پیام میترا حق شناس در مراسم یادبود خواهرش مینا

پیام میترا حق شناس در مراسم یادبود خواهرش مینا


8 ژانویه مرگ پروانه ای را گواه بودم.

 قبل از پر کشیدن جانش سخت می لرزید.

 نمی دانم از ترس جان دادن بود یا از فراغ شمع.

 برای شنیدن او گوشم را به بال هایش نزدیک کردم و پرسیدم از چه لرزانی؟ چه می خواهی؟

 با ته مانده ی جانش در گوشم نجوا کرد، پرواز!

 شاپرک اندکی بعد آرام شد هیچ نمی لرزید؛ ولی دیگر پرواز هم نکرد.

مرگ شاپرک یادم آورد روزهای بهار زمستانی را.

ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت تک تک شما عزیزان که از راه دور و نزدیک این جا جمع شده اید که یاد مینا را گرامی بدارید. یادِ زن و رفیق و خواهر و دختر مبارزی که هر کدام از ماها در هر عرصه ای از زندگی مان از او خاطره داریم و یا از شعرها، گزارش ها و متن های او و یا حتی در وَصفِ او خاطره ای زیبا در ذهن مان نقاشی شده است. بی شک همه ی شما ها که در این جا جمع شده اید مینا را از دور و نزدیک می شناسید. من هم که خواهر او هستم تصور می کردم که او را به خوبی می شناسم. مادرم، برادرهایم و پسرش هر کدام در شکل خودشان بر این باور بودند که مینا را به خوبی می شناسند.

تصویر همگی ما از مینا زاییده ی روزهایی بود که با هم و در کنار هم بازی می کردیم، درس می خواندیم و بچگی می کردیم. روزهای دوران بلوغمان، که زودتر بزرگ شدنمان را به رخ همدیگر می کشیدیم. روزهایی بود  که انقلاب 57 را شاهدش بودیم و به دنبال آن تغییر دادن فرهنگ خانواده از شکل سنتی اش به شکلِ مدرن و انقلابی اش، تغییری که حاصلِ تلاش و پیگیری و مصمم بودن خواهر و برادرهایم و صبر و بردباری پدر و مادرم بود. تصویر همگی ما از مینا روزهایی بود که تنگاتنگ با او زندگی کردیم و با شروع بحث های سیاسی گوش همدیگر را کَر می کردیم. داستان ها و قصه های بچگانه ای که جای خود را به بحث های سیاسی و تبادل نظر عوض کردند. شناخت همگی ما از مینا روزهایی است که زندگی لوکس مشترکش را شروع کرد و حاصل آن پسرش داوود را شاهد بودیم که در دوران سخت جنگ ایران و عراق چشم به جهان گشود. شناخت همگی ما از مینا روزهای سخت هم چنین شیرین فعالیت های سیاسی اش بود که با زندگیِ مشترک سنتی او در تضاد بود. زندگی لوکس سنتی که او آن را زندان می نامید، زندانی که دیوارهایش از آجر بایدها و نبایدها ساخته شده بود نفس او را تنگ می کرد. شناخت ما از مینا روزهای سخت فعالیت های سیاسی اش بود که او را وادار کرد با پسر کوچکش سرپناهِ امنی را شب ها برای خود پیدا کند تا بتوانند خود و فرزندش را از گیر افتادن به دست رژیم دیکتاتوری ایران مصون بدارد. شناخت ما از مینا روزهای سخت مبارزه اش بر علیه رژیم حاکم بر ایران بود که او را وادار می کرد که از این خانه به آن خانه نقل مکان کند تا بتواند خود را از چنگ دژخیمان جمهوری اسلامی مخفی کند. شناخت ما از مینا، عشقی بود که او به تنها فرزند خود داوود داشت و تضادی که او در درون خود داشت. مبارزه یا زندگی خانوادگی در چارچوب لوکس سنتی اش. او بعد از مدت ها جنگ و جدالِ ذهنی خود، زندگی سیاسی را انتخاب کرد. تنها با یک کوله پشتی وارد فازِ دیگری از زندگی شد. زندگی ای که او همیشه آرزو داشت و آن زندگی ای بود که دیوار نداشت، نفسش را تنگ نمی کرد. زندگی خودش را ساخت و آن را رنگ آمیزی کرد. او برای رسیدن به این زندگی، بایستی در جهت خلاف رودخانه ی زندگی سنتی با فرهنگ کهنه شنا می کرد با قدرتی که داشت او در جهت مخالف آب شنا می کرد. افرادی را که در این رودخانه در حال غرق شدن بودند را نجات می داد و از دیگران که با پیروزی به آن طرف رودخانه رسیده اند نیرو می گرفت.

و اما حضور همگی شما در این جا، جواب دادن تلفن های مکرر از نقاط مختلف جهان، خواندن متن ها و اطلاعیه ها در وصف مینا، تحویل گل های فراوان که توسط رفقای عزیز برای مینا فرستاده شده، ما خواهر و برادرها و مادر و فرزندش را به این واقعیت رساند که مینا در دنیایی بزرگ تر از آن چه ما تصور می کردیم زندگی می کرد. مینا به دنبال مقام و شهرت نبود.

مینا ستاره بود، یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت.

مینا بنفشه بود، گل داد و مژده داد، زمستان شکست و رفت.

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندیِ ماست. هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست.

خرم آن نغمه که در خاطره ها می ماند.

یاد مینا همیشه گرامی باد!