به خشم مادرش میبیند، به تصمیمگیری و حس تملک بیسر و تهی که دارد و آن را تنها میتواند بر زندگی دخترش پیاده کند، به تمام اینها میبیند و دوباره خودش را مییابد که بین مشتها و لگدهای مادر تقلا میکند. دوباره خودش را میبیند که با زوزههای بیامان به سمت در اتاق نشیمن کشیده میشود. دوباره خودش را میبیند که چاقوی پدرش مسافتی تا نزدیکیای گلویش را طی میکند. دوباره خودش را میبیند که بین رنگ غلیظ لبهایش و لباس زرین نکاح با ناکامی غرق شده است. دوباره خودش را میبیند که با چشمان حیران به تماشای انسانهای که بدنهای رقصانشان شادکامی خویش را میخواهند، نشسته است. دوباره خودش را میبیند که خنکی بار دستان مادرش را که با تمثیل حمایت روی شانهاش گذاشته شده، به سختی تحمل میکند. دوباره خودش را میبیند که نمادی از صاحب مثلا جدیدش که جدی و پر غرور در کنارش نشسته است، در دست دارد و دوباره به مادرش میبیند که با لبخند خشک رضایت کف میزند و ازینکه کسی دیگری را شبیه خویش قربانی کرده، شادان است.
بر این زمین چیزی هست که ارزش زیستن داشته باشد:
ای نیمه دگر، شعری از رفیق مینا اسدی توسط رها آذر از فعالین سازمان زنان هشت مارس در افغانستان در جلسه ٣ مارس ٢٠٢۴ به مناسبت ۸ مارس روز جهانی زن، دکلمه شد.
من خشم بلوچم/ زخم عربم/ جزم کردم/ حتم انقلابم/ من زنم!
نگران تو ام و هم سالانت که مبادا وحشت شاخه های کوچک کودکی تان را بشکند که مبادا دندان گرگ اندیشان تا دامان تان برسد و شادی تان طعمه ی کفتاران شود
«من باید صریح تر، تهاجمیتر باشم، چون جهان دارد پرخاشگرتر میشود، و ما به مردمی نیاز داریم تا با صدای بلند علیه بیعدالتی صحبت کنند. من با صدای بلند حرف میزنم، چون عصبانی هستم».