یک خاطره از تظاهرات روز جهانئ زن در شهر لاهه هلند

 گیل آوایئ

پشت شیشه های پنجره سفارت به صف ایستاده بودند. خنده هاشان خشم مرا چند برابر مئ کرد. به انبوه تظاهرات ما خیره می نگریستند. کسی در مقابل سفارت نمی رفت و فریادئ سر نمئ داد. فریادهایم چنان بود که گلویم به سوزش افتاده بود.

دنبال سنگئ، پاره آجرئ مئ گشتم تا به شیشه پنجره ای بکوبم که بیشترشان پشت آن ایستاده بودند. داد میزدم. چنان که گویئ همه جانیان حاکم بر میهن من، مقابلم ایستاده اند. تمامئ خفقان و زور و زر و سلاحشان را به چالش مئ خواندم.

برائ چنین لحظه ائ از دیشب لحظه شمارئ مئ کردم. صبح که راه افتاده بودیم نیز به همین لحظه فکر مئ کردم. تازه از راه حاشیه شهر خارج شده بودیم. دوستم رانندگئ مئ کرد. من هم کنارش نشسته بودم. هراز گاهئ سرودئ، شعرئ مئ خواندم. به سالهائ خاطره انگیز جوانئ رفته بودم.

در خیابانهائ اطراف ایستگاه مرکزئ قطار مئ گشتیم. آنقدر که دنبال پارکینگ گشته بودیم، شور و حال اعتراض و تظاهرات روز زن داشت از ذهنمان بیرون مئ رفت.تا اینکه شادمانه جایئ خالئ از دور نمایان شد.

کم مانده بود چونان ارشمیدس که به قانون معروف به خود دست یافته بود و عریان از حمام به خیابان آمد و فریاد: یافتم...یافتم...سر داده بود، ما نیز از پیدا کردن جائ خالئ پارک ماشین خود،از شادئ  فریاد یافتم ...یافتم سردهیم.

با فصله ائ نه چندان دور، ماشین را پارک کردیم. بسوئ ایستگاه مرکزئ قطار شهر لاهه راه افتادیم.

دیدن چهره هائ ایرانئ نشان از جمع شدن لحظه به لحظه ئ ایرانیان برائ برگزارئ روز هشت مارس، روز جهانئ زن، خبر مئ داد.

گوشه ائ بانتظار ایستادیم. به چهره هائ آشنائ نا آشنا مئ نگریستیم. تا شاید دوستئ یا یارئ را از میانشان بشناسیم. چیزئ نگذشت که بانوئ ایرانئ همه را به راه افتادن بطرف محل اصلئ تجمع فرا خواند.

پرده سفید بزرگئ که منظور این گرد هم آیئ و تظاهرات بر آن نقش بسته بود، بدست دو بانوئ دیگر پیشاپیش همه براه افتاد.

ما نیز بسان قطره ائ از جارئ این رود، به آرامئ راه افتادیم. دیدن مینا اسدئ، گیسو شاکرئ، پرنیان و....... شور دیگرئ به راهپیمایئ مئ داد.

چند صد مترئ راه نرفته بودیم که به محل اصلئ تظاهرات رسیدیم. پلاکاردها و نوشته ها توزیع مئ شد. تئ شرت هائ سفید رنگئ نیز آماده شده بود که بر آن نام کارزار زنان دیده مئ شد.

چهرهائ جسنجو گر و شاد، فراوان دیده مئ شد. گپ زدنهائ معمول گرد هماییهایئ از این دست، حال و هوائ خاصئ داشت.

دوست همراهم، سر صحبت با خانمئ که چهره غیر ایرانئ داشت، باز کرده بود. از من نیز خواست که به   صحبتهایش  بپیوندم.

بانویئ که او صحبت مئ کرد از کشور نپال بود. صحبت از انقلاب و دست آوردهای آن و نیز احتمال اشتباهاتئ که ممکن بود این سازمان مارکسیستئ مرتکب شود، از هشدارهائ مرتب دوست من بود.

سالها بود که از جمعهائ سیاسئ، آن هم از نوع مشخص تشکیلاتئ و مانند آن، دور بودم . پرهیزش از رفتن به گردهم آییهائ سیاسی سازمان سیاسئ خاص، از آن جهت بود که بسیارئ از شعارها و یکسویه نگریها و محدود شدنهائ تشکیلاتئ، سیاسئ، با روحیه و تفکرمن همساز نبود. احساس مئ کردم که مرا از آزادئ عمل و اندیشه آزاد و روح عدم تعلق، باز مئ دارد. بویژه اینکه رها تر و بقول یکئ از دوستانم، وحشئ تر از آن بودم که سقف پرواز عمل و اندیشه ام را در محدوده ئ تعریف شده و مشخص سازمان یا تشکیلات سیاسئ خاصئ به حصار بکشم. دیدئ باز و رها از هر تعلق و پایبندیهائ سیاسی معمول داشتم.

در کنار بانوئ نپالئ قرار گرفتم. خوش و بش هائ بدور از نوع صحبتهائ دوستم که با او داشت، در کنارش عکسئ به یادگار گرفتم.

پلاکاردئ بزبان هلندئ در دست داشتم که بر آن نوشته بود: زنان تنها توسط خود زنان آزاد مئ شوند. نمیدانم پلاکارد در دست من یا حرفهایم با بانوئ نپالئ، سبب شده بود که خبرنگار تلویزیون هلند از من خواست که چند عکس از من بگیرد و  نیز مصاحبه ائ با من داشته باشد.

پس از گرفتن چند عکس قرار گذاشتیم که مصاحبه را در طول مسیر راهپیمایئ انجام دهیم. در حال و هوائ تابلو ها و پرده هائ نوشته شده و پلاکاردها بودم و تماشائ مردم حاضر در محل گردهم آیئ که صدایئ از بلندگوئ دستئ، همگان را در گروه هائ چهارنفره به حرکت فرا خواند.

ماشینئ که بر  آن وسایل بلندگوها و آمپلئ فایر و غیره قرار داشت، در پیشاپیش به راه افتاد. گروه طبل نوازان هلندئ که عموما یارئ رسان راهپیمایی هایئ از این دست و نیروهائ چپ و رادیکال است با نواختن آهنگین و هم آهنگ، شور و حال خاصئ به راهپیمایئ مئ داد.

ما نیز در جمع به حرکت درآمده، چون رودئ خروشان، براه افتادیم. شعارها با حال و هوائ سیاسئ عموما حزب خاصئ بود و تفکر خاصئ هم. در طول مسیر توسط پلیس، حفاظت مئ شدیم. امنیت لازم برائ فریادهائ آزاد ما، بر قرار شده بود. به سفارت آمریکا رسیدیم.

فریادها از بلندگویئ که شعار از آن داده میشد، بلند و بلند تر شده بود. هیجان بیشترئ در شعارهائ داده شده از بلندگو احساس مئ شد.

مردم از پشت پنجره هائ ساختمانهائ اطراف خیابانهایئ که راهپیمایئ مئ کردیم، با کنجکاوئ و حتئ علاقه خاصئ به تماشا ایستاده بودند.

خبرنگار تلویزیون هلند از من خواست که مصاحبه ئ وعده داده شده را انجام دهیم. در مقابل دوربین قرار گرفتم. اول نکته ائ که اشاره کردم، بازداشت بانوان ایرانئ در تهران بود که بسیار محدودتر و سانسور شده تر از راهپیماییئ که در لاهه برگزار مئ کردیم، برگزار شده بود. اما وحشیانه سرکوب شدند و بازداشت گریدند. سپس به نامیدن زن  و مرد اشاره ائ داشتم که بنظرم مئ بایست انسان گفت و خواست حقوق یکسان برائ همه انسانها. هرجا که انسانئ در فشار و درد و نابرابرئ باشد، علیه آن باید بود.

براستئ هم بر این باور م که زن یا مرد از نظر حقوق فردئ، سیاسئ/ اجتماعئ، فرق نمئ کند. باید برابر باشد. و مبارزه برائ حقوق پایمال شده زنان نباید بمفهوم سرکوب یا گرفتن حقئ از مردان باشد. با هرگونه تبعیض جنسئ باید مخالف بود. تفکیک انسانها از روئ، جنسیت، نژاد، رنگ، دین و........ناروا و غلط است.

به هر روئ مصاحبه انجام شد. به راه پیمایئ رسیدم . در کنار دگیر راهپیمایان تظاهرات،  به راه افتادم.

از مقابل دیوان داورئ لاهه گذشتیم. ماجرائ ملئ شدن صنعت نفت و جریان دادگاه لاهه و دفاع تاریخئ مصدق از منافع ملئ ایران در همین دادگاه با دوستم صحبت کردم.

بطرف سفارت جمهورئ اسلامئ به راه خود ادامه دادیم. تا یادم نرفته از یک شعار باید یاد کنم که همیشه در بیان آن یک مکثئ برایم ناخواسته پیش مئ آمد. و آن شعار هم این بود:

زندانئ سیاسئ آزاد باید گردد.

که این شعار همیشه در ذهن من بود. یعنئ در فریاد کردن این شعار همیشه با همین محتوا مئ گفتم. اما از بلندگو شعار به این صورت بود:

زندانئ سیاسئ به همت توده ها آزاد باید گردد.

هنگام دادن این شعار در طول مسیر،کمئ بفکر فرو رفتم. وقتئ شعار مئ دادم که زندانئ سیاسئ آزاد باید گردد. نوعئ مطالبه، تحکم و خواست فورئ و عینئ در آن نهفته بود اما در شعارئ که داده مئ شد نوعئ ورائ واقعیت به موضوع نگاه کردن بود، مصداق بزک نمیر بهار میاد و.................... در حالیکه آنچه بیشتر ارضائم مئ کرد همان شعارئ بود که به ذهن من مئ آمد. این هم یکئ از آن محدودیت ها بود که نمئ پسندیدم.

به هر ترتیب به نزدیکیهائ سفارت جمهورئ اسلامئ مئ رسیدیم. شعارها پر هیجان تر داده مئ شد. راهپیمایان فشرده تر مئ شد. گاه مئ دیدم کسانئ که گویئ از عکس و دیدن و شناخته شدن، بنوعئ مئ گریختند که با قرار گرفتن در پشت پرده نوشته ها، پلاکاردها و غیره، مخفئ مئ شدند.

دیدن این صحنه ها آزارم مئ داد. پرچم سه رنگئ از دور در حیاط ساختمانئ به چشم آمد. خشم بیشترئ در شعارها دیده مئ شد. به نزدیکئ همان پرچم رسیدیم اما همه بئ توجه به آن به راه خود ادامه مئ دادند. تصور اینکه کسئ نمئ خواهد در مقابل سفارت آفتابئ شود، بیشتر بر اعصابم فشار مئ آورد. کلمه کنسول را بر تابلوئ نصب شده در ورودئ ساختمان دیدم. در مقابلش قرار گرفتم. هر چه مئ توانستم بلندتر و رساتر فریاد مرگ بر جمهورئ اسلامئ سر دادم.

کسانئ پشت شیشه هائ پنجره سفارت به صف ایستاده بودند. خنده هاشان خشم مرا چند برابر مئ کرد. به انبوه تظاهرات ما خیره مئ نگریستند. کسئ در مقابل سفارت نمئ رفت و فریادئ سر نمئ داد. فریادهایم چنان بود که گلویم به سوزش افتاده بود.

از یکئ پرسیدم جلوئ کنسول گرئ جمهورئ اسلامئ چرا کسئ فریاد نمئ زند!؟ یکئ کنار من قرار گرفت و رساتر از من با خشم غیرقابل وصفئ مرگ بر جمهورئ اسلامئ را فریاد کرد. یکئ هم از میان جمعیت علامت معروف انگشت را به سمت کارکنان سفارت گرفت.

ناگاه از بلندگو که شعارها داده مئ شد، راهپیمایان را فرامئ خواند  که خود را آماده کنند برائ فریاد کردن با خشم هرچه بیشتر در مقابل سفارت جمهورئ اسلامئ!

تعجب کردم!  وا رفتم. از چند صف گذشتم. از چند نفر پرسیدم:

مگر سفارت ایران آنجا نبود!؟

گفتند:

سفارت ایران کمئ جلو تر است! آن ساختمانئ که آنجا بود، کنسولگرئ ایتالیاست که پرچم آن تقریبا همرنگ پرچم ایران است!!!!!!!!

در دل گفتم:

چه شانس آوردم که سنگ یا پاره آجرئ گیرم نیامد!

تمام  9مارس 2007