اسلام و مسئله‌ی زن پس انقلاب بهمن:

اسلام و مسئله‌ی زن پس انقلاب بهمن:
سه مرحله، سه پرسش

مهناز متين

با استقرار جمهوری اسلامی در ايران، احکام و شريعت اسلامی مبنای قانون‌گذاری و تعيين مناسباتِ اجتماعی قرار گرفت. بنيانگذاران جمهوری اسلامي، "بهشتی" را به آحاد مردم و به ويژه زنان وعده مي‌دادند که تحقق "دوران طلائی صدر اسلام" را هدف داشت. مقدر بود که اين نظام، "مقام والای" زن مسلمان را که جامعه‌ی مدرن از او گرفته بود، بازپس دهد و "عدل" و "انصاف" را نسبت به زنان برقرار نمايد. "بهشت موعود" اما به سرعت به جهنمی تبديل شد که زن ستيزترين سياست‌ها در آن اعمال مي‌گرديد. روز از پی روز، خشونتی بی سابقه نسبت به زنان به کار گرفته مي‌شد و ابتدايي‌ترين حقوق آن‌ها که حاصل يک سده مبارزه بود- به نام اسلام پايمال مي‌گشت. اين وضع، لاجرم پرسشی را در برابر زنان قرار مي‌داد که پاسخ به آن سرنوشت‌ساز بود.

حکومت اسلامی چه پروژه‌ای برای جامعه دارد و تحقق آن، چه نتايجی برای زنان خواهد داشت؟

اولين گام‌های جمهوری اسلامی برای "اسلامی" کردن جامعه و "اعتلای مقام زن" با محدوديت‌های شغلي، تحکيم و تشديد تبعيضات قانوني، عقب‌گرد در قوانين مربوط به خانواده، حجاب اجباري، آپارتايد جنسی و... همراه گرديد. همين باعث شد که زنان اقشار مدرن، اولين گروه اجتماعي‌ای باشند که به حرکت‌های اعتراضی در برابر جمهوری اسلامی دست زنند. آن‌ها از همان آغاز، به طور عينی - و حتا غريزی- دريافتند که پروژه‌ی اسلامی کردن جامعه، با انتظارات‌شان از انقلابی که به طور گسترده در آن شرکت کرده بودند، به هيچ وجه خوانايی ندارد.

ده‌ها سال استبداد سياسی اما موجب شده بود که در مقطع انقلاب 1357، شناخت آحاد مردم از اسلام که طی سده‌های گذشته يکی از منابع و پايه‌های تداوم نظام پدرسالار و فرهنگ واپس‌گرا نسبت به زن ايرانی بوده- شناختی عاميانه، سطحی و در بهترين حالت، محدود و اندک باشد. اما بختک جمهوری اسلامی مردم را خواسته يا ناخواسته- در برابر مسائل و مقولاتی قرار مي‌داد که بدون شناختِ آن‌ها، گذران زندگی روزمره‌شان نيز امکان پذير نبود. مردم و به ويژه زنان، بيش از پيش با اين پرسش روبرو مي‌شدند که: "مقام والايی" که به آن‌ها وعده داده‌اند و "عدالت و انصافی" که بناست برقرار شود، چه معنا و مابه‌ازايی دارد؟ آيا تحقق جامعه‌ای مبتنی بر "اسلام ناب محمدی" مي‌تواند از زنان رفع تبعيض کرده، برابری حقوق زن و مرد را تأمين کند؟ با پيروی از احکام قرآني، آيا اساساً مي‌توان به رفع تبعيض‌ها و تضييق‌ها اميد بست؟

بدين ترتيب، رفته رفته، توجه مبارزان حقوق زن به متون و منابعی معطوف شد که در طی قرن‌ها، مرجع و مأخذ اسلام شيعی و مبنای باورها و رفتارهای مسلمانان مؤمن بوده و هست. بررسی عميق‌تر اين مقولات و مسائل اما، زمانی به طور جدي‌تر آغاز شد که شمار عظيمی از مبارزان سياسی و مخالفين جمهوری اسلامي، بر اثر اختناق فراگير و سرکوب همه‌جانبه‌ی آغاز دهه‌ی ١٣٦٠ مجبور به ترک وطن شدند. زنان در دل گروه‌ها و محافلی که در خارج کشور تشکيل دادند، به بازبينی و تأمل درباره‌ی تجربه‌ی انقلاب در ربط با مسئله‌ی زن پرداختند. مخالفت با حکومت دينی که در آغاز مبتنی بر شناخت و آگاهی نبود، با مراجعه به قرآن و احاديث و فقه اسلامي، رفته رفته، مستدل‌تر گشت. از سوی ديگر، آگاهی فمينيستی کم کم به ميان زنان راه يافت و الهام بخش مبارزات‌شان شد.

مطالعه‌ی هر چند اجمالی قرآن به عنوان مهم‌ترين منبع فکری مسلمانان، برای اغلب زنان فمينيستِ در تبعيد، جای شک باقی نگذاشت که پياده شدن آموزه‌های قرآن، نه برابری حقوق زن و مرد را امکان‌پذير خواهد کرد و نه دستيابی به حقوق همه‌ی شهروندان جامعه را. نقش نگرش قرآنی در تبيين قوانين تبعيض‌آميز نسبت به زنان، نامسلمانان، بي‌دينان و ناخوانائی فقه و شريعت اسلامی با برابری حقوق زن و مرد، موضوع مطالعاتی شد که به صورت جزوه، مقاله و سخنرانی تدوين يافت و بر آگاهی عمومی افزود. اين آگاهي، البته زنان درون کشور را هم از دامنه‌ی تأثيراتش برکنار نگذاشت.

سرکوب و خفقان فراگير بعد از خرداد 60 که با دستگيري، شکنجه، اعدام و کشتار هزاران زندانی و گريز صدها هزار کوشنده‌ی فرهنگی و مبارز سياسی و انقلابی همراه شده بود، مخالفين جمهوری اسلامی در داخل کشور را برای دوره‌ای به سکوت واداشت. اما بحران ساختاری جمهوری اسلامی که ناشی از ناخوانايی روبنای فکري، قضايی و فقهی با زيرساخت اقتصادی- اجتماعی مدرن (يا دقيق‌تر شبه- مدرن) جامعه بود، روز به روز ابعاد گسترده‌‌تری مي‌يافت و مخالفت اقشار وسيع‌تری از مردم را برمي‌انگيخت. پس از پذيرش آتش‌بس با عراق که آيت‌الله خمينی آن را به نوشيدن "جام زهر" تشبيه کرد، جنگ پايان گرفت و بحران و نارضايتي، بروز آشکارتری يافت. اين امر موجب شد که جناح‌هايی از حاکميت، برخی سياست‌ها را که اگر تداوم مي‌يافت، کل حاکميت را به خطر مي‌انداخت، مورد بازبينی قرار دهند. پس از کشتار بزرگ زندانيان سياسی در سال 67 و به همراه برخی عقب نشيني‌ها که مرتبط با تجديد نظر در پياده کردن الگوی "دوران طلايی اسلام" بود، زمينه‌ی شکل گيری جريان "اصلاح طلبان" حکومتی به وجود آمد. رفته رفته، زمزمه‌هايی از سوی مقامات وابسته به جناح "واقع‌گرا" و "دورانديش" درباره‌ی کنار گذاشتن برخی سخت‌گيري‌ها، تعديل بعضی تبعيض‌ها و لزوم پاره‌ای اصلاحات نسبت به موقعيت حقوقی و مدنی زنان شنيده شد. شکست سياست‌های حکومت در اسلامی کردن جامعه و برقراری آپارتايد جنسي، پس از تجربه‌ای ده ساله موجب شد که حتا بخشی از حاميان جمهوری اسلامی و زنان طبقه‌ی حاکمه هم از تندروي‌ها و طرح‌های "غيرواقع‌بينانه"‌ی مشکل‌آفرين، شکوه سر دهند. اين زنان با جريان "اصلاحات" همراه شدند و برخی تبعيض‌ها نسبت به زنان را مورد اعتراض قرار ‌دادند(1). اين بخش از زنان اسلامی مؤمن و متعهد، نه قرآن و احکام شريعت که تفسيرهای "نادرست" از آن را سرچشمه‌ی مشکلات قلمداد کردند و به دنبال تفسيرهايی رفتند که موقعيت زن در جمهوری اسلامی را تا حدودی متعادل کند و پيشرفت زن اسلامی در ساختار قدرت را امکان پذير سازد. اين جريان کمی بعد "فمينيسم اسلامی" نام گرفت.

اين که اين نام‌گذاری چگونه، توسط چه کس يا چه کسانی و در کجا انجام گرفته، به دقت معلوم نيست. اما به نظر مي‌رسد که نظريه‌پردازان فمينيست‌ِ سکولار ايرانی که اغلب در دانشگاه‌های آمريکا و اروپا به تحقيق و تدريس مشغول بودند، اين عنوان را بر حرکتی که به آن اشاره کرديم، نهاده باشند. شايان ذکر است که اين نامگذاری دست کم در آغاز- مطابق ميل و سليقه‌ی زنانی که "فمينيست اسلامی" نام گرفتند، نبود.

به هر رو، پيدايش اين گرايش در ميان زنان اسلامي، مرحله‌ی دوم رويارويی فمينيست‌های سکولار با احکام اسلامی در ربط با مسئله‌ی زن بود که پرسش ديگری را به پيش مي‌کشيد.

آيا فمينيسم با اسلام خوانايی دارد يا نه؟

فمينيست‌های سکولار ايراني‌ی خارج از کشور، پس از بختکی به نام جمهوری اسلامی که بر سر ايرانيان فرو افتاده بود، سال‌ها به طور يکدست و يکپارچه - دست کم در آن چه به اسلام و موقعيت زن مربوط مي‌شد- در کنار هم، به فکر و عمل پرداخته و از وضعيتِ دشوار زن ايرانی در داخل کشور پرده برگرفته بودند. نشرياتی که در دهه‌ی 1980 و اوايل دهه‌ی 90 در اروپا و آمريکا انتشار يافتند و سمينارها و کنفرانس‌هايی که در همين دوره برگذار شدند، بازتاب فعاليت‌ها، مبارزات، برداشت‌ها و نوآوري‌های همين زنان بوده است(2)؛ زنانی که به رغم اختلاف نظرشان در بسياری زمينه‌ها، ظاهراً در يک چيز وحدت نظر داشتند: نقش شريعت و فقه اسلامی در اِعمال تبعيض نسبت به زنان و ناتوانی حکومت دينی در پی ريزی نظامی مبتنی بر دموکراسي، آزادی و برابری حقوقی شهروندان.

کارزار "فمينيسم اسلامی" و شيوه‌ی برخورد به "فمينيست‌های اسلامی" اولين انشعاب جدی را در جنبش فمينيست‌های خارج از کشور موجب شد. شماری از آن‌ها که "فمينيسم اسلامی" را ممکن مي‌دانستند، شيفته و شتابزده، به استقبال آن رفتند و به دفاع تام و تمام از زنانی پرداختند که اغلب متعلق به طبقاتِ حاکم ايران و يا از حاميان سرسخت جمهوری اسلامی بودند و در جريان دعواهای جناحی و شکافی که پس از پايان جنگ و مرگ آيت‌الله خمينی سر باز کرده بود، برخی تبعيض‌ها را مورد نقد قرار مي‌دادند. اين فمينيست‌ها، اعتراضات روزمره‌ی زنان در برابر سياست‌های زن ستيز جمهوری اسلامی را که به مراتب فراتر از مطالبات محافظه‌کارانه‌ی "فمينيست‌های اسلامی" مي‌رفت، در عمل به فراموشی سپردند و اولويت را به داد و ستد نظری با "فمينيست‌های اسلامی" دادند. فمينيست‌های پژوهشگر خارج از کشور، بی توجه به اساس و بنياد زن ستيز احکام اسلام، حتا شروع به "قرائت فمينيستی" قرآن کردند و کوشش در يافتن مفاهيم و واژه‌هايی که نشان از خوانايی اسلام با برابری حقوق زن و مرد داشته باشد تا از اسلام به عنوان دينی زن ستيز، "رفع اتهام" گردد. در اين کارزار، دستاوردهای يک دهه مطالعه و مبارزه‌ی فمينيستی در خارج از کشور - که برخی از اين فمينيست‌ها نقش انکارناپذيری در دامن زدن و گسترش آن داشتند- ناديده گرفته شد و ارتباط با ايران به فرصتی تقليل يافت جهت ارائه‌ی مطالعاتِ "ميدانی" دانشگاه پسند؛ چه بسا برای راه يافتن و پيدا کردن موقعيتی بهتر در مؤسسات علمی و پژوهشی اروپا و آمريکا که به موازات سياستِ دولت‌‌های خود، اکثراً به حمايت از جريان "اصلاح طلب" در ايران برآمده بودند.

بخش ديگری از فمينيست‌های خارج کشور اما، در همان حال که از جنبه‌های مثبت حرکتی که بهبودی حتا محدود وضعيت زن ايرانی را مد نظر داشت غافل نبودند، به نقد "فمينيسم اسلامی" پرداختند. آن‌ها بر عدم تطبيق پذيری "فمينيسم" با "اسلام ايدئولوژيک" انگشت گذاشتند که يکی تئوری رهايی زنان از ستم جنسی است و ديگری برعکس، توجيه‌گر و تثبيت کننده‌ی موقعيت فرودست زنان در جامعه. باور به "اسلام ايدئولوژيک"، همدستی و همکاری با حکومت اسلامی و بيش از يک دهه سرکوب زنان معترض، ادعای "فمينيست‌های اسلامی" در مخالفت با تبعيض نسبت به زنان را اساساً بی اعتبار مي‌کرد. ده‌ها رشته‌ی آشکار و پنهان عقيدتي، سياسي، خانوادگی و مادي‌ای که اين "حزب‌اللهي‌"های سابق را به حکومت‌گران متصل مي‌نمود، نمي‌توانست در نگاه منفی فمينيست‌های سکولار نسبت به "فمينيست‌های اسلامی" بی تأثير باشد. از اين گذشته، واقعيت‌های جامعه نشان مي‌داد که خواسته‌ها و ايده‌آل‌های زنان متعلق به طبقات و اقشار مدرن که در اشکال اعتراض‌شان به وضع موجود آشکارا ديده مي‌شد، بسی فراتر از آن چيزی است که "فمينيسم اسلامی" مي‌تواند ظرفيت خواست آن را داشته باشد.
تحليل و بررسی "فمينيسم اسلامی" از سوی فمينيست‌های خارج از کشور، موضوع ده‌ها مقاله و کتاب و سخنرانی شد که در آن‌ها نگاه تبعيض آميز اسلام نسبت به زن و ناخوانايی برابری حقوقی زن و مرد در نظامی مبتنی بر احکام اسلامی
که "فمينيست‌های اسلامی" مدعی آن بودند- بار ديگر مورد تأکيد قرار گرفت(3).

هرچند نقد "فمينيسم اسلامی" و به طور کلي، بحث درباره‌ی تبعات دهشتناک حکومت دينی برای زنان، در اين سال‌ها عمدتاً در خارج از کشور جريان داشته، اما تجربه‌ی فاجعه‌بار جمهوری اسلامی و تضاد جوهری حکومت دينی با خواست‌های و ايده‌آل‌های گروه‌های مختلف مردم سرزمين ما، موجب شده که برای نخستين بار تأمل درباره‌ی جايگاه دين در جامعه و رابطه‌ی قوانين و مناسبات اجتماعی با احکام اسلامی نه تنها در خارج که در داخل ايران نيز- به طور کم و بيش جدی مطرح شود. اقشار گسترده‌ی مردم بيش از پيش پی مي‌برند که حکومت دينی با دموکراسي، آزادانديشي، حقوق بشر، برابری قانونی آحاد ملت - صرف‌نظر از تعلقات جنسي، قومي، ملی و مذهبی- آزادی پوشش، آزادی اجرای آداب و رسوم ملی و تاريخی و حتا برگذاری جشن و سرورهای معمول و متعارف نيز سر آشتی نداشته و نخواهد داشت.

تأمل و تفکر درباره‌ی حکومت دينی و رابطه‌ی دين و دولت در داخل ايران البته در متن و زمينه‌ای جاری شده است که خود حاصل سه دهه حاکميت جمهوری اسلامی بوده است. سرکوب و سانسور موجب گشته که تنها حاميان بی قيد و شرط جمهوری اسلامی و گرايش‌های "اصلاح طلب" - که از "خودی"ها بوده و هستند- آزادی بيان نظرات و نشر گسترده‌ی افکار خود را داشته باشند. به جز استثنائات و آن هم در مقياسی بسيار کوچک و محدود، مخالفان اصولی جمهوری اسلامی و گرايش‌های دگرانديش، آزادي‌خواه، چپ و دموکرات يا اساساً از ميان رفته‌اند و يا سال‌هاست که از بيان آزاد افکار و ايده‌آل‌های خود محروم مانده‌اند. بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی و "غيرخودي‌"ها، رفته رفته دست کم از نظر سياسی- به جريانات "اصلاح طلب" نزديک شده‌اند و برای آينده‌ی ايران، جز نظام فعلی البته با حک و اصلاحاتی- بديلی را ممکن نمي‌دانند. در اين ميان، نسلی به وجود آمده و رشد يافته که به جز جمهوری اسلامي، نظام حکومتی و سياسي‌ی ديگری را نزيسته و نشناخته است. اين نسل، در کشوری که اکثريت مردمانش جوانان هستند، نيروی عظيمی را تشکيل مي‌دهد. نزديک به سه دهه تبليغ بی وقفه‌ی حکومت در حقانيت بخشيدن به نظام اسلامي، تخطئه‌ی مخالفان و دگرانديشان، تعليم و تربيت ايدئولوژيک، ترويج و تشويق‌ رفتار، گفتار و کرداری که مطابق آداب و احکام دينی است - خواسته يا ناخواسته، خودآگاه يا ناخودآگاه- تأثيراتِ عميقی بر جامعه برجا گذاشته است. اين نسل جوان، امروز يکی از اجزاء اصلی حرکت‌های اعتراضی برای کسب حداقل حقوق و آزادي‌های فردی و اجتماعی و تعديل تبعيضات قانونی نسبت به زنان است.

در متن و بستر اين تغيير و تحولات و در پی بيش از دو دهه تأمل و پژوهش، بحث و گفتگو و جنگ و جدل درباره‌ی اسلام و رابطه‌ی آن با ملزومات جامعه‌ا‌ی دموکراتيک و تضاد آشتی ناپذير و يا برعکس، تطبيق پذيری آن با درک و دريافت مدرن از مفاهيم و مقولاتی مانند حقوق بشر، برابری حقوقی آحاد ملت از جمله زن و مرد، جدايی دين از دولت و... طيفی از گرايش‌های فکری اينک شکل گرفته است. در يک سر اين طيف، دست اندرکاران مستقيم و غير مستقيم حکومت قرار دارند و اسلام گرايانی که نظام مورد نظرشان جمهوری اسلامی "معتدل" شده است، و در سر ديگرش، نيروهای غير ديني‌ای که خواهان جدايی کامل دين از دولت و برقراری حکومتی لائيک در ايران هستند. در ميانه‌ی دو سر اين طيف، اقشار وسيعی وجود دارند که اگرچه بسياري‌شان دين باور و مسلمانند، اما نظامی را برای ايران مناسب مي‌دانند که بتواند اجزاء و عناصری از جامعه‌ی سکولار را در خود پذيرا شود.

مباحثی که امروز بر سر اسلام و حقوق زن مطرح است، با مباحث 30 سال پيش آغاز کار جمهوری اسلامی- و يا 15 سال پيش - آغاز "فمينيسم اسلامی"- تفاوت‌هايی دارد. فزون بر تغيير و تحولات داخل کشور (که در بالا به آن اشاره شد) اوضاع بين‌المللی نيز تغيير يافته است.

بنيادگرايی اسلامي، بسياری از کشورها و جوامع را در سطح جهان، کماکان تهديد مي‌کند. وضعيت ژئوپوليتيک جهان ِ امروز اما نسبت به چند دهه‌ی پيش دستخوش تغيير شده است. سياست نابخردانه‌ای که تحت نام "جنگ با تروريسم" به کار رفته، نه تنها بنيادگرايی اسلامی را تضعيف نکرده، بلکه موجب شده که اين جريان ارتجاعی و خطرناک با اشکالی بسيار پيچيده‌تر و گسترده‌تر از سابق عمل کند. بلوک‌های قدرتی در سطح جهان در حال شکل‌گيری هستند که منافع سياسي، اقتصادی و ايدئولوژيکِ متفاوت و گاه متضادی را نمايندگی مي‌کنند. در گوشه و کنار جهان - و بر حسب تعلقات هر فرد، گروه، قوم و ملت - يک مذهب و مرام بيشتر از بقيه در مظان اتهام قرار مي‌گيرد و مسئول حاد شدن اختلافات، درگير‌ي‌ها، جنگ‌افروزي‌ها‌، سرکوب مذاهب و مرام‌های ديگر، و در يک کلام، مسئول نابسامانی جهان امروز قلمداد مي‌گردد. بحران عميقی که از جمله در عرصه‌های فکري، فرهنگي، ارزشی و آرماني، جهان را در خود فرو برده، جريان‌های افراطی را در هر سو تقويت مي‌کند و خطر آن مي‌رود که خلق‌ها و فرهنگ‌ها را هر چه بيشتر در چهارچوب تنگِ هويتِ قومي، محلي، ملی و منطقه‌ای محدود کند و آن‌ها را به ستيز با هم برانگيزاند. اين ستيز که گاه يادآور جنگ‌های استعماری سده‌های پيشين است، دايره‌ی معيوبی را به وجود آورده که به جز بال و پر دادن روزافزون به جريان‌های افراطی - با هر فکر و انديشه و مذهب و مرامی - و دامن زدن به جنگ‌های صليبی "مدرن" حاصلی نخواهد داشت؛ جنگ‌هايی که خرابي‌های بسيار به بار خواهند آورد و صدها هزار قربانی بر جا خواهند گذاشت. بدون اغراق مي‌توان ادعا کرد که اکثر قربانيان اين وضعيت زنانند که هم در معرض تهاجم "بيگانگان" هستند و هم دستخوش تبعيض‌های "خودی" و خشونت‌های "بومی".

بنيادگرايی اسلامی در سال‌های اخير، اگرچه بخشی از مردان و زنان مسلمان را به خود جلب و جذب کرده، اما پديده‌ی ديگری را نيز به دنبال آورده است. در جهانی که مکتبي‌ها و بنيادگرايان، اسلام خود را با بوق و کرنا به افکار عمومی جهان عرضه مي‌کنند، مسلمانان غيرمکتبی و غيرايدئولوژيک نيز رفته رفته به خود مي‌آيند. امروز، در کنار زنان بنيادگرايی که تبعيض و نابرابری زن و مرد را عين "عدالت" و "انصاف" مي‌دانند، زنانی پا به ميدان گذاشته‌اند که از سويی بر مسلمان بودن خود تأکيد دارند و از سوی ديگر، مخالفت خود را به درجات گوناگون نسبت به تبعيض در مورد زنان ابراز مي‌کنند. در سطح بين‌المللي، ده‌ها مرکز مطالعاتی به کار تفسير "فمينيستی" از اسلام مشغولند و صدها پژوهشگر، در اروپا و آمريکا - با بهره‌بری از موهبت زندگی در جوامعی که در آن‌ها دين و دولت از هم جداست و زن و مرد از حقوق برابر برخوردارند- حاصل کار خود را به صورت مقاله، کتاب، کنفرانس، سايت‌های انترنتی و... به جهانيان عرضه مي‌کنند(4).

وجود جريان‌های مسلمانی که چه در ايران و چه در سطح جهان- خواهان تغييرات و اصلاحاتی در موقعيتِ حقوقی و اجتماعی زنان هستند، رويارويی فمينيست‌های سکولار با اسلام را وارد مرحله‌ی سوم تحول خود طی سال‌های اخير کرده و پرسشی ديگر را به پيش کشيده است .

آيا مي‌توان مسلمان بود و فمينيست؟  

به عبارت ديگر، اين که اصول و بنياد اسلام - هم چون ديگر مذاهب تک‌خدايی- بر برتری مرد بر زن استوار است و از همين رو با فمينيسم خوانايی ندارد، آيا به اين معني‌ست که هيچ مسلمانی نمي‌تواند مدعی فمينيسم و پاي‌بندی به حقوق برابر زن و مرد باشد؟

در آغاز اين مبحث، بهتر است تمايز ميان "فمينيسم اسلامی" و "فمينيست‌های مسلمان" را تا جايی که امکان دارد، روشن کنيم. پديده‌ی "فمينيسم اسلامی" در ايران، از درون طبقه‌ی حاکمه‌ی جمهوری اسلامی پا به عرصه‌ی وجود گذاشت و پايگاه اوليه‌ی آن "خودی"هايی بودند که سال‌ها بر سياست‌های زن ستيز حکومت صحه گذاشته و اجرای آن را ممکن ساخته بودند. بيهوده نيست که "فمينيست‌های اسلامی"، "فمينيست‌های دولتی يا حکومتی" نيز نام گرفته‌اند.

امروز اما به جز "فمينيسم اسلامی" با گروه ديگری از زنان روبرو هستيم که هم مسلمانند و هم مدعی فمينيسم. اين طيف از زنان، نه به حکومت وابسته‌اند و نه در تدوين و تحقق سياست‌های زن ستيز آن نقش داشته‌اند. تمايز اين گروه، با جريان موسوم به "فمينيسم اسلامی"، برای جنبش فمينيستی ايران، به ويژه فمينيست‌های سکولاری که پيشتر به نقد "فمينيسم اسلامی" پرداخته بودند، حائز اهميت است. اما مستقل از تاريخچه‌ی "فمينيست‌های اسلامی" در ايران، امروز مي‌توان در ميان مسلمانانی که در راستای بهبود موقعيت زن به اقداماتی دست مي‌زنند، دو گرايش اصلی را مشاهده کرد که مختصات‌شان به شرح زير است:

1-      مسلمانان "مکتبی" که اسلام براي‌شان هم مذهب است، هم ايدئولوژی و هم مبنايی برای تعيين مناسبات اجتماعی و نظام ايده‌آل حکومتی. مرجع اصلی اگر نگوييم منحصر به فرد- فکر و عمل آن‌ها، قرآن و برخی منابع فقهي‌ست. تفاوت اين گروه با بنيادگرايان اسلامی "غيرفمينيست" در اين است که آن‌ها به "عدالت" و "انصاف" نسبت به زنان در قرآن و احکام فقهی قناعت نمي‌کنند و بر اين باورند که با استناد به متون "مقدس"، دستيابی به برابری حقوقی زن و مرد امکان پذير است. آن‌ها با جدايی دين از دولت و جامعه‌ی سکولار مخالفند و "خوانش فمينيستی" از قرآن را به همت مراجع دينی و به ويژه زنان "مجتهد"، سرچشمه‌ی تغيير قوانين در جهت رفع تبعيض از زنان مي‌دانند. "فمينيست‌های اسلامی"، بيشتر به اين گرايش تعلق دارند.

2-       حاکميت جمهوری اسلامی در ايران، زمينه‌ی تحقق "جامعه‌ی اسلامی" را فراهم کرد و ضمن تجربه‌ای 15 ساله، محدوديت‌ها و بن بست‌های "فمينيسم اسلامی" را در عمل به نمايش گذاشت. اين تجربه‌ی ناموفق، بخشی از "فمينيست‌های اسلامی" را از اين جريان دور کرد و تب و تاب اوليه را رفته رفته فرونشاند. "فمينيسم اسلامی" البته پديده‌ای منحصر به ايران نيست. در سطح جهان امروز شاهد پيدايش و گسترش جريان‌هايی هستيم که خود را به "فمينيسم اسلامی" منتسب مي‌کنند و حامل ايده‌آل‌هايی هستند که "فمينيست‌های اسلامی" در ايران مبلغ آن بودند. وانگهي، به رغم ناموفق بودن اين تجربه، بخشی از زنان مذهبی در ايران کماکان اشکال و سايه‌روشن‌هايی از "فمينيسم اسلامي‌" را ايده‌آل و چاره‌ی مشکلات خود مي‌پندارند(5).

2- در کنار گرايشی که بر اسلام ايدئولوژيک مبتني‌ست، شاهد گرايش ديگری هستيم که در آن اسلام در درجه‌ی نخست، مذهب است؛ و نه يک ايدئولوژی و يا دستورالعملی برای تعيين مناسبات اجتماعی. در ميان اين گروه از مسلمانان، هستند کسانی که مذهب براي‌شان امری خصوصی است که در باورها و خواست‌های سياسی و اجتماعي‌شان از جمله خواست‌های فمينيستی- دخالتی ندارد. همين جا تصريح کنم که مراد من از گرايش دوم، اين دسته از مسلمانان نيستند که بايد آن‌ها را مسلمانان سکولار محسوب کرد. بلکه مقصود آن‌هايی هستند که در تعريف خود به عنوان فمينيست، بر هويت مسلمان خود تأکيد دارند و خود را "فمينيست مسلمان" مي‌نامند.

هرچند اسلام دينی است با اصول و مبانی فکری مدون که گونه‌ای رفتار، کردار، گفتار و پندار را در ميان پيروانش لازم‌الاجرا مي‌داند، اما باورها و اعتقادات هر مسلمان، نه لزوماً بر قرآن مبتني‌ست و نه از احکام فقهی برگرفته شده است. مسلماني‌ی اغلب افراد، بر مبنای مجموعه‌ای از افکار و عادات، رسوم و آداب و رفتار و کرداری شکل گرفته که ميراث گذشتگان مي‌باشد. ايده‌آل اين دسته از مسلمانان، پي‌ريزی جامعه‌ی "اسلامی"، آن گونه که منظور بنيان‌گذاران جمهوری اسلامی و زنان حامی آن‌ها بوده، نيست. "فمينيست‌های مسلمان" را بيشتر مي‌توان در اين گروه جای داد. آن‌ها بر اين باورند که از قرآن و حديث، مي‌توان تفسيرهايی منطبق با حقوق برابر زن و مرد بيرون کشيد. وانگهي، برای بخشی از مسلمانان، به جز اصول دين، بسياری از احکام ناسازگار با زمانه، قابل تغيير و تحول‌اند. بحث و جدل در اين عرصه، امروز که بنيادگرايی اسلامی بيش از پيش خود را به عنوان بديلی سياسی و حکومتی معرفی مي‌کند، اهميتی صدچندان يافته است. بر مصلحين دينی و اسلام پيرايان ا‌ست که اين فرصت تاريخی را غنيمت شمرند و برای برطرف کردن تأخير هم‌کيشان خود در اصلاح دين - که يکی از دلايل اصلی عقب‌ماندگی آن‌ها از قافله‌ی تحول و پيشرفت در جهان معاصر مي‌باشد- چاره‌ای انديشند.

اما چه دين پيرايان از اين فرصت بهره جويند و اسلام را به درجاتی روزآمد کنند و چه بهره نجويند و عرصه را به بنيادگذاران واگذارند، مسلمانان و مسلمان زادگان به انتظار نخواهند نشست. مسلمانانی خواهند بود - کما اين که پيش‌تر هم بوده‌اند- که اسلام ديگری برای خود خواهند ساخت که زندگی در جهان پُر تنش امروزی را برايشان سهل‌تر نمايد و تحقق ارزش‌های مبتنی بر حقوق بشر و برابری زن و مرد را ممکن سازد. وانگهي، اين حرکت خود در فرايند دين پيرايی تأثير خواهد گذاشت.

حال پرسش اين است که برخورد فمينيست‌های سکولار با اين دسته از مسلمانان که ضمن پافشاری بر مسلمانی خود، طرفدار رفع تبعيض از زنان و برابری حقوقی زن و مرد هستند، چيست و چه مي‌تواند باشد؟

دو برخورد که هر يک در برگيرنده‌ی ديدگاه‌های متفاوت و حتا متضاد هستند و در دو سر يک طيف نظری قرار دارند، شايسته‌ی بررسی است.

1- فمينيسم و اسلام با هم تضاد ماهوی ندارند.

گروهی از فمينيست‌های سکولار ايرانی که به اين ديدگاه نزديک‌اند، از همان آغاز پيدايش "فمينيسم اسلامی"- چنان چه پيش‌تر اشاره شد- به حمايت از آن پرداختند. نقطه نظرهای آن‌ها را مي‌توان در نوشته‌ای از افسانه نجم‌آبادی خلاصه کرد: تضاد اسلام و فمينيسم، نه تضادی ذاتی که تضادی تاريخي‌ست. چرا که اگر ما اسلام را ذاتاً مخالف برابری زن و مرد بدانيم، هزاران زن و مرد مسلمان که بخواهند واقعاً برای برابری زن و مرد و ريشه کن کردن تبعيض‌ها مبارزه کنند، بايد از مسلمانی خود دست بکشند(6). نکات مهمی در اين ديدگاه وجود دارد که نيازمند درنگ ا‌ست.

-          اول اين که، اين سکولارها - و از جمله فمينيست‌های سکولار- نبوده و نيستند که مسلمانان را مجبور کرده‌اند از دين خود دست بکشند. برعکس، جريان‌های اسلامی بوده و هستند که دگرانديشان و "غيرخودی"ها و به ويژه زنان را به پيروی از احکام اسلام مجبور کرده و مي‌کنند. اين واقعيت بديهی را نبايد از ياد برد. امروز در هر جا که جريان‌های بنيادگرای اسلامی حاضر و فعالند، زنان و دختران جوان را با استفاده از روش‌های گوناگون و حتا خشونت آميز، به پيروی از الگوی اسلامی ايده‌آل خود وامي‌دارند.
- دوم اين که تضاد اسلام با فمينيسم، به باور من، تضادي‌ست ذاتي؛ در عين حال تاريخی و زمانمند. هرچند "ذات" اسلام مقوله‌ايست مبهم و ناروشن، اما اين "ذات" هرچه که هست، مگر مي‌تواند مستقل از منابع و مأخذی باشد که مرجع و مبدأ اسلام بوده و از صدها سال پيش، مورد استناد مسلمانان قرار داشته است؟ چنان چه خود را گرفتار واژه‌ها و عبارت‌های پراکنده نکنيم و به روح حاکم بر اين متون توجه داشته باشيم، در تمامی آن‌ها نابرابری ميان انسان‌ها، به ويژه موقعيت فرودست زنان نسبت به مردان را به وضوح مي‌بينيم. از آن جا که "ذات" فمينيسم رفع تبعيض از زنان و برابری زن و مرد است، پس تضاد اسلام و فمينيسم نمي‌تواند تضادی "ذاتی" نباشد. البته "ذاتی" بودن اين تضاد، به هيچ وجه مانع از اين نيست که وجوه تاريخی و زمانمند اين پديده را نبينيم. چرا که اسلام در دورانی پيدايش يافته که دانش، آگاهی و دستاوردهای بشری اندک بوده و اساساً درک‌ها و دريافت‌هايی نظير برابری حقوق زن و مرد را ممکن نمي‌ساخته است. به همين دليل هم کسانی که خود را مسلمان مکتبی مي‌دانند و اجرای تام و تمام احکام قرآن و شريعت اسلامی - و نه جز آن- را خواستارند، نخواهند توانست از اين زن ستيزی جوهری رهايی يابند. دليل اصلی بن بست "فمينيسم اسلامی" در همين تضاد نهفته است و فاصله‌گيری شماری از "فمينيست‌های اسلامی" از اين جريان نيز از همين بن بست ناشی مي‌شود.

- سوم اين که، البته نمي‌شود مسلمانان را به دست کشيدن از دين‌شان واداشت. اما در عين حال مشکل بتوان تضاد ميان باورهای مذهبی و ملزومات جامعه‌‌ای آزاد و مدرن را برای مسلمانان و به جای مسلمانان حل کرد. فمينيست‌های سکولار، چنان چه بخواهند مسلمانان را به ايده‌‌آل‌های فمينيستی ترغيب کنند، به جای ورود به مقولات فقهی و کوشش در اثبات خوانايی "ذاتی" اسلام با فمينيسم - کوششی بيهوده و بی حاصل- بهتر آن که بحث را به حوزه‌ی رويکردها و گزينش‌هايی هدايت کنند که ديرزماني‌ست به يمن مدرنيته و انسان‌گرايي، برای دين باوران - از جمله مسلمانان- ممکن شده است. مسلمانان، آن زمان قادر به پاسخ‌گويی به چالش‌های جامعه‌ی مدرن خواهند بود که بتوانند مستقيماً با اين پرسش رو در رو شوند: وقتی باورهای مذهبی با خواسته‌‌های برحق انسانی در تضاد قرار مي‌گيرد، چه راهی را برخواهند گزيد؟ درگذشتن از خواسته‌ها و بازگشت به دامان اسلام سنتي؟ انکار باورهای مذهبی و کنار گذاشتن دين؟ و يا اصلاح دين و تطبيق آن با روح زمانه؟ ابتکار اصلاح دين تنها مي‌تواند از درون جامعه‌ی مسلمانان برون آيد و به همت نوانديشان و دين پيرايان، تحقق يابد؛ چيزی که در ايران تحقق نيافته است. با ذره‌بين به دنبال چند واژه و عبارت در قرآن گشتن و با رمل و استطرلاب تفسير فمينيستی از آن‌ها بيرون کشيدن "نوانديشی" دينی نيست. نوانديشی ديني، روزآمد کردن اسلام است تا مسلمان بتوانند در پي‌ريزی جوامعی شرکت کنند که در آن‌ها موازين جهانی حقوق بشر توسط قوانين تضمين و توسط نهادهای دموکراتيک پاسداری ‌مي‌شود.

-          سستی و سترونی نوانديشی در اسلام شيعی که از دلايل مهم گسترش بنيادگرايی دينی و يکی از نتايج فاجعه‌بارش، يعنی استقرار جمهوری اسلامی در ايران بوده است، در عين حال به گرايش‌هايی در طرف مقابل دامن مي‌زند که استعداد و توانايی مسلمانان را در جلب و جذب هر ايده‌آل انسان‌گرايانه‌ای يک سره رد و نفی مي‌کنند.

2- ,مسلمان "واقعی" نمي‌تواند فمينيست باشد,(7)

برای شمار زيادی از فمينيست‌های سکولار، نگاه تبعيض آميز و زن ستيز نهفته در قرآن و شريعت اسلامي، شک و تفسير برنمي‌دارد. آن‌ها به درستی بر اين نظرند که ,... هم اسلام فقاهتی و هم اسلام مدني، هم اسلام محافظه‌کار و هم اسلام اصلاح‌طلب، به توليد و بازتوليد نظام مردسالاری مي‌پردازند,(8). اين گروه از فمينيست‌ها بايد استدلال‌های خود را به صراحت ابراز نمايند و تضاد قرآن و شريعت با برابری زن و مرد را مورد بحث و بررسی قرار دهند. کمااين‌که در آغاز پيدايش "فمينيسم اسلامی"، بخشی مهمی از فمينيست‌های سکولار به نقد آن پرداختند و مخالفت خود را به دور از مماشات جويي‌ها و مصلحت‌طلبي‌های رايج اعلام نمودند. اما زنانی که امروز تحت عنوان مسلمان به مخالفت با تبعيض برآمده‌اند، با آن‌هايی که در آغاز دهه‌ی 1370 به نام "فمينيست‌های اسلامی" شهرت يافتند، به لحاظ خاستگاه اجتماعی و سياسي، يکسان نيستند. آن زمان که "فمينيست‌های اسلامی" در جهت حفظ بنيادهای جمهوری اسلامي، از امکاناتی که جناح "دورانديش" و گروه‌بندي‌های "معتدل" حکومتی در اختيارشان مي‌گذاشتند، بهره مي‌بردند و در دايره‌ی قدرت سهمی برای خود مي‌جستند، اکثريتِ زنان - چه مسلمان، چه غيرمسلمان و چه بی دين- "بهره" و "سهمی" جز محروميت، خشونت و سرکوب نداشتند. اگر ايده‌آل "فمينيست‌های اسلامی"، حکومتِ دينی و "جامعه‌ی اسلامی" بوده، ايده‌آل بسياری از زنان مسلمانی که امروز خواستار برابری حقوقی زن و مرد هستند، نه حکومت دينی که اشکالی از حکومتِ سکولار و جامعه‌ی مدني‌ست. اين زنان مسلمان مي‌خواهند در حرکت‌های اعتراضی برای رفع محروميت‌ها و تبعيض‌ها، جايی برای خود داشته باشند. اين که چرا آن‌ها در تعيين جايگاه خود در مبارزات حق خواهانه، امروز نيازمند تأکيد بر هويت "مسلمان"شان شده‌اند پديده‌ای که در مبارزات دهه‌های پيشين وجود نداشت، يا دست کم رايج نبود- بی شک نشانه‌ی تغيير و تحولاتي‌ست که بايد مورد پژوهش و تحليل فمينيست‌ها قرار گيرد. اما هر نتيجه‌ای که از اين پژوهش و تحليل به دست آيد، نمي‌توان تنها با تکيه بر تجربه‌ی دهشتناک جمهوری اسلامی و با استناد بر سابقه و کارنامه‌ی "فمينيست‌های اسلامی" چنين نتيجه گرفت که: ,مسلمان "واقعی" نمي‌تواند خود را فمينيست بداند,. با حرکت از اين پيش‌فرض، ناگزير بايد هر مسلمانی را که به رفع تبعيض از زنان باور دارد، نادان، ناصادق يا دروغگو بپنداريم. اگر فرد مسلمانی ميان اعتقادات دينی خود و ارزش‌های انسان‌گرايانه نظير آزادي، دموکراسي، حکومت سکولار، برابری حقوقی زن و مرد و... تناقضی نمي‌بيند، بر ما نيست او را وادار کنيم که يا از مسلماني‌اش دست بکشد و يا برعکس، برای پاسداری از دينش، فمينيسم را کنار بگذارد. فمينيست‌های مسيحی و يهودي، از سال‌ها پيش، با فراز و نشيب در راه رفع تبعيض از زنان گام برداشته‌اند. دليلی وجود ندارد که مسلمانان از اين کار ناتوان باشند. وانگهي، مسلمان "واقعی" به چه معناست؟ اگر ما مجاز باشيم که به ارزيابی و داوری در مورد فمينيست‌های مسلمان بپردازيم، بهتر آن که ميزان پاي‌بندی آن‌ها بر فمينيسم را بسنجيم؛ نه "واقعی" بودن مسلماني‌شان را. داوری درباره‌ی "واقعی" بودن دين افراد و منصرف کردن دين‌باوران از ايده‌آل‌های انسانی را به ملاها، کشيش‌ها و خاخام‌ها واگذاريم که از صدها سال پيش از حلال و حرام، خير و شر، پاک و نجس بهره برده، بر چماق ارتداد و تکفير تکيه زده‌اند تا دين‌باوران را از تأمل درباره‌ی هر فکر مترقی و انديشه‌ی آزاديخواهانه‌ای بازدارند و بنيان استبداد، جهل، نابرابری و بي‌عدالتی را تحکيم بخشند. به قدرت رسيدن حکومت‌های دينی نظير جمهوری اسلامي، خود نتيجه‌ی چنين وضعيتی است.

***
نزديک به سه ده پس از استقرار جمهوری اسلامي، به رغم کوشش‌های ارزشمند فمينيست‌های ايرانی که در برابر مسائل و چالش‌های هر مرحله از جنبش زنان، در جستجوی پاسخی در خور بوده‌اند، پرسش‌هايی بی پاسخ کماکان در برابر ما قد برافراشته‌اند. گرايش‌ها و گروه‌بندي‌های موجود در اين جنبش، ارائه‌ی پاسخی واحد به پرسش‌ها را ناممکن مي‌کند. اين گوناگونی البته هم اجتناب ناپذير است و هم مطلوب؛ چرا که از سرزندگی و پويايی جنبش زنان حکايت دارد. اما اگر به اين داوری خوش بينانه بسنده نکنيم، درمي‌يابيم که عدم طرح درست معضلات و مشکلات جنبش زنان ايران و نبود انديشه و تأمل جدی درباره‌ی آن‌ها، فعالان اين جنبش را در پيشبرد اهداف خود، دستخوش موانع و نارسايي‌های جدی کرده است. ناتوانی در پاسخگويی به معضلات جنبش زنان در اين مرحله‌ی معين، البته با نارسايي‌ها، سستي‌ها و سهل انگاري‌های مراحل پيشين بی ارتباط نيست.

به رغم سه دهه حکومت دينی در ايران، درک و دريافت ما درباره‌ی بسياری از پايه‌اي‌ترين مفاهيم و مقولات در ربط با اسلام و جايگاه و حقوق زن - و به طور کلي‌ حقوق بشر- در جوامعی مانند ايران که اکثريت مردم آن مسلمانند، هنوز از حد کليات فراتر نرفته است. به درستی نمي‌دانيم گرايش‌های موجود در جنبش زنان ايران کدامند؟ فمينيست‌های سکولار که خود طيفی از گرايش‌های فکری را تشکيل مي‌دهند، چه جايگاه و پايگاهی در اين جنبش دارند؟ انتظارات‌شان از جنبش زنان چيست؟ چه نيروهايی را همراه خود مي‌دانند و تحقق ايده‌آل‌های برابری طلبانه‌ را در چه نظامی ميسر مي‌بينند؟

برخی از پژوهش‌گران فمينيست، مبارزه‌ی امروز زنان ايرانی برای رفع تبعيض را با حرکت‌های حق‌طلبانه در مقاطع پيشين، نظير انقلاب مشروطه مقايسه مي‌کنند و مي‌گويند: ,در انقلاب مشروطه و نخستين سال‌های بعد از آن، زنان اصلاح‌گر خود را به دو دسته‌ی متخاصم که يکی خود را مدرن و ديگری را سنتي، يکی خود را صالح و ديگری را فاسد و غرب‌زده، يکی خود را اسلامی و ديگری را لامذهب انگارد، تقسيم نکرده بودند,(9).

انقلاب مشروطه به رغم جايگاه مهمش در تاريخ ايران، نتوانست بسياری از خواسته‌های اقشار متجدد و پيشرو از جمله حقوق زنان- را تحقق بخشد. وانگهي، فرآيند تحول جامعه‌ی ايران پس از انقلاب مشروطه که بسياری از موانع و مشکلات را در راه دستيابی به دموکراسی و آزادی حل ناشده باقی گذاشت، در استقرار جمهوری اسلامی بی تأثير نبوده است. با استقرار حکومت ديني، شاهد عقب‌گردهای انکارناپذيری در وضعيت حقوقی و قانونی زنان بوده‌ايم که موجب شده امروز بسياری از خواسته‌های زنان ايرانی - به ويژه در عرصه‌ی قوانين مربوط به خانواده- با جامعه‌ی زمان مشروطيت تفاوت چندانی نداشته باشد. با اين حال، دوره‌ی پر فراز و نشيبِ يک سده تحول، سطح مطالبات و افق ديد زن ايرانی را به کلی تغيير داده است. جامعه‌ی ايران، جامعه‌ی صدر مشروطيت نيست(10). زنان تنها به دنبال بيرون آمدن از "اندرونی"ها و به دست آوردن حق مدرسه رفتن نيستند. به دليل تحولاتِ اجتماعي، اقتصادی و سياسي‌ای که در جريان انقلاب مشروطه آغاز شد، اقشار وسيعی از زنان پيدايش و رشد يافته‌اند که خواهان حقوقی برابر با مردان و وضعيتی مشابه با خواهران‌شان در کشورهای آزاد و دموکراتيک هستند. گفتمان‌های سياسی و بديل‌های حکومتی که امروز در برابر ما قرار گرفته‌اند، با زمان مشروطيت قرابت چندانی ندارند. نيروهای اجتماعي‌ای که امروز در برابر هم صف کشيده‌اند، همان‌هايی نيستند که در صدر مشروطيت روياروی هم قرار گرفته بودند. هرچند آن زمان هم شماری از روشنفکران خواستار محدود کردن دامنه‌‌ی قدرت روحانيت در عرصه‌ی اجتماع بودند، اما به سختی مي‌توان از يک جريان به راستی سکولار در آن دوران سخن گفت؛ کمااين‌که جريان‌های "اسلام‌گرا"ی امروزی هم در آن زمان وجود نداشتند. آن چه وجود داشت، متجدينی بودند که آرزو مي‌کردند زنان از تاريکي‌ی هزاره‌ها به درآيند و از حداقل حقوق اجتماعی برخوردار باشند؛ و در برابرشان، مرتجعينی که مي‌خواستند وضعيت پيشين تداوم يابد. تحولاتِ دهه‌های اخير در ايران و جهان، تضادهای جديدی را بارز نموده و آن‌ها را فعال کرده است. تهاجم بنيادگرايی اسلامی به حقوق و دست‌آوردهای زنان، مسائل و مشکلاتی را در برابر جنبش زنان قرار داده که با يک سده پيش، تفاوت‌های اساسی دارد. امروز نيروهای مذهبی و مکتبي، جهان شمولی بسياری از ايده‌آل‌های بشري، از جمله برابری زن و مرد را با گفتمان‌هايی به کلی متفاوت با مرتجعين "مشروعه طلب" انکار و نفی مي‌کنند. وضعيت کنوني، لاجرم چالش‌های تازه‌ای را در برابر فمينيست‌ها - و به طور کلی نيروهای سکولار- قرار مي‌دهد که پاسخ‌گويی به آن‌ها برای پبشبرد مبارزات دموکراتيک و آزادي‌خواهانه‌ی مردم ايران اجتناب‌ناپذير است. به نظر نمي‌رسد که فعالان حقوق زن بتوانند با گفتمان‌های صدر مشروطيت، به چالش‌های اين دوران پاسخ گويند. از مهم‌ترين اين چالش‌ها، تعيين نقش و جايگاه دين در مناسبات سياسی و اجتماعي‌ست که بالتبع برای نيروهای سکولار از اولويت برخوردار است.

عدم رويارويی و يا برخوردهای سطحي، ساده‌انگارانه و جدلی با چالش‌های زمانه‌ی ما، سرچشمه‌ی نارسايي‌ها و ابهاماتي‌ست که هم در تعريف رابطه‌ی باورهای دينی با مطالبات فمينيستی به چشم مي‌خورد و هم در تعيين رابطه‌ی گرايش‌های سکولار و گرايش‌های مذهبی در جنبش زنان بروز مي‌نمايد. اين ابهامات مي‌تواند توسل به راه‌حل‌های افراطی را نيز به دنبال آورد. با اين حال، به گمان من، فمينيست‌های سکولار ناگزير نيستند ميان افراط و تفريط، يکی را برگزينند: يا مسلمانانی را که خواهان برابری حقوق زن و مرد هستند، به کلی انکار کنند و آن‌ها را با چوب "فمينيسم اسلامی" برانند و يا هويت مستقل خود را در عمل کنار بگذارند، چند دهه تجربه‌ی اشکال رنگارنگ اسلام ايدئولوژيک و حکومتی را ناديده بگيرند و با مطالبات فمينيست‌های مسلمان، در ميدان مبارزه حضور يابند.

ستم جنسی، درد مشترک زنان در همه‌ی جوامع پدرسالار است. اما آن‌ها در عين حال، به اقشار و گروه‌های مختلف اجتماعی تعلق دارند و اين تعلق نمي‌تواند در بيان خواست‌ها، انتظارات و چشم‌اندازهاي‌شان بی تأثير باشد. جنبش زنان، امروز به آن حد از رشد و بلوغ رسيده است که بتواند تنوع و تکثر گرايش‌های گوناگون را در درون خود بپذيرد. نمي‌توان به دلخواه برخی گرايش‌های اين جنبش را حذف کرد؛ چنان که نمي‌توان با "مخرج مشترک" گرفتن و تقليل دادن خواست‌ها به "حداقل"ترين‌شان، بر تفاوت‌ها سرپوش گذاشت و منکر ضرورت بحث و گفتگو و حتا جدل ميان گرايش‌های تشکيل دهنده‌ی جنبش زنان شد. فعالان حقوق زن، در يک رشته از مطالبات‌شان بی شک اشتراک نظر دارند. اما اين مطالبات برای بخشی از فمينيست‌ها، بيان کننده‌ی کليت خواسته‌ها و ايده‌آل‌هاي‌شان نيست. حضور فمينيست‌های سکولار که زبان و صدای اقشار مدرن جامعه هستند، شايد اکنون بيش از هر زمان ديگر ضرورت و حقانيت داشته باشد تا مطالبات و ايده‌آل‌های جنبش زنان به طيف هرچند رنگارنگ فمينيست‌های "اسلامی" و "مسلمان" تقليل نيابد. طرح نظرات و خواسته‌های گرايش‌های گوناگون موجود در ميان فمينيست‌های سکولار از راستِ ليبرال تا چپِ مارکسيست و سوسياليست- به مباحث فمينيستی غنا خواهد بخشيد و به تعريف و تعيين راه‌کارهايی جنبش زنان جهت پيشبرد مطالبات و ايده‌آل‌های خود ياری خواهد رساند.

ايده‌آل‌ها و آرمان‌های انسان گرايانه و بشردوستانه، در انحصار هيچ فرد و گروه و جريانی نيست. تجربه و تاريخ نشان خواهد داد که مدعيان تا چه حد در ادعاهای خود جدی و صادق‌اند. اما آن چه تجربه و تاريخ تاکنون نشان داده اين است: برقراری حکومت‌های عرفی که دين‌داران را از حکومت و دين را از نهادهای حکومتی کنار مي‌نهد، آزادی عقيده و وجدان را تضمين مي‌کند و همزيستی مردم را در جوامعی مبتنی بر ارزش‌های جهان شمول و جهان روا ميسر مي‌سازد.

مهناز متين

7 مارس 2008، 17 اسفند 1386

* چکيده‌ای از اين متن در جلسه‌ی پالتاکی راديو برابری به مناسبت روز جهانی زن، در 7 مارس 2007 ارائه شد.

پانويس‌ها:
1
- در نوشته‌ی ديگری به روند اين تحولات پرداخته‌ام: "جنبش زنان و جريان اصلاحات در ايران، مروری بر يک تجربه"، تارنمای صدای ما http://www.sedaye-ma.org، 30 آوريل 2007

3-       برای مثال: نشريه‌ی نيمه‌ی ديگر که به عنوان "فصلنامه‌ی فرهنگي، سياسی و اجتماعی زنان" از سال 1363/1984 تا سال 1371/1992 موفق به انتشار 17 شماره، در دوره‌ی اول کار خود شد. کنفرانس‌های سالانه‌ی بنياد پژوهش‌های زنان ايران که در سال 1368/1389 به همت گلناز امين، شهلا حائری و افسانه نجم‌آبادی (در ماساچوست آمريکا) تشکيل شد و از سال 1369/1990 تا به امروز مسئول آن گلناز امين بوده است، همه ساله کنفرانسی در اروپا يا آمريکا برگذار مي‌کند. گزارش کامل اين کنفرانس‌ها در نشريه‌ی سالانه‌ی بنياد، گردآوری و منتشر مي‌شود. در اين سال‌ها، تشکل‌های ديگری در خارج کشور شکل گرفتند که قديمي‌ترين آن‌ها جنبش مستقل زنان ايرانی در خارج از کشور است که در سال 1981 پايه‌گذاری شد و به برگزاری سمينارهای متعددی پرداخت که گزارش آن‌ها گاه به صورت جزوه به چاپ رسيده است. "تشکل مستقل دموکراتيک زنان ايرانی در اروپا" (که پس از انشعاب در تشکل پيشين در سال 1983 به وجود آمد) در کنار برگزاری سمينارهای سالانه، به انتشار نشريات و کتاب‌هايی (تأليف يا ترجمه) اقدام کرده است (نشريه‌ی "پيرامون مسئله‌زن" و کتاب‌های: "چهره‌ عريان زن عرب"، "زن در جمهوری اسلامی"، "زنان ايران در جنبش مشروطه" از عبدالحسين ناهيد و...). کتاب "پدريت غاصب: منشأ ستم‌کشی مشترک زنان جهان"، آزاده آزاد، ناشر ؟، 17 اسفند 1362/8 مارس 1984. اين تنها بخشی از مطالب منتشر شده در اين سال‌هاست که البته به آن‌ها بايد مقالاتی را که در نشريات ديگر فارسی زبان در خارج کشور در اين سال‌ها به مسئله‌ی زن اختصاص داده شده و نيز مقالات و کتاب‌های متعددی را که به زبان‌های ديگر و به ويژه انگليسی به چاپ رسيده است، اضافه کرد.

3- برای مثال نگاه کنيد به: "مجموعه‌ی سخنراني‌های سمينار ششم (تورنتو، 1995)" با عنوان: "زن، جنسيت و اسلام"، نشريه‌ی "بنياد پژوهش‌های زنان ايران"، شماره‌ی ششم، تابستان 1995. نيز: "زنان و اسلام سياسی (مجموعه مقالات)"، شهلا شفيق، پاريس، انتشارات خاوران، بهار 1379. مقالاتی از شهرزاد مجاب: ,دولت، فمينيسم و هويت "زن مسلمان",، مجله‌ی آرش، ش 60، بهمن اسفند 1375؛ و: "زن بر مسند اجتهاد: نويد زنورانه شدن مردم سالاری (پاسخ به افسانه نجم‌آبادی)"، آرش، ش 70، خرداد 1378/ ژوئن 1999. مقالاتی از هايده مغيثی: "فمينيسم پوپوليستی و "فمينيسم اسلامی": نگاهی بر گرايش‌های نومحافظه‌کارانه‌ی فمينيست‌های ايرانی در غرب"، مجله‌ی کنکاش، ش 13، پاييز 1997؛ "زنان، تجدد و اسلام سياسی"، سخنرانی هايده مغيثی در "نهمين کنفرانس بين‌المللی ساليانه‌ی بنياد پژوهش‌های زنان ايران: زن ايرانی و مدرنيته"، ويراستار گلناز امين، ش 9، تابستان 1998. و: "تعريف شخصی شما از فمينيسم به طور عام و نظر شما در مورد فمينيسم اسلامی به طور خاص چيست؟"، آرش، شماره‌ی ٦٦، بهمن، اسفند و فروردين ٧٧- ١٣76، ص ١٠، که مجموعه‌ايست از نوشته‌های بيش از ده نفر.

4- برای مثال نگاه کنيد به Feminisme islamique?، نوشته‌ی Asma Lamrabet (پزشک که در بيمارستان اطفال رباط در مراکش به کار اشتغال دارد)، برگرفته از: تارنمای http://www.oumma.com. و يا: Naissance dun fminisme musulman (تولد يک فمينيسم مسلمان)، نوشته‌ی: Tariq Ramadan، برگرفته از: http:/www.tariqramadan.com، 22 سپتامبر 2004. فزون بر کتاب‌ها و نوشته‌های بی شمار، دو کنگره‌ی وسيع بين‌المللی در دو سه سال اخير برگذار شده است: "اولين کنگره‌ی بين‌المللی فمينيسم مسلمان" که در اکتبر 2005 در بارسلون برگذار شد که از کشورهای گوناگون در آن شرکت داشتند (پاکستان، هند، مالي، نيجريه، آمريکا، اسپانيا...) و جلسه‌ای که يونسکو در سپتامبر 2006 در پاريس برگذار کرد با عنوان: "فمينيسم مسلمان چيست؟". بخش مهمی از سخنرانان اين جلسات که خود را "فمينيست اسلامی" يا "مسلمان" مي‌دانند، در دانشگاه‌های آمريکا و اروپا به تدريس مشغولند. (ن.ک. به: Feminisme / Islam, Monique Crinon، تارنمای:

genre en action، http://www.genreenaction.net؛ و Quest-ce que le fminisme musulman?، برگرفته از: http://www.saphirnews.com.
5- برای نمونه: "کميسيون زنان حزب مشارکت اسلامی"، "مجمع زنان اصلاح طلب" و حتا بخشی از زنانی که به "اصول‌گرا" مشهور شده‌اند.
6- نگاه کنيد به: "فمينيسم و مذهب"، افسانه نجم‌آبادي، آرش، شماره‌ی ٦٨ ، مرداد و شهريور ١٣٧٧، ص ٤٦.
7- گفته‌ی يکی از شرکت کنندگان در "سمينار سراسری سالانه‌ی تشکل‌های زنان و زنان دگر و هم‌جنس‌گرای ايران در آلمان"، فرانکفورت، ژانويه 2007، بخش پرسش و پاسخ.
8- "فمينيسم، سوسياليسم و تئوری مارکسيستی: مروری بر نظرات حامد شهيديان"، سخنرانی شهرزاد مجاب در هفدهمين کنفرانس بنياد پژوهش‌های زنان ايران، مونترال که موضوع آن: "فمينيسم سکولار: انقلاب مشروطه، شرايط و چالش‌های کنونی" بود. برگرفته از سالنامه‌ی بنياد پژوهش‌های زنان ايران، ويراستار: گلناز امين، ش 17، تابستان 2006، ص 22.
9- افسانه نجم‌آبادي، پيش گفته.
10- هايده مغيثی در سخنرانی خود در کنفرانس سال پيش "بنياد پژوهش‌های زنان ايران" (2007) با عنوان "از گام‌های نامطمئن تا گام‌های ناموزون به گام‌های سنجيده: يک قرن مبارزه‌ی زنان در ايران"، از جمله به اين موضوع پرداخته است.

فروردین 1387