادرانش، ميتراي عزيز و فرزند دلبندش داوود تسليت مي گويم.

فرصت كوتاه است در نتیجه نمی توانم شما را بطور همه جانبه با زندگی پر بار این رفیق ارزنده  آشنا كنم. فقط به چند برش كوتاه از زندگی اش اشاره می كنم. تا شما را با افق، اهداف و روش زندگیش آشنا كنم.

مینا متعلق به همه ما بود. متعلق به اردوی كار، زحمت و آگاهی. بسیاری از رفقای حزب  ما از او خاطره های فراموش ناشدنی دارند. من نمی توانم فقط از خاطره های خودم با او صحبت كنم. بهتر این دیدم كه شخصیت او را از لابلای گفته های خودش، یادها و خاطرات متنوع یارانش بازگو كنم.

از مینایی بگویم كه توانایی اش در ارتباط گیری با مردم زبانزد بود. سریع با آنان دوست می شد. تابوشکن و سنت شكن بود و در ارتباط با زنان مسائلی را به زبان میآورد که هرکسی به راحتی به زبان نمی آورد. ذهنی باز داشت، همواره آماده جذب ايده هاي نو و رفتارهای نو. از مینایی که در دوره جوانی پس از سال 57 در محلات فقیر نشین شیراز بین زنان کلاس های سوادآموزی داشت و از همان ابتدا توجهش به ستم هایی که بر زنان می شود، جلب شد و آموخت که به شکل های مختلف این ستم را تشخیص داده و بیان کند.

از مینایی كه در اواخر حکومت شاه، با علم کمونیسم آشنا شد. بر پایه آموزه اين علم  تواما تکرار می کرد که «... مردم فقیر و زحمتكش و كارگر بیشترین ظرفیت را برای انقلاب کردن دارند. بنابراین باید به این مردم و آگاه کردن شان توجه کرد....» جهت گیری توده های محروم و زحمتکش را داشتن و درک اینکه انقلاب کمونیستی بر دوش این توده ها استوار خواهد بود را مینا بی هیچ تردیدی تا آخر عمر حفظ کرد.

سال 60 فرا رسید. سال ارتجاع و كودتا، سال مقاومت و مبارزه ی تمام عیار و از جان مایه گرفته. اتحادیه ی کمونیست ها، طرح مبارزه ی مسلحانه را جلو گذاشته بود. درون سازمان اختلاف نظر بود. مینا با همان حس و شور شناخته شده اش گفت:

 «.... معلومه که آخوندها  را باید با مبارزه ی مسلحانه سرنگون كرد.... بزن بریم جلو.....» در شيراز ضمن تبلیغ برای حرکت انقلابی سربداران، کمک مالی جمع آوری می کرد. مخفیانه اعلامیه ها و بیانیه های سربداران را در سطح شهر پخش می كرد.

قیام سربداران در پنج بهمن سال 60 با شكست روبرو شد. موجی از نومیدی و یاس در راه بود. طبق معمول که پس از هر شکستی عده ای نوحه خوانی می کنند و می خواهند دل مردم را خالی کرده و انفعال را عین "عقل" جا بزنند، درون ما نیز چنین گرایشاتی پیدا شده بود. در این وضعیت، وقتی از شكست و از دست دادن ياران مان در صحنه نبرد با خبر شد و واکنش های مختلف نسبت به آن را شنید. نخست رنگ از رخسارش پرید و اشكهای غم و خشم از صورتش سرازیر شد. دست آخر خود را جمع کرد و نفسی کشید و گفت: «.... ول کنید این حرفارو.... اما بار بعد باید دقت بیشتری کنیم.... بزن بریم جلو .... ».

اعلامیه های بعد از 5 بهمن آمل را باز تكثیر كرد و با كمك رفقای دیگر در بین جنگ زده های اسكان داده شده در شیراز و در كارخانه ها پخش می كرد. هم زمان مثل همه ما سعی می كرد با جمعبندی هایی اولیه علل شكست را در یابد.

زمانی كه سالها بعد یاران خود را بازیافت اولین حرفش این بود :

 «... اگر وسط راه مانده بودید، اگر رفیق نیمه راه شده بودید، به ملاقات تان نمی آمدم ... ». جا زدن و وسط راه ماندن را دوست نمی داشت.

مینا تعصب حزبی نداشت. اما می دانست که باید سازمان یافته فعالیت کند و می دانست که بدون داشتن یاران هم فكر قادر نخواهد بود به تنهایی به آرزوهایش دست یابد. هم اهمیت آگاهی را درک می کرد و هم اهمیت تشکل را. مشغله اش فعالیت در ارتباط با جریانی بود که بقول خودش بصورت تعقلی و ریشه ای سرچشمه انواع ستم را دریافته و برایش راه چاره دارد. از ایندوره به بعد مینا، به یك فعال تمام وقت اتحادیه ی کمونیست ها و به ویژه در جبهه مبارزه علیه ستم بر زن تبدیل شد. هرجا می رفت در مورد ستم بر زن، شكل های مختلف این ستم، ضرورت مبارزه و گسست از پیوند هایی که تولید کننده ی این ستم است حرف میزد و زنان را به مبارزه و بپا خاستن تشویق می کرد. 

رک و صریح بود و "خرده و برده ای" با کسی نداشت. ("رک و صریح"، "بی خرده و برده":  اینها از كلمات مورد علاقه ی مینا بود). اگر چیزی را قبول نداشت برایش مبارزه میکرد. تا قانع نمی شد مبارزه را ادامه می داد. جسارت طرح مخالفت را نزد هر کس داشت. در کنار همه ی خصوصیات کمونیستی مینا، "آگاهانه" انتخاب کردنش، بسیار آموزنده است. او تصمیمات مهمی که سرنوشت هر مبارزه ای را رقم میزنند، آگاهانه و  بدور از تعصب و رفیق بازی اتخاذ می کرد. او در زمره کمونیست هایی بود که در کوره داغ مبارزه طبقاتی آبدیده شد و در افت و خیزها و تند پیچ های تاریخی انتخاب های درست کرد.

در دوره ی تصمیم گیری بر سر چگونگی ادامه انقلاب، آگاهانه مبارزه مسلحانه سربداران را انتخاب کرد و برایش زحمت کشید. ستم بر زن و ضرورت مبارزه علیه این ستم گری را بعنوان گامی مهم برای سرنگونی جمهوری اسلامی و پای گذاردن در مسیر ساختن جامعه ای که دیگر در آن هیچ ستم و استثماري نباشد را عمیقا درک کرد و تمام سالهای اخیر را در این مسیر مبارزه کرد.

انترناسیونالیسم او آگاهانه بود و عمیق. مرزهای ملی را به هیچ می گرفت. و در حین تلاش خستگی ناپذیر برای کمک به سازمان یابی زنان مبارز افغانی، رشته های پیوند عمیقی با مبارزین افغانستانی برقرار کرد.

 بکاربست مشی توده ای اش همراه با این دریافت انقلابی بود که بدون توده های آگاه شده انقلابی در کار نخواهد بود. وقتی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی شرق فرو پاشید و بورژوازی، هار و تهاجمی در شیپور "کمونیسم مرد" می دمید، آگاهانه سمت خودش را روشن کرد و خللی در تفکرش نسبت به ضروری بودن کمونیسم وارد نیامد. زمانی که سوالات بسیاری در جمعبندی از علل شکست کشورهای سوسیالیستی و ضرورت تر و تازه کردن فکر و نگاه کمونیستی طرح شد، آگاهانه وارد این چالش شد.

اینکه توانست این گونه زندگی و عمل کند ربط داشت به اینکه ضرورت و نیاز به انقلاب را درک کرده بود. ضرورت رهایی و رها شدن را درک کرده بود. اینرا درون شعرهایش هم می توان  دید.

اكنون كه او در ميان ما نيست، زندگی پر بار و معنا دارش این مسئولیت را در مقابل ما قرار می دهد كه به نسل جدید بگوییم چگونه مینا، مینا شد. شناساندن این خصلت های انقلابی و آرمان خواهي از طریق مینا به نسل جوان  و تبدیل این خصوصیات و توانايی به آگاهی نسل جديد بر دوش ماست. این گونه است که می توانیم ضایعه فقدان او را تا حدی جبران کنیم. مینا از زندگیش لذت می برد. می خواست بماند و هر چه را می داند در راه انقلاب بگذارد. اما بیماری مهلت نداد و از میان ما رفت. و رفتنش آتش به جان ما افکند. با این حال یادش شور به دل راه می دهد و پیام "ادامه ی راه" یا به زبان ساده و روشن مینا ... بزن بریم جلو...» را بگوش می رساند... مینا را بیاد می آوریم در تفسیرهایش مینا را بیاد میآوریم در تفسیرهایش از اشعار؛ در تفسیرش از این شعرشاملو كه می گفت:

«چراغی در دست

چراغی در دلم

زنگار روحم را صیقل می دهم

آینه ای در برابر آینه ات می گذارم

تا از تو....

ابدیتی بسازم»

شعر را تفسیر می کردیم و تفسیرهای دیگران را می خواندیم که منظور شاملو از این شعر "بی نهایت" است، "بی نهایت" کردن بهترین ها. تکرار و تکثیر انسان آزاده و رها از هر ستمی. با احترام و درک آنچه با هم تفسیر کردیم، باید بگویم این بار قرعه به نام تو افتاده است. تکرار و تکثیر تو، بی نهایت کردن تو....  رفیق مینا اکنون به رود جاری نگاه می کنم که تو رفیق عزیزم چه شادمانه و شاعرانه آنرا دوست می داشتی.

به پرندگان نگاه می کنم که تو رفیق فراموش ناشدنی ام داستان ها از پرواز داشتی و چه شاعرانه می سرودی.

جنگل را بخاطر می آورم و دشت وسیع لاله ها و پرسه زدن های تو را در دشت.....عطر خوش بهارنارنج در مشامم می پیچد که هنگام بهار مشت مشت تحفه می آوردی...  تو خود همه ی اینها بودی.

تجربه های پر از شور و زندگی ات را بخاطر می آورم. زندگی، تلاش، مبارزه ی تا به آخرت را حس می کنیم و حظ می کنیم و افتخار می کنیم.

یاد دادی که: «بزن برو جلو .... تا آخرش برو...."

"قدم در مسير رودخانه ی بی بازگشت بگذار" (استعاره ی مورد علاقه ی مینا).....

این کار را انجام می دهيم رفیق مینا.....

این کار را انجام می دهيم رفیق مینا همراه با قهقهه ی پر نشاط ات كه در گوش مان می پیچد.