آذر درخشان: درخششی از دزفول تا پایتخت کموناردها

شهرزاد مجاب

رفیق نازنینم آذر درخشان را از دست دادم. غم سنگینی بر دلم نشسته است. این نوشته مروری است بر زندگی «درخشانِ» یک زن، زنِ «سال صفر»، زنی که زندگیش با پیروزی و شکست انقلاب ضد سلطنتی 1357 گره خورده بود و تداوم زیستن را در مبارزه ی جهانی علیه ستم و استثمار جستجو می کرد. آذر، مهربان، صمیمی و بی ریا بود. یکی از خواسته های روزهای آخر عمرش این بود که در مورد او غلو نکنیم. با احترام به این خواسته، آذر را آن طور که در عرصه ی مبارزه، در رفتارش و در زندگی روزمره شناختم معرفی می کنم.


آذر، مهری علی ملایری، پنجاه و دو سال پیش در خانواده ای در دزفول به دنیا آمد.* او در آخرین روزهای «هفته ی خونینِ» سرکوبیِ کمون پاریس، در سحرگاه شنبه 26 ماه می، در پایتختِ کموناردها دنیا را ترک کرد. در جامعه ی ایران که مانند همه ی جوامع دیروز و امروز، با انقیاد زنان به مردسالاری شکل گرفته است، آذر به گفته ی خودش «راه و رسم زندگی مستقل از مردان» را از مادر بزرگش، «ننه خاور»، در دزفول آموخت. او در طی سی و سه سال مبارزه ی متشکل و سازمانی، از این درک آغازین نظام مردسالاری و مقاومت خودبخودیِ فراتر رفت، به آگاهی کمونیستی دست یافت، و زندگی خود را وقف رهائی زنان کرد.

رابطه ی آذر و من در عرصه ی جنبش زنان در بیست سال اخیر شکل گرفت. آذر، در پهنای مبارزه ی سیاسی سازمان یافته و من در دنیای آکادمیک. اگر چه عرصه ها یا جبهه ها متفاوت بودند، چالش ها و مانع ها همانند بودند. رژیم اسلامی به یورش وسیعی علیه زنان ایران پرداخت و در سطح بین المللی هم، به قول مریلین فرنچ، «جنگ علیه زنان» به جریان افتاده بود. در این دورِ جدیدِ تهاجمِ مردسالاری، چه در دنیای سرمایه داری غرب و چه در ایران و سایر کشورها، زنان برای مقابله با این تعرض از نبود جنبشها و تشکلات انقلابی در عذاب بودند. در ایران مقاومت پنج روزه ی زنان در مقابل حملات رژیمِ تازه به قدرت رسیده ی اسلامی در هشتم مارس 1357 نویدِ تداومِ انقلاب را می داد اما سازمان های کمونیستی به اهمیت آن پی نبردند و در بهترین حالت، بی تفاوت از کنار آن گذشتند. با برپائی رژیم تئوکراتیک، ضد انقلاب به قدرت رسیده بود، اما سازمان های کمونیستی به بهانه ی عمده بودن خطر امپریالیسم و فرعی بودن منافع زنان در واقع انقلاب را فراموش کردند و به این ترتیب به تثبیت رژیم کمک رساندند. در عرصه ی بین المللی مدتی بود که سوسیالیسم در چین (1976) و مدتها قبل در شوروی (1956) از بین رفته بود. نه تنها مبارزاتی حتی در سطح جنبش های سالهای 1960 و 1970 در بین نبود، بلکه مردسالاری با قد علم کردنِ تئوریهای نسبیت گرائی فرهنگی و پساساختارگرائی حیات نوینی پیدا کرد تا جائی که بعضی فمینیست ها مفاهیم اصلی فمینیسم چون «مردسالاری»، «زن» و «مرد» را کنار گذاشتند. اگر در دنیای آکادمیک بسیاری از فمینیست ها در برابر مردسالاری سپر می انداختند، در جنبش کمونیستی وضع بهتر نبود.

درک بیشتر سازمان های کمونیستی از«مسئله ی زن» همان درک اکونومیستی، قانونگرائی، مساوات طلبی، و «ستم مضاعف بر زنان» است که میراث دوران راست روی کمینترن بوده است. درک اکونومیستی و کارگریستی رایج در جنبش کمونیستی، ستم جنسیتی را به استثمار طبقاتی آنهم استثمار زنان کارگر تقلیل میدهد،

ستم را با استثمار اشتباه می کند، مردسالاری را به عنوان یک

سیستم درک نمی کند، تضاد دو جنسیت (مرد و زن) را با تضاد دو طبقه سرمایه دار و کارگر قاطی می کند، و از درک مارکسیستی رابطه ی سیاست و طبقه و رابطه ی طبقه و جنسیت به کلی عاجز است. جریانی که آذر در آن متشکل بود ( اتحادیه کمونیستها و بعدها حزب کمونیست ایران م.ل.م ) خط خود را از این میراث و تفکرات جدا کرد و به مرور خط تمایزات را عمیق تر کرد. زمانی که فعالیت های حزبی آذر در عرصه جنبش رهائی زنان متمرکز شد با ذهنی روشن و کلامی تیز به مقابله با این تفکرات رایج در جنبش کمونیستی و چپ پرداخت و سخنگوی دانا و محبوب خطی تازه و الهام بخش در رابطه با جنبش رهائی زنان شد.

در حالی که آذر، در عرصه ی تئوری، درگیر مبارزه با دید اکونومیستی در جنبش کمونیستی بود، من در دنیای آکادمیک در مقابله با هجوم پساساختگرائی و نسبیت گرائی فرهنگی بودم. اما این دو مانعِ تئوری و سیاسی یعنی اکونومیسم و نسبیت گرائی بزودی در یک جبهه قرار گرفتند. علاوه بر جناح «چپ» فمینیستهای لیبرال، بسیاری از فمینیستهای چپ و مارکسیست و سوسیالیست در مقابل هجوم پساساختارگرائی و نسبیت گرائی تاب مقاومت را نیاوردند و از اواسط دهه ی 80 به این روند تئوریک، که بیان دیگری از لیبرالیسم بود، پیوستند. تصادفی نبود که در ایران، خیل عظیم رفرمیستهای خارج و داخل کشور، چه مذهبی چه سکولار، برای توجیه سیاست خود و تلطیف نظام دین سالار به نسبیت گرائی و پساساختارگرائی متوسل شدند. آذر در مبارزه برای بنیانگذاری جنبش انقلابی زنان به جدال با رفرمیسم هم در جنبش کمونیستی و هم در جریانات غیرکمونیست پرداخت. نوشته ها و مصاحبه هایش، که در کتاب زنان سال صفر و در منابع اینترنتی در دسترس اند، سیر این مبارزه را نشان می دهند.

درک درست این شرایط و پیچیدگی های آن نیاز به جسارت فکری در گسستن از باورهای پذیرفته شده داشت. این جسارت در آذر بسیار برجسته بود، و این تنها به خاطر تائید خطی و سازمانی نبود. در واقع آذر خودش از اعضای برجسته ی «حزب کمونیست ایران(مارکسیست- لنینیست- مائوئیست)» بود و در عمق بخشیدن به گسست این حزب از درک سنتیِ به اصطلاح «مسئله ی زن» نقش داشت.

آذر به خوبی متوجه دیالکتیک ضرورت و آزادی و نیز ماده و آگاهی بود. یعنی تضاد بین فعالیت انسان (فرد، حزب، جنبش ها) و قوانین حاکم بر جامعه و طبیعت. بدون شناختِ درستِ ضرورت(در اینجا نظام مردسالاری و طبقاتی) و بدون پراتیک درست برای تغییر یا نفی آن نمی توان گامی به جلو برداشت. از این رو،  او به اعلامِ موضعِ خودش و حزبش اکتفا نمی کرد، به کندوکاو، توضیح و تبلیغ و یادگیری می پرداخت. در گسستن از ایده های سنتی، دردسترسی به حقیقت، از یادگیری تئوریها و دانش نوین درباره ی زنان و تاریخ مبارزاتشان، و از تعمیق درک مارکسیستی به شعف می آمد. به خودآموزی می پرداخت، اما از بحث و جدل نیرو می گرفت. به مطالعه اهمیت می داد. دست یافت های تئوریک و تاریخی را به کار می گرفت و با توضیح و تبلیغ تلاش می کرد که آنها را به نیروئی مادی برای تغییر جهان تبدیل بکند. آذر در نقد رفرمیستهای دوم خردادی، کمپین یک میلیون امضاء، و جریان سبز پیشقدم بود و نشان داد که این سیاست ها و فعالیتها تنها به ابقای رژیم زن ستیز کمک می کنند.

در دو دهه ی اخیر آذر و من از همدیگر می آموختیم و انتقاد از یکدیگر همواره بخشی از این پروسه ی یادگیری و یاد دادن بود. او با همه، کمونیست و غیرکمونیست، سیاسی و غیر سیاسی، و زن و مرد به راحتی به بحث و جدل دوستانه می نشست، می خواست یاد بگیرد و یاد بدهد، و افقش همیشه نه فقط رهائی زن یا طبقه ی کارگر بلکه رهائی بشریت بود. او را چندین بار در جوار زنانی دیدم که خود را سیاسی به حساب نمی آوردند. آذر با ارائه ی تحلیل از مسائل روزمره ی زندگی و ربط دادن آنها با چهارچوب سیاسی وسیعتر، درک آنان را به سطح دیگری می رساند. درک او از مسائلی چون حجاب درکی عمیقا ”مارکسیستی و فمینیستی بود، حجاب را بیشتر از یک پوشش اجباری به حساب می آورد و آن را به شکل مجموعه ای از روابط قدرت می دید. او به زنان کمونیست نیز با دید انتقادی نسبت به رفتار و کردار و گفتارشان در مورد مردان، خانواده و فرزندان برخورد می کرد. از سنتِ فئودالی و عشیره ایِ مچ گیری، پرونده سازی، حمله ی شخصی، و توهین به مخالفین برحذر بود. کمونیست ها و آزادیخواهان غیرکمونیست را همرزمان خود به حساب می آورد و سیاست و سبک کارش وحدت و انتقاد بود.

آذر در پروسه ی گسست از دید سنتی و پدرسالارانه ی حاکم بر جنبش کمونیستی به «فمینیسم» برخوردی سنت شکنانه کرد. احزابِ کمونیستِ پیروِ حزب کمونیست شوروی و حتی آنها که از این خط بریده بودند، فمینیسم را پدیده ای بورژوائی به حساب می آوردند و با آن با دیدِ مذهبی نجاست/طهارت برخورد می کردند. این برداشت، که در دوران راستروی کمینترن فورموله شد و هفتاد سال بعد از انحلال آن هنوز دیدِ بیشترِ سازمانهای کمونیستی است، فمینیسم لیبرالی را با دانش فمینیستی اشتباه می کند و دستاوردهای مهم این دانش را، که مارکسیستها در آن نقش عمده ای بازی کرده اند، به بهانه ی بورژوائی بودن رد می کند. بسیاری از فمینیستها عقب ماندگی احزاب کمونیستی را در درک نظام مردسالاری ناشی از بی اطلاعی آنها از دانش فمینیستی و بویژه تئوری فمینیستی به حساب می آورند. اما به نظر من این عقب ماندگی عمدتا ناشی از بی خبری آنها از تئوری مارکسیستی است. این بی خبری همه جانبه است و از جمله شامل بی اطلاعی از درک مارکسیستی از علم و پیدایش و رشد خود مارکسیسم می شود. دانش فمینیستی امروز شامل مجموعه ای از تئوری، مطالعات تجربی وسیع، و متدولوژی تحقیق است. در عرصه ی تئوری، فمینیسم به نقد جدی و موثر مختصاتِ مردسالارانه ی مجموع دانش بشر- از فلسفه و حقوق و جغرافیا و سیاست گرفته تا آرشیتکت و پزشکی - پرداخته است.

مطالعات تجربی متعدد در مورد همه ی جوانب روابط جنسیتی درک ما را از پیچیدگی و عمق نظام مردسالاری به طور بی سابقه ای ارتقا داده است. در عرصه ی متدولوژی، امروز روش تحقیقِ علمی، بویژه در علوم  اجتماعی و انسانی، بدون توجه به فمینیسم روشی عقب مانده و متحجر تلقی می شود. این دانش در برنامه های مطالعاتِ زنان و مطالعات فمینیستی در صدها دانشگاه در بسیاری کشورهای جهان تولید می شود. کسی که این همه دانش را، که عرصه ی مبارزه ی طبقاتی است، به یک پدیده ی بورژوائی تقلیل بدهد، در توانائی زنان و مارکسیستها و سوسیالیست ها نیز تردید کرده و به قابلیت بورژوازی پربها خواهد داد. آذر از این جریان گسست و به استفاده از دانش فمینیستی روی آورد همان طور که مارکس و انگلس هر پیشرفتی را در هر زمینه ای که به درک مارکسیستی جامعه و طبیعت و مبارزه ی طبقاتی کمک می کرد جذب می کردند. برای مثال، مارکس و انگلس هر دو شیفته ی تحقیقات لویس هنری مورگان شدند و انگلس اثر مهم خود، منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، را با استفاده از پژوهشهای این محقق غیرمارکسیست نوشت. آنها تئوری «کمونیسم اولیه» را، که از پایه های ماتریالیسم تاریخی است، با اتکا به تحقیقات مورگان تدوین کردند. به همین ترتیب، آثار داروین، محقق غیر مارکسیست، هم به تایید تئوری مارکسیستی و هم به اعتبار و اعتلای آن کمک کرد. دانش امروز در مورد نظام مردسالاری هزاران بار بیشتر از دوران مارکس و انگلس (نیمه ی دوم قرن نوزدهم) است اما جنبش کمونیستی به جز معدودی جریانات تا کنون توانائی درک و جذب آن و نوسازی خود را نداشته است.

در دو دهه ی اخیر که بعضی کمونیستها خود را چپ و یا سوسیالیست معرفی می کنند، آذر خود را همواره «یک زن کمونیست» می نامید و می گفت که «از وقتی که فعالیتم را شروع کردم توی سیاست و جنبش کمونیستی همیشه متشکل بودم».

فعالیت متشکلِ آذر در«حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست- مائوئیست)» و «سازمان زنان هشت مارس (ایران-افغانستان)» بود. او می گفت «ده آدم متشکل فعالیتش موثرتر از هزاران توده ی غیر متشکل است». و این بحث مهمی است زیرا، به دنبال شکست انقلاب، بسیاری از ایرانیان ایده ی حزب و تشکیلات را زیر سئوال کشیده اند و در سطح بین المللی از جمله در مبارزات «بهار عربی» و جنبش اشغال بسیاری از فعالین به نداشتن تشکیلات و رهبری افتخار می کنند و در کشورهائی چون مصر و یمن و لیبی قدرت سیاسی را دو دستی به جریانات دینی و بنیادگرا تحویل داده اند. این سالها، سالهای شکست انقلاب ایران، متلاشی شدن جنبش کمونیستی و سازمانهای آن، عقب نشینی بسیاری از این تشکلات، و سردرگمی سیاسی و ایدئولوژیک است. در حالی که امپریالیسم و بنیادگرائی دینی، با تعرض خود مردم دنیا به ویژه زنان را به ستوه آورده اند، جنبش کمونیستی با نداشتن درک درست سیاسی و ایدئولوژیک امکان ایفای نقش تاریخی خود را نخواهد داشت. این بحث ها در نوشته ها و مصاحبه های آذر ثبت شده اند.

زندگی کوتاه اما پر تفکر، پرثمر، پویا و پرطراوت آذر توانائی زنان را در مبارزه برای خلق دنیائی فارغ از سلطه ی طبقاتی و جنسیتی و نژادی و ملیتی به روشنی نشان می دهد. جنبشی که او درگیرش بود آسمانی پر ستاره بود که با درخشش خود تاریکی فضای بی پایان را به چالش می کشید. در آرزوی روزی که اکثریت زنان چون آذر بدرخشند.

* - آذر در شهر ملاير متولد شد. دوران كودكی و نوجوانی را در شهر دزفول گذارند. (- تصحيح از هشت مارس)

مصاحبه آذر درخشان با تلویزیون کومه له در 29 ژوئیه 2010.

http://www.youtube.com/watch?v=a53QJqbfJMc&feature=relmfu


به یاد آذر درخشان...

 

ثریا فتاحی

می خواهم قبل از هر صحبتی، قطعه ای شعر، از سروده های زنده یاد مینا حق شناس را برایتان بخوانم، که انگار آذر و حرف هایش را جلوی چشم من مُجسّم می کند:

می آيم

با كوله باری از درد

قلبی پر اميد

مرا درياب

          ای دوست

                   ای همدرد!

می خواهم

كوله بارم پر از شادی باشد

                                 پر از نان

                                           پر از دوستی

                                                         آزادی

                                                           پر از برابری

                                    به وسعت بی كران

به بزرگی و حرمت زن

و به سنگينی مسئوليت انسان

شانه هايمان

توان آن را دارند

و دست هايمان

                             توان آن را می يابند،

برای تقسيم آن

                     به هر كس به اندازه نيازش!

حرف زدن درباره آذر درخشان ساده نیست، به خصوص وقتی که باید از نبودنش و رفتن اش گفت، در حالی که نمی توانم این را باور کنم. من آذر را اولین بار با خواندن مقاله اش در فصلنامه زنان شناختم. با خواندن نوشته اش، بسیار مشتاق بودم که او را از نزدیک ببینم، و از نزدیک با این زن کمونیست که چنین نوشته های پر شوری دارد، آشنا شوم.

در سال 2006 زمانی که کارزار زنان راهپیمائی 5 روزه را گذاشت، این فرصت را یافتم که با آذر از نزدیک آشنا شوم. کارزار زنان، به قول آذر، که با طرح خواست لغو کلیه قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی تشکیل شد، بر پایه ای ترین مطالبات دمکراتیک زنان انگشت گذاشته بود، و تلاشی بود برای درکی عمیق از مسئله نقش قوانین در زندگی زنان و هم چنین جایگاه قوانین در کل مناسبات و روابط اجتماعی ستمگرانه..... 

 دیدار با آذر، علاقه مندی من به کارزار زنان را چندین برابر کرد. در اولین برخورد ما، آذر با آغوشی باز و صمیمی در مورد کارزار حرف زد. او بی آن که شناختی از من داشته باشد، با صفا و یکرنگی فوق العاده ای، در باره مبارزه و کارزار زنان صحبت می کرد و با شور و علاقه زیادی توضیح می داد که به نظر او ما چه باید بکنیم  و چه نقشی می توانیم داشته باشیم. رفتار بی تکبّر و صمیمانه او، صرف نظر از مسئله سیاسی، محبت عمیقی را در دل من ایجاد کرد و دوستی خالصانه ای بین ما شکل گرفت.

من به دلیل بیماری که به آن دچار بودم، گاهی به شدّت احساس ضعف و ناتوانی می کردم، اما وقتی آذر را دیدم، که چگونه علی رغم بیماری پیشرفته اش با شور و هیجان و امید زیادی فعالیت و مبارزه می کند، نیرو می گرفتم. در همان 5 روزی که طی راه پیمایی کارزار زنان با هم بودیم ، بسیاری چیزها از او یاد گرفتم. این برای من مثل یک رویا بود که با چنین زن مبارز و کمونیستی، که بدون هیچ ریا و تظاهری، با سادگی و فروتنی و با وجود بیماری سخت مبارزه می کند، آشنا شوم. پس از آشنایی با آذر، بی اغراق من یک ثریای دیگری شدم و در خودم توانایی های جدیدی کشف کردم. همان موقع بود که به آذر گفتم، تا وقتی این کارزار ادامه پیدا کند من نیز خواهم  بود و هرگز نمی خواهم این پیوندی که بین ما برقرار شده است، از میان برود.

چیزی که آذر را از دیگران برای من متمایز می کرد، این بود که علی رغم تفاوت های حزبی و تشکیلاتی که داشتیم، او هرگز فرقه ای برخورد نمی کرد. در ذهن من، آذر کمونیستی به تمام معنا بود، که اگر چه به یک حزب معیّن تعلّق داشت، اما هرگز طوری برخورد نمی کرد که منافع تشکیلاتی و یا شخصی اش، مقدّم بر منافع جنبشی قرار گیرد. او با تمام وجودش مبارزه را فریاد می زد، فریادی بلند در برابر ظلم و ستمی که به زنان و تمام مردمِ فرودست می شد. او همیشه می گفت:

" این مبارزه و این کارزار به عنوان جزئی از مبارزه ما، درست مانند یک کشتی است که عدّه زیادی بر آن سوار می شوند و هرکس تا یک جایی با آن پیش می آید. اشکالی ندارد، بگذاریم همه سوار شوند و هرکس تا هر کجا که دوست می دارد، پیش بیاید و همراهی کند."

آن 5 روز، که یکی از بزرگترین دستاوردهایش برای من آشنایی با آذر بود، کوله باری از تجربه را بر دوشِ من و انبوهی از انرژی را در درون من ذخیره کرد، و از همان وقت بود که دوستی و تماس های ما تنگاتنگ شد. رفتار آذر نمونه عالی یک برخورد اصولی با مسائل و مشکلات بود. آذر خیلی سیاسی و منطقی برخورد می کرد. خیلی صمیمانه و آرام. نه پرخاشی، نه توهینی و هر گاه هم که نقدی را وارد می دانست، آن را در کمال صمیمیت ادا می کرد و مورد قبول واقع می شد.

مقالات آذر در نقد کمپین یک میلیون امضا و مطالبات آن، بی نهایت مفید و موثّر بود. او با تمام نیرو و قاطعیت بسیار اهداف این کمپین را که نظرات زنان رفرمیست حکومتی و غیر حکومتی بود را بدرستی افشا نمود. آذر می گفت ما باید قاطعانه علیه رفرمیست ها و لیبرال ها در جنبش زنان بایستیم، باید گرایش رادیکال را تقویت کنیم و با جوان ها ارتباط بگیریم!

آذر علی رغم شیمی درمانی و مشکلات جسمی حادّی که داشت، حتّی یک لحظه از مبارزه دست نکشید. سخاوت بیش از اندازه اش مثال زدنی بود. هر آن چه داشت، از مقالات، بحث های پالتاکی، گفتگو ها همه و همه را می خواست با دیگران به اشتراک بگذارد و هرگز چیزی را برای خودش نگه نمی داشت. این ویژگی برجسته آذر بود که ابداً  تنگ نظر نبود؛ این ها ویژگی هایی نیستند که هر مبارزی داشته باشد. برای همین است که به  نظر من، آذر با بسیاری از فعالینی که در عرض این 35 سال ملاقات کرده ام، فرق های اساسی داشت.

حضور آذر در جنبش رادیکال زنان، به من شوق عجیبی بخشیده بود. می توانم بی اغراق بگویم که او زنی استثنایی بود و همین دلگرمی حضور او باعث شد که من خودم را پیدا کنم، و با صدای بلند این را بگویم که آذر این امیدواری و اشتیاق را در من زنده کرده است.

در تمام کارزار ها و سمینارهایی که برگزار می شد، اغلب من فیلمبرداری می کردم، و زمانی که از صحبت های آذر فیلم می گرفتم، از همان پشت دوربین حس می کردم و می دانستم که او با تمام وجودش فریاد میزند، از صمیم قلب می خواهد چیزی را بنا کند و جنبشی را رشد دهد. اگر کسی کاری را خراب می کرد، او  با تمام نیرو می خواست آن را درست کند و کاری کند که مبارزه ادامه پیدا کند و هیچ فعالیتی متوقّف نشود.

 آخرین باری که او را دیدم، قرار شد که چند وقتی در کنارش بمانم و در آن شرایط بیماری با او باشم. متاسفانه وضعیت بیماری اش بحرانی شد و من نتوانستم مدّتی را با او سر کنم. زمانی هم که کمی حال و احوالش بهتر شد و از من خواست که پیش اش بروم، بیماریِ من دست و پایم را بست و مانع از رفتن ام پیش آذر شد. حال که آذر رفته، باید همیشه این حسرت را با خود داشته باشم که ای کاش آن روزها را در کنارش سپری می کردم، برایم حرف می زد، از تجربیاتش، از خاطراتش، سرم را بر شانه اش می گذاشتم، برایم شعرهایش را زمزمه می کرد، و من از حضورش لذّت می بردم و می آموختم. اما نشد و بیماری هر دو نفرمان این فرصت را از من دریغ کرد...

خوشبختانه یکی از چیزهایی که آذر بر آن پافشاری می کرد، برگزاری نشست زنان چپ و کمونیست بود. با اینکه در زمان برگزاری این برنامه آذر روی تخت بیمارستان بود، اما با شور و اشتیاقی وصف ناپذیر برنامه ریزیهای مربوط به نشست را دنبال می کرد.

آذر می گفت که این نشست را گسترش دهیم و از زنان انقلابی و چپ دعوت کنیم در آن حضور پیدا کنند و بیایند حرف بزنند و بشنوند؛ باید کار کنیم تا همبستگی بین زنان چپ و کمونیست به وجود بیاید، خوشبختانه در زمان حیات آذر این تلاش ها تا حدّی به بار نشست و او که بی نهایت از این اتفاق شادمان بود، برای کنفرانس پیام فرستاد و نظرات و تجاربش را بیان کرد. چه الگوی عزیزی برای من بود که با تمام دردها و بیماری مهلک اش، با شجاعت و انرژی مبارزه می کرد، و شوق زندگی کردن داشت. مبارزه با بیماری، بخشی از مبارزات دیگرش شده بود. گاهی که به دلیل فشار بیماری، انرژی ام تحلیل می رفت و به نقطه صفر می رسید، به آذر فکر می کردم، و نیروی دوباره ای برای زندگی پیدا می کردم.

من در این 35 سال گذشته و در فراز و نشیب های زندگی و مبارزه، دوستان و رفقای زیادی را از دست داده ام. رفقایی که بالای سرشان بودم وقتی از دنیا می رفتند، در کنار من بودند و در جریان مبارزه ناگهان از دستشان می دادم. ولی مرگ آذر، هر چند که غیر منتظره نبود، اما یکی از دردناک ترین خبرهایی بود که تا به امروز شنیده ام... فکر نمی کنم هیچ کس بتواند جای او را برای من بگیرد و بدون شک، جنبش کمونیستی و جنبش زنان، یکی از برجسته ترین کادرهای خود را از دست داد.

از صمیم قلب به خودم، خانواده و بستگان اش، به رفقای حزب کمونیست ایران(م ل م) و به سازمان زنان هشت مارس که یکی از بنیان گذران خود را از دست داد و به تمام رفقا و دوستدارانش تسلیت می گویم. تنها امیدم این است که بتوانم به سهم خودم، راه آذر که نابودی جهان کهنه و ساختن جهانی نوین بود را ادامه دهم.

5 ژوئن 2012.

آذری که نمیرد هرگز

مهرداد مهرپور محمدی

«آذر درخشان» از فعالین برجسته جنبش زنان، عضو حزب کمونیست ایران (مارکسیست-لنینیست-مائوئیست)1 و از موسسان و مسئولین سازمان زنان هشت مارس؛ پس از سال ها مبارزه با بیماری سرطان، بامداد روز شنبه بیست و ششم ماه مه 2012 درگذشت.2

 من زنده یاد «آذر» را از نزدیک ندیده بودم و او را به واسطه برخی فعالیت ها و کارهایش می شناختم. چندی پیش توفیقی دست داد تا- از روی آشنایی- کتاب «زنان سال صفر»3 نوشته او را پیش از انتشار ببینم و بخوانم. این کتاب دربردارنده چندین مقاله خوب و روشنگرانه- در محورهای مختلف- از آذر است. از جمله نوشته های کتاب، اثر ارزنده «ویژگی های ستم بر زن در ایران» است که نگاهی به وجوه مختلف ستم بر زنان در ایران و از جمله، جامعه روستایی آن دارد. «آذر» برای بیان موضوع، متد ویژه ای به کار میبرد، از زوایای مختلف به بررسی میپردازد، تحلیلی فراگیر و جاندار ارایه میدهد و کاری پرارزش و ماندگار میآفریند. با توجه به تحصیلات و اشتغالم در حوزه کشاورزی، در زمینههای مختلف این بخش بسیار خوانده و شنیدهام و به جرات میتوانم بگویم که شرح مسایل و مشکلات، علل امر و نمایاندن مناسبات و روابط حاکم بر جامعه؛ در مقاله مورد اشاره به خوبی صورت پذیرفته و نویسنده حق مطلب را ادا نموده است. توجه داشته باشیم که بسیاری از نوشتهها و پژوهشها در این حوزه، به سفارش حکومتها و یا برای کسب موقعیتی نوشته و انجام شده و میشود و نتایج دلخواه و مورد نظر حکومت در آنها لحاظ گردیده است که فاقد هرگونه ارزش علمی میباشند.

گرچه «آذر» با فروتنی در مقدمه کتاب «زنان سال صفر» نوشت: «می دانم که بسیاری از این مقالات مُهر زمان را بر خود دارد...»، اما به انصاف باید گفت چنین نیست و افزون بر مقاله یاد  شده، در

سایر مقالات کتاب هم، رویدادها و مسایلی- صادقانه و موشکافانه-

 

مورد بررسی قرار گرفتهاند که روشنگری در مورد آنها، نه تنها در زمان نگارش مقالات بلکه در آینده نیز اقدامی لازم میباشد. زیرا مسایل مطرح شده میتوانند در پوششهایی نو، دگربار و دگربارها تکرار شوند و آسیبهایی را متوجه حرکتهای آزادیخواهانه و حقطلبانه مردم نمایند.

به هر روی، با مطالعه مقاله «ویژگیهای ستم بر زن در ایران»، به دوستان گرانقدرم پیغامی فرستادم و ضمن آرزوی تندرستی برای «آذر»، گفتم که من نیز یادداشتهایی درباره وضعیت و مسایل زنان روستایی و کشاورز ایران گرد آورده ام که اگر«آذر» بپذیرد و شرایط اجازه دهد، به اتفاق و به تفصیل بر این موضوع کار کنیم. افسوس که دیگر «آذر» در چنان شرایطی نبود تا پژوهش جدیدی را بیآغازد و روزگار فرصت بهرهمندی از دانش وی را از من دریغ نمود.

دریغ، دریغی ژرف برای از دست دادن زودهنگام انسانی فرهیخته و آگاه و مبارزی نستوه و آشتیناپذیر در راه کسب آزادی و برابری. جسم «آذر» دیگر در میان ما نیست اما، به یقین، اندیشهها و باورهای زلال او میراثی ماندگار است که به سهم خود میتواند در تاریکی و گذرگاههای پیش روی رهروان جنبش های مردمی، همچو «آذری درخشان» راه بنماید.

در غــــــــــم ما روزها بی گاه شـــد

روزها بـا سـوزهــا هـــــــمراه شـــد

روزها گر رفت گو رو باک نــیـست

توبمان ای آن که چون تو پاک نیست 4

یادش گرامی

30 مه 2012- 10 خرداد 1391

1 -http://sarbedaran.org

2-http://8mars.com

3-http://8mars.com/moghadameh-ketab-azar.htm

4- شعر از مولوی.