نقد فیلم


مسئله زنان در مركز سنت های عقب مانده


مروری بر فيلم ميراث اثر هيام عباس

نسیم سعادت


هيام عباس كارگردان زن فلسطينی تبار در فيلم ميراث كه در دسامبر 2012 اكران شد، ما را به فلسطين می برد، فلسطينی تحت اشغال در محلی به نام الجليل واقع در شمال اسرائيل و نزديك مرز لبنان، اما او اين بار ما را با مسايل و مشكلات و تضادهای اجتماعی اين مردم از زاويه ديگری آشنا می كند. از زاويه ای كه كمتر مورد بحث و توجه قرار گرفته است. بر خلاف انتظار اين بار اين جنگ ارتجاعی نيست كه مستقيما اين بخش از جامعه را هدف قرار داده است، اگر چه جنگ و اشغال همچنان وزنه سنگين خود را اعمال می كنند، بلکه موضوع سنت های عقب مانده و جایگاه آن در زندگی زنان در این فیلم برجسته می شود.

ميراث، با تمام پيچ و خمهای فيلم و با تمام افت و خيزهايش در نهايت يك سئوال را در پيش می گذارد؟ سنتها و بخصوص سنتهايی كه برای بسياری نقش هويت را دارد، سنتهايی كه در مركزش حفظ ارزش های كهن نهفته است، چه نقشی را در زندگی يك گروه اجتماعی ايفاء می كند. آيا کمکی برای برداشتن موانع است و يا سدی در مقابل آن؟

ميراث جنگی است ميان اين دو ايده. نه جنگی كه دو نيرو در مقابل هم صف آرايی كرده باشند، بلكه دوست و دشمن شديدا در هم تنيده شده، و نقاط خاكستری بخش مهمی را در برگرفته است. جنگی كه شديدا و عميقا كل يك خانواده سنتی اما مرفه را در بر می گيرد و وجود و عدم وجودش را به نتيجه اين جنگ موكول می كند.


آنچه به این فیلم ويژگی می بخشد حضور سنگین جنگ ميان اسرائيل و لبنان است. غرش هواپيماهايی كه پيوسته بر فراز آسمان در پروازند و با خطوط سفيدشان آسمان بالای سر را تقسيم می كنند و صدای بمبارانها و يا انفجار توپ و خمپاره به صدايی دائم در گوش ساكنين مبدل شده است. توگويی فرياد میكشد كه به هيچ كاری و يا هيچ چيزی بدون در نظر گرفتن اين واقعيت نينديشيد. فيلم بر محور تدارك برای جشن ازدواج دختر مجد (خليفه ناتور) كه پسر بزرگ خانواده است، آغاز می شود. اما هاجر (هفسيا هرزی) دختر جوان و جوانترين دختر اين خانواده فلسطينی در مركز ماجرا قرار دارد. او كه با موافقت خانواده برای تحصيل در رشته هنر به هايفا می رود، قدم در مسيری ممنوعه می گذارد. فيلم با صحنه ای آغاز می شود كه هاجر برای ديدار خانواده به روستا برمی گردد، دوست پسرش مه تيو ‍Pyne) (Tom كه او را با ماشین اش همراهی كرده است بايد قبل از اينكه با هم ديده شوند او را ترك كند. مه تيو می گويد ”شايد زمان آن رسيده باشد كه رابطه اشان را علنی كنند.” هاجر جواب می دهد، ”شايد.“ سپس از هم جدا می شوند.

لحظه ای بعد هاجر با دختر بزرگ خانواده به نام زينب (اولا طبری) كه ظاهرا اختلاف سنی زيادی دارند اما با هم نزديكند، به گفتگو می پردازد. هاجر از رابطه اش با مه تيو كه معلمش در دانشگاه است می گويد. زينب در مقابل او را راهنمايی می كند كه هنوز زود است كه مسئله را با پدرشان ابومجد (مكرم خوری) مطرح كند و پيشنهاد می كند كه فعلا صبر كند در همان حال به شوخی می گويد كه بهتر است اسمش را به جای مه تيو بگذارد محمود و سئوال می كند حالا كه او مسلمان نيست حداقل ختنه شده است؟ سپس با هم می خندند.

اما وضعيت موقعی تغيير می كند كه پدر هاجر مطرح می كند موقع ازدواج او فرا رسيده است و حتی برادر زاده خود را برايش پيشنهاد می كند. هاجر تلاش می كند از جواب طفره رود، اما پدر اصرار می كند، هاجر پس از لحظه ای نسبتا طولانی و مملو از ترديد و دودلي، مجبور می شود كه از عشقش پرده بردارد. پدرش میپرسد از كدام خانواده؟ هنگامی كه او می فهمد انگليسی است در ابتدا چيزی نمی گويد اما به سختی خشمگين می شود، همه چيز در معرض تلاطم قرار می گيرد. آنگاه می گويد: من تو را فرستادم كه تحصيل كنی و نه اينكه عاشق شوي.... انگليسی ها همه اين بلاها را بر سرما آوردند...

وقتی پدر اين مسئله را با پسر بزرگ خانواده (مجد) مطرح می كند، او اين موضوع را نتيجه آزادی بيش از حد به هاجر می داند. و اعلام می كند من اين مسئله را حل خواهم كرد. سميرا همسر مجد كه نقشش توسط كارگردان فيلم (هيام عباس) بازی می شود، موضعی محافظه كارانه دارد، او به مجد می گويد قبل از اين كه دير بشود و  زيانش را خانواده ببيند او را از آنجا بيرون بكش.

اما در حاليكه پروسه تدارك برای جشن عروسی ادامه دارد مسايل و مشكلات ديگر خانواده نيز برای تماشاگر روشن می شود.

احمد (اشرف بارهوم) پسر دوم خانواده كه وكيل است تلاش می كند كه با كمك سياستمداران اسراييلی در انتخابات محلی شركت كند. برخی او را متهم به همكاری با اسرائيل می كنند. اين مسئله نيز يكی ديگر از موضوعات تنش زا در خانواده است. مجد با او نيز صحبت می كند و او را از همكاری منع می كند. احمد در مناسباتش با سياستمداران اسراييلی ليبرال است و خواهان سازش، در مقابل، رفتارش با زنش خشونت بار و خيانت بار. او پيوسته زنش را زير كتك و ضرب و شتم قرار می دهد و در همان حال با يك زن اسرائيلی رابطه دارد.

اما پسر سوم ابومجد، مروان (علی سليمان) كه دكتر است، عقيم نيز می باشد. اما مشكل او تنها عقيم بودن نيست بلكه او با يك دختر مسيحی فلسطينی به نام سلما ( كلارا خوری)  ازدواج كرده است كه اين مسئله او را تا حدی به حاشيه خانواده رانده است.

با بالا گرفتن جنگی كه در بالای سر در جريان است، تدارك جشن عروسی نيز شتاب می گيرد. هر چند كه مجد تلاش می كند كه مراسم را به عقب بيندازد اما سميرا می گويد ” مطرح نيست، جنگ هرگز نتوانسته است مانعی برای زندگی كردن بشود.” و بدين ترتيب بالاخره همگی در مراسم جشن جمع ميشوند، گرچه جوانان خانواده لحظات شادی را از سر می گذرانند اما لحظات هاجر پر از التهاب و نگرانی است، پدرش گر چه انتظار او را می كشيد اما ارزش ها و سنت هايش اجازه نداد كه دختر جوان و زيبايش را در آغوش گيرد، پدر می بايست سمبل اين ارزش ها برای خانواده باشد. برخورد سرد او و كل خانواده بر التهاب و نگرانی هاجر افزود. مجد برادر بزرگ در كنار هاجر می نشيند اما نه برای دلگرمی به او بلكه برای اينكه درگوشی به او بگويد ”من اجازه نخواهم داد كه خانواده امان  را بی آبرو كنی.” ” قبل از آنكه كار به آنجا بكشد تو را خواهم كشت”. اين جملات آب سردی بود بر سر هاجر كه آرام  نشسته بود،  امارخسار نگران و غم زده اش آشوب درونی وی را لو می داد. جملاتی كه هاجر از برادرش شنيد، همچون پتكی بر سر او بود پتكی كه او را متوجه عمق مسئله كرد. دو راه برايش باقی نمانده بود. يا بايستد زنجيرها را بگلسد و خود را رها كند، يا اينكه  تسليم شود و بگذارد كه زنجيرهای سنت و پدر سالاری بر پاهايش محكم تر بسته شوند.

در همين حال قلب پدر با مشكل روبرو می شود، و عنقريب كه از كار بيفتد، او را به بيمارستان می رسانند اما موقعيت او وخيم است و او به حالت كما می رود. سپس انگشت اتهام به سوی هاجر دراز می شود. مجد به محض سر رسيدن می گويد ”تو او را كشتی” هاجر احساس می كند كه به پشتيبانی برخی از افراد خانواده احتياج دارد. زينب كه با او نزديك بوده است و از طرف شوهرش نيز تحت فشار است، تنها می تواند بگويد:‌” من دعا می كنم كه خدا  نجاتت دهد”. هاجر با تندی می گويد ” آخر اين مسئله چه ربطی به خدا دارد” و ”آيا بهتر نيست شما افكارتان را تغيير دهيد؟”

هاجر به سلما پناه می برد شايد او بتواند احساس همدری كند، زيرا خود سلما نيز قربانی افكار عقب مانده بود است،  اما او می گويد: ”تو بايد بين خانواده و او (مه تيو) يكی را انتخاب كنی.”

اينجاست كه هاجر به نتيجه می رسد كه سلطه افكار عقب مانده بس قدرتمند است و بسختی می تواند بر كمك كسی در خانواده حساب كند. احمد پسر دوم ابومجد كه متهم به همكاری با سياستمداران اسرائيل است، هرگز به اين اندازه طرد نشد، قائله با يك صحبت پايان يافت. برای رفع هر شبهه ای همه بزرگان خانواده در سخنرانی انتخاباتی او شركت كردند تا او را پشتيبانی كنند، هر چند كه عده ای غير از خانواده به اين سخنرانی حمله كردند و او را خائن خطاب كردند. و مجلس را به هم زدند. به نظر می رسد كه گناه عشق برای زنان بسيار فراتر از همكاری با متجاوزين اسرائیلی باشد. سنگينی مسئله برای هاجر بازهم روشن تر می شود.

اما در كنار همه اين وقايع، رابطه بين هاجر و مه تيو نيز صاف و آرام به پيش نمی رود. هنگامی كه هاجر در رستورانی مشغول كار بود، مه تيو را كه بر سر ميزی نشسته و منتظرش بود زير نظر داشت، و از رفتار و برخورد او كه در حال خوش و بش با دختران بود و به او بی توجه بود، راضی به نظر نمی رسيد. هاجر با توجه به موقعيت حساسش توجه بيشتری از مه تيو را انتظار می كشيد. اما از طرف ديگر مه تيو هاجر را به خاطر موقعيتی كه خانواده اش برايش درست كرده بود زير فشار می گذاشت. در جايی می گويد: ”بسيار خوب به آنها بچسب، با پسر عمويت ازدواج كن و برای هميشه همراه خانواده ات بمان، فكر كردی من نمی فهمم دارد چی می گذرد”‌ او عليرغم تلاشش درک درستی از موقعيت خاص و فشارهای وارد بر هاجر نداشت. و هاجر را به خاطر فرهنگ و سنت خانواده و ملتش تحت فشار قرار می داد.

در ادامه يكی از چنين مشاجراتی بين هاجر و مه تيو بود كه تماشاگر با يك صحنه  فوق العاده زيبای فيلم روبرو می شود. هاجر ديگر تحمل نمی كند و از ماشین مه تيو پياده می شود، تاريكی شب همه جا را فرا گرفته، هاجر كفشهايش را از پا در می آورد و با تمام وجود می دود، از چه فرار می كند و يا اينكه به كدام سو می دود؟ از مه تيو؟ از تاريكی شب و يا تاريكی مناسباتی كه او در آنجا گير كرده بود،‌ مهم نيست ‌آنچه مهم است می خواهد از درون اين تاريكی بسرعت عبور كند، او خود را رها می بيند، و آنچنان رها كه می خواهد چون پرنده ای به پرواز درآيد. به راستی چنين حسی را در تماشاگران الغا می كند كه گويی او در حال پرواز است.

شايد در همين لحظات است كه تصميم قطعی خود را می گيرد. كه نه برای مه تيو بلكه در درجه اول برای رهائی اش از اين مناسبات بجنگد. او نيز چنين می كند. تهديدات عليه خود و طرد شدن از خانواده و اطرافيان و حتی مقصر بودن در مرگ پدر را به جان می خرد، اما در مقابل اين مناسبات می ايستد.

مه تيو تحملش در مقابل اين سختيها همانند هاجر نيست. هنگامی كه هاجر زنگ در را جواب می دهد، مه تيو پشت در است. برای اولين بار است كه بعد از دعوای لفظی آنشب همديگرا می بينند، مه تيو نيز تصميم خود را گرفته است، وقتی او می گويد ”خيلی سخته واسه من ”هاجر در جمله ای قدرتمند اما آرام جواب می دهد: ”در اين اطراف هيچ چيز آسان نيست”...

هيام عباس در اولين فيلم بلند خود موفق می شود كه برخی از مهمترين تضادهای اجتماعی و ارتباط و گره خوردگی اين تضادها به هم را به خوبی شناسايی و به روشنی نشان دهد، و ذهن تماشگران را با معضلات و پيچيدگی های آنها آشنا كند.

فيلم تلاش دارد كه نشان دهد آنچه در مركز مبارزه نظری برای مخالفت با اشغالگران و رهايی از آن قرار گرفته است، چسبيدن به سنت های ارتجاعی و ضد زن است كه بعنوان هويت اجتماعی اين گروه از آن محافظت می شود، سنتهايی كه در نهايت تنها می تواند آنها را در مبارزه اشان تضعيف كند. اين سنت ها چگونه می توانند هويت اجتماعی يك گروه خاصی باشد هنگامی كه بسياری از جوامع در اقصی نقاط دنيا اين سنت های ارتجاعی ضد زن را با شدتی كم و بيش و يا در اشكالی ديگر دارا می باشند.

در این فیلم هيام عباس خواسته و يا ناخواسته نشان می دهد كه مسئله مركزی حفظ سنت، حتی در خانواده ای كه تا حدی مدرنيزه شده، مسئله اعمال فشار بر زنان است. زن در مركز سنتهای عقب مانده قرار می گيرد.

 اما شايد بتوان گفت كه يكی از پويا ترين و زيباترين جنبه های فيلم، عزمی است كه هاجر جوان از خود نشان می دهد. هاجر دختری جوان و دوست داشتنی است، ساكت و آرام، با رگه هايی از غم در وجودش كه او را شخصيتی عادی نشان می دهد و حملات سيل آسای سنت و پشتيبانی ناچيز، او را در لحظاتی مردد و متزلزل می كند، اما در نهايت مصمم می شود كه در مقابل اين حملات بايستد، اينبار نه برای عشق ممنوعه بلكه برای آنچه كه درست است. و اينجاست كه در نهايت خود را رها می يابد. هاجر عليه سنگينی نظم اجتماعی مبارزه می کند. و به راهی که برايش تصميم گرفته شده است تن نمی دهد.

برخی از منتقدين معتقدند كه هاجر زندگی خود هيام عباس است و مشكلات و معضلاتی كه او با آنها روبرو بوده است. اما او خود می گويد ”اين خانواده آينه ی تمام نمای يك گروه اجتماعی و يا يك ملت است.” به اين معنی كه بسياری از دختران و زنان اين گروه اجتماعی با اين معضلات روبرو بوده و هستند كه بدون شك هيام عباس را هم در بر می گيرد.

هيام عباس در نذره بدنيا آمد و در  روستای فلسطينی واقع در شمال الجليل (جايی كه ميراث فيلم برداری شده است) بزرگ شد.

او ابتدا در هايفا در رشته فتوگرافی تحصيل كرد سپس هنر پيشه  تئاتر شد.

در ۱٩٨۷ به لندن نقل مكان كرد و آنگاه به پاريس رفت و كار جديد خود را سينما در آغاز كرد.

در فيلمهای بسياری از جمله ساتين قرمز، درخت ليمو ، زنان چشمه وبهشت كنونی بازی كرده است. كه صاحب جوايزی در جشنواره های بين المللی به خاطر ايفای نقش شده است.

هيام عباس دو فيلم كوتاه را به نام ( نان) و ( رقص ابدی) نوشته و كارگردانی كرده است. اما ميراث اولين فيلم بلند ساخته اوست.

بهمن 1391 / فوریه 2013

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره ٢٨