با گذر قرون بسیار عبارات هنر مجاز، حضور مشروط، تیزی سانسور، خرد مردانه و احساس زنانه، زن ناقصالعقل و چه و چه و چه برای مایی که تا به هنوز تجربهی زیستن در جغرافیای خفقان را داریم، کاملا ملموس و آشنا و برپاست!
موقعيت خانوادگی و شرايط زندگی جان از همان اوايل او را به حرکت در خلاف جريان برخی از نرُهای معمول زندگی رانده بود. تاثيرات اين حرکت در موسيقی و هنرش و نوشتههايش قابل رويت است.
همدیگر را میفهمیدند. نمیخواستند آن یکی اذیت شود. حرف آینده که میشد، این که باید چه کنند؟ این که آخرش؟ میدانستند که هیچ چیز راحت نخواهد بود. میدانستند طلاق مهری سخت خواهد بود. بچه؟ هفت سال بیشتر دارد و مال پدر میشود.
آیا هیچ از خاطرت میگذشتکه هزار و یک شب فرزندت رااین گونه مرگ از ابتدا ببندد؟
من زنی از گستره جهانم؛ زنی که در هر ثانیه قربانی خشونت های وحشیانه می شوم.
نمیدانم چهکار کنم. هرچه دعوا کردم، گریه کردم، هرکاری میکنم ول کن نیستند. میخواهند از خانهی خودمان به خانهی دیگر زندانیم کنند.
چرا که سر برآوردن زنان هنرمند در چنین راه ناهمواری، همچون رهسازی در باقی بیراههها، بیشتر به معجزه مانند است. معجزهای که تنها مبارزه و مقاومت خود زنان موجب تابیدن فروغاش تا بههمینجا و بر پیچ پیچههای این راه تاریک شده است.
زندگی پروین، زندگی هزاران هزار پروینهای بینام و نشانی است که مجبورند برای داشتن اطاق محقری و لقمه نانی، تناشان را در اختیار مردان بگذارند! برای پروین و پروینها، تنفروشی شغل نیست، بلکه درب و داغان شدن شَان انسانیاشان است.