پیام حزب کمونیست ایران - (مارکسیست - لنینیست - مائوئیست)

اخگری از جنبش کمونیستی و جنبش زنان خاموش شد و آتشی بر دل ما زد.

از دست دادن آنان که در برابر تندر می ایستند و خانه را روشن می کنند، سخت و ناگوار است.

 

 به مناسبت درگذشت رفیق آذر درخشان

از صمیم قلب از شما عزیزان: افراد، احزاب و تشکل های  جنبش کمونیستی و چپِ ایران و دیگر کشورها، از همرزمان و یاران مان در چهار گوشه ی جهان که در سوگ آذرعزیز، تکیه گاه ما و خانواده اش بودید، قدردانی می کنیم. هیچ کلامی نمی شناسیم که بتواند زیبائی این همبستگی را به شایستگی بازگوید. این همبستگی جلوه ای است از رویای تاریخی برای برپا ساختن جامعه ای که بشریت بتواند موجودیت اجتماعی اش را، مستقیما و بی واسطه، زندگی کند.

احساس مشترک همه‏ی ما این است: آه! آذر را چه زود از دست دادیم. نه به این خاطر که53  سال بیش نداشت. نه به این خاطر که بسیاری از شما عزیزان تازه با او الفتی یافته بودید. بلکه اساسا به این دلیل که هنوز ظرفیت های فکری و عملیِ انقلابی اش در حال شکفتن بود. هنوز در آستانه تولدهای دیگر بود.

مهر مشترک ما نسبت به آذر، در عین حال، واکنشی است به تجربه مشترکمان در راه ریشه کن کردن جامعه طبقاتی. همه ما که سودای تغییر بنیادین جامعه مان را در سر داریم  با مسائل و دلنگرانی های همانندی مواجه بوده ایم و متاثر از پسروی ها و پیشروی های این راه. راهی    که در آن حماسه ها آفریدیم و اشتباهات بزرگ مرتکب شدیم. بازاندیشی در باره این تجربه و معضلات آن دغدغه آذر بود. تضادها را تشخیص می داد، تشریح می کرد و راه رهائی را با درک پیچیدگی هایش نشان می داد. در حرفهایش نیروئی نهفته بود که روح شنونده را تکان می داد. آن چه را که باور داشت، زندگی می کرد.

آذر اول بار در سال 1357، زمانی که شراره های سوزان  انقلاب زبانه می کشید و مبارزات توده ها روز به روز گسترش می یافت به اتحادیه کمونیست ها پیوست. اما، آذری که می شناسیم و حزبی که او عضوش بود اساسا برآمده ی دورانی هستند که اتحادیه کمونیست ها از خاکستر خویش سر برآورده  و راه پیشروی را از میان گذرگاه های پرپیچ و خم می گشود. به قول شاملو: تنها توفان، کودکان ناهمگون می زاید.

آذر در اواسط دهه 1980 به همراه دو فرزند خردسالش از ایران خارج شد و در تبعید  دوباره به اتحادیه کمونیست ها پیوست. در این زمان بازماندگان اتحادیه که اکثرا جوانانی بیش و کم  سی ساله بودند، رفقای جانباخته را به خاک سپرده، زخمها را بسته و با سوال های بزرگی که شکست پیش آورده بود، دست و پنجه نرم می کردند. نه فقط با سئوال های شکست انقلاب ایران، بلکه همچنین با مسائلی که عقب گردهای مهمِ تاریخی- جهانی مانند  احیای سرمایه داری درکشورهای سوسیالیستی سابق و تبدیلِ جنبش های رهائی بخش ملی در سه قاره به نظام های سرکوب گر و ارتجاعی پیش کشیده بودند.

زیر بار شکست انقلاب ایران و ضربات سهمگینی که سازمان ها و احزاب جنبش کمونیستی را متلاشی کرد، کمر عده زیادی از مبارزین خم شد؛ اما عده ای دیگر نیز آبدیده شدند و راه را ادامه دادند. آذر یکی از استوارترین آن ها بود.

قیام سربدارانِ سالِ 1360، با آماج سرنگونی جمهوری اسلامی، نیروی محرکه ی بزرگی بود برای ادامه راه و گذر از برزخ و بحران. ولی، اگر این نیرو با پاسخ گوئی به پرسش های نظری و سیاسی که شکست های بزرگ به میان کشیده بودند همراه نمی شد، استواری در راه ناممکن بود. ما روحیه اوژن پوتیه را داشتیم که   پس از شکست کمون پاریس «انترناسیونال» را سرود. اما کار مارکس، یعنی جمعبندی از شکست کمون نیز سخت ضروری بود.

 تشخیص و حفظ آن چه درست بود و دور ریختن آن چه غلط، اما، کاری بس دشوار بود. کمی ناپایداری و روی آوری به  راه حل رایجِ سوزاندن تر و خشک، دست آخر ما را به بن بست و چه بسا  منجلابِ انحلال طلبی می کشاند. آذر در زمره رفقائی بود که هم شجاعت گسست از ایده های کهن را داشت و هم جسارت دفاع از دستاوردهای گذشته را.

تبعید، شرایط استثنائی را برای پیوند دو باره ما با  کمونیست های انقلابی جهان فراهم آورد. انترناسیونالیسم پرولتری را دو باره، در سطح و معنائی گسترده تر، کشف کردیم. آذر بی وقفه از سرچشمه این انترناسیونالیسم نوشید ُو قد کشید. او قلبی بزرگ و فکری بلند داشت. خود را همبسته ی همه جای دنیا می دانست. قلبش با مبارزه ی همه ستمدیدگان جهان، در هر گوشه ی آن، می تپید: از فلسطین و هند و بنگلادش و نپال تا پرو و کلمبیا و ایالات متحده آمریکا. شاجرات نظری درون جنبش بین المللی کمونیستی را به دقت دنبال میکرد و در آن ها درگیر می شد. جهش های تئوریک در کمونیسم علمی را با ولع می بلعید. از هر دانشی که قدرت تشریح مسائل را داشت به وجد می آمد و برای پذیرش هر نظریه ای که موضوع ها  معضل ها  را بهتر و درست تر تشریح کند، باز بود.

پیوند ناگسستنی اش با زندگی و مبارزات توده های تحت ستم و استثمار، شوق او را در جذب رهاوردهای تئوریک مارکسیستی شعله ور می کرد زیرا می دانست توده ها بدون علم انقلاب، محکوم به بردگی ابدی هستند. سال ها پیش کتابی به همین نام را برای چاپ صفحه بندی کرد. جمله پشتِ کتابِ «علم انقلاب»، جمله ی مورد علاقه اش بود و هنگام مشاهده ی خیزش های توده ای آن را زمزمه می کرد: آیا زنجیرشان را پاره خواهند کرد یا فقط آن را تکان خواهند داد؟

دوران بازسازی اتحادیه کمونیست ها، دوران وارسیِ خط و گسست از دیدگاه های نادرست و تکامل دیدگاه های درست بود. یکی از عناصر تعیین کننده ی این فرآیند، گسستِ جسورانه ی اتحادیه از دیدگاههای رایج در مورد ستم بر زن بود؛ که در شکوفائی آذر نقشی به سزا داشت. آذر پیام‏آور و  مبلغِ دانا و ماهر این خط شد و به تعمیق آن نیز یاری رساند. هر چه پیشتر می رفت، معنای زن بودن در این جهان را عمیق تر احساس و درک می کرد. می فهمید نه فقط در جامعه و خانواده، حتا در تشکیلات کمونیستی که هدفش ساختن جهانی بدون طبقه و بدون زن و مرد است، روابط جنسیتی ستم گرانه به اشکال پیچیده و پوشیده ای خود را تحمیل می کند و شورش علیه آن رواست. و این، جدالی است که  تا رسیدن به جامعه و جهان کمونیستی بر ساحل زندگی جریان  خواهد داشت.

از سال 1998 به بعد، فعالیت های حزبی آذر در زمینه ی ایجاد قطب انقلابی در جنبش زنان ایران، متمرکز شد. پایداری و پیگیری آذر در رشد سازمان زنان هشت مارس و بطور کلی در کمک به شکل گیری قطب انقلابی زنان در برابرِ قطب رفرمیستی و سازشکار، زبانزد همه است. آذر به سخنگوی برجسته ی این قطب تبدیل شد. زمانی که جمهوری اسلامی پی برد زنان ایران آتشفشانی در حال انفجارند، طرحی ریخت برای خنثی کردن آن، و پیاده نظامِ «فمینیست های اسلامی» خود را به میدان آورد. جواب آذر این بود: که نباید بگذاریم جنبش زنان به دام طرح های سیاسیِ جناحی از رژیم بیفتد. او در مقابل این طرحها  ایستاد! راهی دیگر را نشان داد، سایرین را نیز بدان سو فرا خواند! و بر سر آینده‏ای متفاوت پای کوبید.

جریانهائی را که در دعوای میان امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی، سمتِ این یا آن را میگرفتند بشدت به نقد می کشید! نه تنها جمهوری اسلامی و نظام های کم و بیش مشابه آن در کشورهای تحت سلطه ی دیگر را، همچنین نظام های دموکراسی غربی را نیز کهنه و متعلق به گذشته می دانست که وابسته اند به استثمار انسان از انسان و ستم جنسیتی و در نتیجه، شایسته سرنگونی!

آذر متحد کننده ی خوبی بود. در تلاش برای شکل گیری اتحادهای بزرگ انقلابی در جنبش زنان، هم بر اصول پافشاری می کرد و هم آماده ی نشان دادن نرمش های ضروری برای رسیدن به این هدف. با رفقای احزاب و گرایش های دیگر زود جوش می خورد و با آنان ارتباط فکری برقرار می کرد. نه به روش سازش و مخرج مشترک گرفتن، بلکه با استدلال کردن. فقط یاد نمی داد! در یاد گرفتن نیز خبره بود!. هر جرعه ی شناخت و هر جرقه آگاهی را با شادی جمع می کرد و به رفقایش انتقال می داد. آذر احترام عمیقی به هنرمند متعهد داشت. به اهمیت هنر و ادبیات و تاریخ، در بازتولید نظام ستم و استثمار یا در مبارزه علیه آن آگاه بود. دانش خوبی در این زمینه داشت که افکارش را تیزتر، بیانش را شیواتر و گام هایش را در تغییر جهان، سبک بال تر می کرد.

آذر اهمیت زیادی به مطالعه ی تئوری و تولید فکر می داد. اهمیتِ آن را به همه ی رفقا، اعم از زن و مرد، گوشزد می کرد اما به ویژه از رفقای زن می خواست که ظرفیت های خود را در این زمینه  بالا ببرند. می گفت: این توانائی فقط با تجربه کردن ستم حاصل نمی شود؛ ما بدون مطالعه و درک تئوریهای کمونیستی نخواهیم توانست راه را از بیراهه تشخیص دهیم و مسیر طولانی مبارزه برای رهایی زنان و رهائی بشریت را تا آخر بپیمائیم.

تا واپسین روزهای زندگی دیدگاه های نوین کمونیستی را مطالعه و تا آن حد که توان داشت تبلیغ و ترویج می کرد. می گفت: به طرق مختلف سعی کرده ام اذهان را متوجه این نظریه ها کنم. به ویژه در زمینه ی رهائی زنان! چون بدون این نظریه ها جنبش ما می میرد. می گفت: بقیه فکر می کنند این تئوری ها مال ماست. در حالی که مال همه است. چیزی را که حقیقت است نمی توان در انحصار این حزب و آن گروه در آورد. این حقایق برای نجات و تقویت جنبشی است که بدون آن رهائی از ستم و استثمار خیالی بیش نیست.

ذهن فعال و روحیه ی رزمنده اش در مبارزه با بیماری سرطان هم یاری اش می رساند. می دانست، درگیر جنگی است که پیشاپیش نتیجه اش روشن است. اما در جنگ با این دشمن هم، تا آخرِ خط رفت و بازهم الهام بخشید. شورش گری، آگاهی، دانائی، آشتی ناپذیری با هر چه بوی کهنگی می داد، سخت کوشی، و پیگیری در ممکن کردن غیر ممکن ها. کدامین را بگوئیم که شاخص آذر بود!

آذر یک کمونیست بود. آن هم در زمانه ای که  مرگ این آرمان بارها اعلام شده است. خود را فعال تمام وقت این راه می دانست و با تمام وجود مبارزه می کرد تا نسل جدیدی از کمونیست های انقلابی رهروان این راه شوند. پیامش به نسل جوان این بود که تجارب انقلابی نسل گذشته را از آنِ خود  کنید، بر شانه های ما بایستید و افق های دور را روشن تر از ما ببینید و قله های جدیدی را فتح کنید. چشمان خندانش از دیدن جوانانی که این پیام را گرفته بودند می درخشید.

 ستمدیدگان هنگامی که چنین آذری را به گل می نشانند، به توانائیِ عظیم خود به  تغییر جهان باور می آورند. آذرها به الگوی مبارزه و ادعانامه کوبنده ای علیه نظام اجتماعی ارتجاعی حاکم بر جهان تبدیل می شوند. حس اعتماد نوینی در قلب ها جوانه می زند که: آری! می توان و باید نظام ستم و استثمار را پائین کشید و دنیائی نو آفرید. آذر زنده نماند تا در میان امواج خروشان یک انقلاب واقعی، شاهدِ دفنِ نظام منفور جمهوری اسلامی باشد. زنده نماند تا بلند شدن موج نوین انقلاب های پرولتری و پاگیری جوامع سوسیالیستی نوین را ببیند. سوسیالیسمی که باید هزار بار بهتر از سوسیالیسمِ پیشین باشد. آری! زنده نماند تا آن را ببیند اما خطوطش را در خیال ترسیم می کرد و داربست هایش را بالا می برد.  

آنگاه که امواج نوین انقلابی در ایران و جهان بلند شوند، چهره آذر و آذرها چون ستاره ای سرخ بر فراز آن  نقش خواهد بست.

آذر: بگذار یک بار دیگر،  آهنگ رهائی و انقلاب را بسرائیم. و این بار بی تو. و با تو عهد  کنیم که تا دم آخر، پایدار و ثابت قدم بر آرمانِ مشترک پای فشاریم و اندوه مان را به مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی، سرنگونی نظام سرمایه داری و رسیدن به کمونیسم جهانی تبدیل کنیم.

در این راه پر افتخار، یاد و نام  تو همیشه با ماست و گرمی بخش مبارزه مان. بدرود رفیق فراموش نشدنی مان؛ آذر

 این پیام در مراسم بزرگداشت رفیق آذر درخشان در 8 ژوئن 2012 و هم چنین در شهر های مختلف اروپا و کانادا قرائت شد..